نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
مقدّمه
مقوله شرّ از بزرگترین چالشها و از مشهورترین بحثهایی است که در طول قرون متمادی، مورد توجه فیلسوفان، بهویژه متألّهان بوده است. از آنجا که فیلسوفان و متکلمانِ ادیان الهی، برای خدا صفاتی همچون قادر مطلق، مهربان، دانا، حکیم و فریادرس قائل بودهاند، و در تعریفشان از خدا، همواره بر نیکیها و مدیریت عالی و خیر او تاکید داشتهاند، وجود مسائلی از قبیل زلزله، سیل، جنگها و غارتها، انسانهای پلید و ظالم و بیماریها و نقص عضوها و اینگونه مسائلِ تلخ، که از آن تحت عنوان «شرّ» یاد میشود، به عنوان نقضی بر اوصاف یاد شدة خدا، و یا دلیلی بر ردّ یگانگی او، و حتی دلیلی بر نبود خدا از سوی مخالفان و ناقدان تلقّی میشده است. ابنسینا متفکر و حکیم ایرانی، به عنوان شیخ فلاسفه مشائی، در آثار گوناگون خویش بخشهای قابل توجهی از صفحات آثارش را به بحث و کنکاش پیرامون این مسئله اختصاص داده است. در این نوشتار تلاش شده است تا با بهرهگیری از آثار مشهور ابنسینا، نحوة نگرش او به مسئله شرّ، و پاسخها و راهحلهای ارائه شده توسط وی، مورد بازبینی قرار گیرد.
ابنسینا همچون دیگر فلاسفه متألّه، این مسئله را در بخش الهیات مطرح ساخته است و تلاش نموده توهّم تنافی بین عنایت الهی و وجود شرّ درهستی را ردّ نماید. لذا پس از اشاره به تعریفی که ابنسینا از عنایت الهی دارد، با ذکر تعریف شرّ و تقسیمبندیهایی که از آن در آثار ابنسینا آمده است، چگونگی پاسخ او به شبهه یاد شده را بررسی خواهیم کرد.
عنایت الهی
در فلسفه سینوی، عنایت الهی، اساس و برنامه کلّی اولیّه خلقت عالم است و نوع تعریفی که ابنسینا از آن ارائه میکند، تکلیف فاعلیّتِ الهی در نظام خلقت و چگونگی صدور عالم را مشخص مینماید. از نظر او عنایت -یا همان حکمت- الهی (مطهری،1387 :393) چنین تعریف میشود:
احاطه علم الهی به کل عالم و آنگونه که باید عالم بدان شکل باشد تا به بهترین شکل باشد و نیز علم الهی به اینکه منشا و علّت صدور خیر و کمال در جهان به قدر امکان است، بدون اینکه ایجاد عالم ناشی از انگیزه یا اجباری خارج از وجود او باشد (طوسی، 1375، 3: 319؛ ابنسینا، 1363: 84).
این علم به گونهای است که باعث فیضان عالم به کاملترین صورت ممکن از ذات باری میشود (ابنسینا، 1376: 415). بدین ترتیب تحقق برنامه اولیّه خلقت و ایجاد جهان بر اساس علم کلی خدا به ذات خود و به تبع آن، علم کلّی به موجودات، بدون اینکه غرضی بیرون از ذاتش درکار باشد، صورت میپذیرد .
ابنسینا در برخی از آثار خود به این نکته تصریح میکند که عنایت فقط از جانب خداوند نیست، بلکه علل عالیه نیز از این خصیصه بهرهمند هستند. بدین ترتیب صورت معقوله علل عالیه باعث ایجاد موجودات دانی میشود (ابنسینا، 1363: 85).
اکنون با قبول این نکته که خلقت عالم نتیجه برنامه قبلی خداوند بوده است، و با فرض اینکه برنامه قبلی یا همان علم عنائی خدا، فقط به خیر تعلق میگیرد و عالم به بهترین شکل ممکن ایجاد شده است، این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان نتیجه گرفت که شروری که در عالم وجود دارد و قابل انکار هم نیستند، مقضی و مرضی حق تعالی بوده و تحت تدبیر و رضایت او رخ میدهند؟ و اگر چنین باشد، موحّدانی که خداشناسیشان بر پایه خیر محض بودن خداوند (ابنسینا، 1400: 390) رقم خورده است، چگونه میتوانند وجود این امور را در عالم توجیه کنند؟
تعریف شرّ
قبل از پرداختن به پاسخ سوال فوق، لازم است بدانیم اصولاً شرّ چیست و چه مصادیقی میتواند داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت این واژه، در عین کاربرد وسیعی که در ادبیات انسانی دارد، تعاریف متعددی را از سوی مکاتب فلسفی مختلف در طول تاریخ پذیرا بوده است، که گاه باعث تفاوت آشکار در تعیین مصادیق و یافتن راهحل آنها شده است.
بسیاری از فیلسوفان، شرّ را مساوق با عدم قلمداد کرده و این موضوع را بدیهی دانستهاند (سبزواری، 1369،1: 365). این تعریف علیرغم شهرتی که دارد، با مخالفت برخی از متفکران، نظیر فخر رازی روبرو شده است (رازی، 1404، 2: 18). گروهی دیگر خیر و شرّ را از معقولات ثانی فلسفی دانستهاند، که تعریف ماهوی ندارد، امّا با نگاه به رابطة اشیاء با همدیگر، میتوان مصادیق و معروضات آن را تشخیص داد. در بحثهای پسین، به وجود رگههایی از این نظریه در آثار بوعلی سینا اشارتی خواهد رفت. اپیکوریان لذّت را غایت زندگی و مایه سعادت، و در مقابل آلام بدنی را شرّ و مانع سعادت آدمی دانستهاند. آنها شرّ بودن ظلم و بیعدالتی را نه بخاطر ذات ظلم، بلکه به دلیل پیوستگی و همراهی ترس با آن -که نوعی اَلَم بدنی است- میدانستند (کاپلستون، 1380، 1: 468). در مقابل نظریة اپیکوریان، شاهد تلاش بزرگانی همچون سقراط و افلاطون هستیم که کوشیدند تا ثابت کنند لذت من حیث هی نمیتواند خیر حقیقی و یگانه انسان باشد، بلکه خیر انسان تحت مقولاتی همچون حکمت، معرفت و پیروی از فضیلت حاصل خواهد شد و بالطبع شرّ نیز در مقابل این مفاهیم تعریف متناسب خود را خواهد یافت (همان، 249-252). ارسطو نیزکوشید تا سعادت و خیر را در اعتدال قوای آدمی معنا دهد. او فضیلت را حدّ وسط بین دو حدّ افراط و تفریط قوای نفس -که هر دو رذیلتاند- دانست و در مقابل، ریشة شرّ را در عدم رعایت اعتدال مذکور دانست (همان: 383). این قبیل تعاریف در ظاهر خیر و شرّی را هدف قرار دادهاند که به نوعی مربوط به اخلاقیّات انسانهاست، حال آنکه مصادیق خیر و شرّ بسیار فراتر از امور اخلاقی و ارادی است.
به گزارش استاد مطهری، ابنسینا خیر را به معنی موثَر، یعنی انتخاب شده، یا قابل انتخاب میداند، و در مقابل، آنچه قابل انتخاب و ترجیح نباشد را شرّ میخواند. به تعبیر دیگر، آنچه نبایستنی است و عقل عدمش را بر وجودش ترجیح دهد، شرّ است (مطهری،1387: 477).
تذکر چند نکته ما را در تبیین دقیقتر نگاه ابنسینا به این مسئله کمک خواهد کرد:
اول اینکه او در مورد مصادیق شرّ، معتقد است اشیائی متّصف به شرّیت میشوند که عدماند و یا منشأ عدم و عدمی در اشیاء دیگر باشند؛ مثلاً نیش مار چون باعث اختلال یا عدم نظم ارگانیکی بدن است، شرّ خوانده میشود.
دوم اینکه شرّ و خیر از امور نسبی و اضافی میباشد. چه بسا چیزی برای شیء الف خیر باشد، اما برای شیء ب مایه ضرر و شرّ میباشد؛ مثل نیش مار که برای خود مار وسیله شکار و تامین غذا، و عین خیر است، امّا برای کسی که از مار نیش خورده، جز شرّ چیزی نیست.
سوم آنکه شرّ ناشی از نقص و نبود و عدم فعلیّت اشیاء است، لذا اصطلاح شرّ مطلق جز بر عدم مطلق قابل انطباق نیست و از آنجا که عدم مطلق هیچ وجودی ندارد، ما موجودی نداریم که شرّ مطلق باشد (ابنسینا، 1404[الف]، 2: 211).
ابنسینا با دقت در مصادیق شرّ سعی میکند تا بیان دقیقتری از آن ارائه نماید. وی در برخی از آثار خود، شرّ را به معنای نبودِ خیر در جائی که شأن آن باشد، معرفی میکند، مثل مرگ که فقدان و از دست دادن حیات است، و فقر نبود ثروت در جایی است که شأن آن بوده باشد. او اذعان میکند که برخی امور وجودی، که بودنشان مانعی برای کمال موجود دیگر محسوب میشود، نیز مشمول تعریف شرّ میشود، مثل سرمائی که باعث فاسد شدن میوههای نارس میگردد. دقت در این مثال، حاکی از آن است که سرما فی حدّ ذاته بد نیست، امّا در مقایسه با میوة مورد نظر شرّ حساب میشود، هر چند برای اشیاء بسیاری خیر محسوب میشود. در واقع آنچه شرّ واقعی است، نبود میوه است و سرما چون ملازمت با این امر عدمی دارد، شرّ خوانده میشود. گناهان اخلاقی نیز همینگونهاند؛ یعنی فی حدّ ذاته امر وجودی و خیرهستند، اما چون باعث از بین رفتن کمالی از فاعل گناه یا شخصی دیگر میشود، شرّ خوانده میشوند. شرّ خواندن بیماری و آفات و آلام نیز به همین دلیل میباشد. پس میتوان گفت اصولاً شرّ امر وجودی نیست، و اشیاء وجودی که شرّ خوانده میشوند، به دلیل تلازمی است که با یک امر عدمی دارند (طوسی، 1375، 3: 328).
مسئله دیگر در شرّشناسیِ سینوی، معقول ثانوی بودن آن است. گرچه اصطلاح معقول ثانوی، متعلق به فلاسفه متأخر از ابنسیناست، اما از خلال برخی نگاشتههای وی چنین برمیآید که او شرّ را نه یک مقوله ماهوی، بلکه از معقولات ثانوی فلسفی میدانسته است ( ابنسینا، 1404[ب]: 45). به عنوان مثال ابنسینا مینویسد:
خیر و شرّ جزو اجناس عالیه نیستند و هیچکدام بر یک معنی متواطیء و یکسان در مصادیقشان دلالت نمیکنند. با این حال اطلاق شرّ بر هر چیزی حکایت از نبود کمال در آن دارد، همانطور که خیر بر وجود کمال در موصوف خود دلالت دارد. رابطه بین این دو، رابطه متناقضان است... اموری همچون راحتی و درد، انواعی تحت جنس خیر و شرّ نیستند، تا نتیجه بگیریم که خیر و شرّ از مقوله ماهوی باشد، بلکه این دو مفهوم از مقایسه اشیاء با یکدیگر انتزاع میشوند (ابنسینا، 1376: 303).
تقسیمات شرّ
یکی از روشهای مفید در تفهیم موضوعات پیچیده، تقسیم آن به انواع کوچکتر و بررسی اقسام به صورت تفکیکی است. ابنسینا نیز به عنوان یک معلم و مفسر فلسفه، در آثار خود به کرّات از این روش استفاده نموده و تلاش کرده تا با تقسیمبندیِ موضوعات، تصویر واضح وکاملی از آن ارائه نماید. در همین راستا وی شرّور را با ملاکهای مختلف به چند صورت تقسیم میکند :
تقسیم نوع اول:
شرّ سلبی یا نقصی: مربوط به مواردی است که ادراک نبود چیزی، باعث احساس ناملایمی برای انسان میشود. مثل نادانی، ضعف و نقص عضو، که به ترتیب، ادراک نبود دانش، ادراک نبود توانائی، و ادراک نبود عضوی در بدن هستند.
شرّ ایجابی: مربوط به اموری است که در آن ادراک وجود چیزی -نه ادراک نبود چیزی- باعث احساس ناملایمی برای انسان می شود. مانند درد و غم که باعث احساس درد و اندوه در انسان میشوند.
تقسیم نوع دوم :
در تقسیمبندی دوم، ابنسینا اشیائی که منشأ بینظمی، اخلال، نقص و عدم در اشیاء دیگر میشوند، را بر دو نوع کلی تقسیم میکند:
شرّ مواصل: اشیائی که به سبب اتصال و نزدیکی با شیء دیگر، باعث ایجاد نقص در آن میشوند، مانند آتش که به سبب اتصال و نزدیکی به بدن، ایجاد شرّ (سوختگی) میکند.
شرّ مباین: اشیائی که سبب عدم و نقص در شیء دیگرند، امّا برای ایجاد این نقص، نیاز به اتصال به آن ندارند، مانند ابر که در اثر سایه انداختن، مانع رویش گیاه شده و برای آن شرّ محسوب میشود.
تقسیم نوع سوم
در تقسیم سوم ابنسینا شرّ را به دو نوع تقسیم میکند:
شرّ بالذات: امری که هیچ وجهی جز شرّیت ندارد، مانند کوری، که از آن جهت که در چشم است -و در غیر چشم هم نیست- جز شرّ و نقص هیچ وجهی ندارد.
شرّ بالعرض: امری که علاوه بر جنبه شرّیت، از جنبه خیری نیز برخوردار است. یعنی نسبت به چیزی ممکن است حالت شرّ داشته باشد، امّا نسبت به چیز یا چیزهای دیگر میتواند جنبه خیری داشته باشد. مانند گرما و حرارت زیاد، که برای بعضی از اشیاء حالت شرّی دارد -مثلاً برای دست انسان- ولی از جنبه طبخ غذا، مفید و سودمند است.
شرّ بالذات مربوط به امور عدمی است، البته نه عدم مطلق، بلکه عدم کمالی که مقتضای طبیعت نوعیه شیء است. اما شرّ بالعرض مربوط به امور وجودی است که از بین برندة کمال یا مانع وصول کمال به شیء باشد (ابنسینا،1376: 451).
تقسیم نوع چهارم
تقسیمبندی دیگری که ابنینا از شرّ ارائه میدهد، تقسیم شرّ به ابتدائی و عارضی است.
شرّ ابتدائی: نقصی است که از ابتدای خلقت یک شیء، به دلیلی در آن ایجاد میشود و بر اثر آن، کمالی که استعداد اولیهاش در آن شیء وجود داشت، از دست میرود. مانند نطفه انسان یا حیوانی که از ابتدا به دلیل بیماری مادر، معیوب و فلج به دنیا میآید و نمیتواند صورت یا هیئت مناسب خود را قبول کند.
شرّ عارضی: آن دسته از نقصهایی را شامل میشود که شیء در ابتدا دارای کمالات لایق خود باشد، اما در مراحل بعد، به دلیل عروض مانع یا موانع، بخشی از آن کمالات را از دست بدهد.
شرّ عارضی به نوبه خود به دو نوع تقسیم میشود. بخشی از موانع عارضی، مانع ارتباط و اتصال مکمل شیء با شیء میشود، مانند ابری که باعث میشود گیاهی که تا حدی رشد کرده و برای تکمیل رشد خود نیاز به حرارات و نور خورشید دارد، از دریافت نور خورشید محروم شود و میوههایش نارس بار بیایند. بخش دوم اگرچه بعد از رسیدن شیء به حدی از کمال عارض میشود، اما فقط مانع کمالات آن نیست، بلکه وجود آن شیء باعث از بین رفتن آن میشود، مانند تگرگ که با ریزش خود مانع ادامه حیات بعضی از گیاهان میشود و آنها را از بین میبرد ( ابنسینا،1376: 452).
پس از بیان تقسیمبندیهای ابنسینا در مورد شرّ یادآوری این نکته ضروری است که به نظر وی کلیه اموری که شرّ خوانده میشود، از آن جهت است که یا خود نبود چیزی هستند یا منشاء نبود چیزی در اشیاء دیگر میشوند. لذا تمام شرور در نهایت به عدم منتهی میشوند. اخلاق رذیله نیز از آن بابت که مانع به کمال رسیدن انسان به کمالش میشود، شرّ خوانده میشود (مطهری، 1376 :490).
این بیان فایده دیگری هم دارد و آن زیر سوال بردن اعتقاد به ثنویّت است. او متذکر میشود که شرور امور وجودی نیستند که نیاز به مبدأ خاصی داشته باشند، تا نتیجه بگیریم که شرور جهان مبدئی منحاز برای خود دارند، و آن را در مقابل خداوند که منشاء خیرات جهان است، به عنوان رقیب قرار دهیم. بلکه شرور یا عدمند و یا منشا عدم میشوند و ما به دلیل آن عدمی که ایجاد میشود، اسم شرّ را بر آنها میگذاریم. با این حساب شرور ناهستها هستند و ناهستها نیاز به مبدئی ندارند تا مشکل ثنویّت در جهان طرح گردد. نه اینکه هستهای جهان بر دو نوع بایستنی و نابایستنی تقسیم شده باشد تا نیاز به دو مبدأ برای این دو نوع هستی داشته باشیم و به عبارت دیگر جهان به دو دسته اشیاء خیر و اشیاء شرّ تقسیم نمیشود، که بخواهیم برای هستیهای شرّش دنبال مبدأ مستقلی بگردیم (همان:492).
تحلیل ابنسینا از مسئله شرّ
اکنون زمان آن فرا رسیده تا با تصویری که از خلال آثار ابنسینا از شرّ دریافت نمودیم، پاسخ وی به شبهه وجود شرّ در عالم و رابطه آن با وجود و یا صفات خدا را بررسی نمائیم. ابنسینا با طرح سوالات مختلف و پاسخ به آنها، به تحلیل مسئله شرّ پرداخته است. سوالات یاد شده که به صورت پراکنده در آثار وی آمده است، عموماً حول چند محور میباشد. ذیلاً به مهمترین آن سوالات اشارتی میرود.
ابنسینا در ردّ ادعای کسانی که وجود شرّ در عالم را غالب میدانند، اظهار میدارد که شرّور عالم اگرچه کثیر هستند، اما اکثر نیستند، یعنی اگرچه تعدادشان عدد قابل توجهی است، اما در مقابل کلّ مخلوقات هستی، بسیار اندکاند (ابن سینا، 1379: 681). وی در پاسخ به این سوال که آیا ممکن است شرّ تمام یا اکثریت افراد یک نوع را دربر بگیرد؟ اظهار میدارد که با توجه به حکیمانه بودن نظام خلقت و اینکه بنای خلقت بر به کمال رسیدن انواع طبیعی است، امکان ندارد که دامنه شرّور، تمام یا اکثریت افراد یک نوع را دربر بگیرد. شرور حقیقی تنها بر افراد وارد میشود نه بر انواع، آنهم نه همه افراد، بلکه صرفاً در حدّ اقلیت افراد، تا نهایتاً نوع مورد نظر به کمال خود برسد و بقایش تضمین گردد (ابنسینا،1376: 452). به بیان دیگر ابنسینا معتقد است که انقراض یک نوع طبیعی، خلاف حکمت الهی از خلقت آن است، لذا هیچگاه دستگاه خلقت اجازه نخواهد داد که دامنه عروض شرور و آفات حقیقی بر یک نوع همه افراد یا اکثریت آن را دربر بگیرد. با این حساب اگر ابنسینا در زمان ما میزیست باید پاسخگوی کشفیّات دیرینهشناسان مبنی بر انقراض انواع جانداران نظیر دایناسورها و تکسلولیها میبود.
در دستگاه فکری ابنسینا قاعده فوقالذّکر تنها یک استثنا دارد و آن شرّی است که به معنی نبود کمالی در اکثر افراد یک نوع است، اما نبود کمال در اکثریت به دلیل آن است که از ابتدا استعداد آن کمال در اکثریت افراد وجود نداشته و صرفاً بعضی از افراد آن نوع از آن بهرهمند بودهاند، لذا محرومیّت اکثریت افراد اصولاً نقصی بر نوع نیست، بلکه از ابتدا دستگاه خلقت وجود آن کمال را در بخشی از افراد آن نوع قرار داده است، نظیر استعداد دریافت مطالب فلسفی که اصولاً در همه نیست، بلکه در بعضی از افراد وجود دارد و نبود آن در بقیه انسانها به عنوان یک نقص بر نوع انسان تلقی نمیشود. در واقع وجود یک اقلیت فیلسوف برای جامعه انسانی ضرورت دارد، اما این دلیل نمیشود که محرومیّت اکثریّت انسانها از فهم مطالب عمیق فلسفی باعث ضرر و زیانی به نوع بشر گردد. پس نبود این استعداد، نبودن کمال است اما نه کمالی که برای همه انسانها لازم بوده باشد، بلکه کمالی که میتوان از آن به فضلی یاد کرد که برخی از افراد نوع بشر از آن بهرهمند شدهاند و نبود آن باعث خلل به بقاء نوع انسان نمیباشد. البته اگر شخصی که استعداد دریافت مطالب فلسفی را دارد از تحصیل فلسفه محروم گردد این امر برای وی شرّ محسوب میشود، اما این موضوع ربطی به محرومیّت عدّه کثیری که از ابتدا استعداد آن را نداشتند، ندارد.
مسئله دیگری که ابنسینا برای تحلیل دقیق شرّ مطرح و بررسی نموده، مسئله تلازم قهری خیرات با شرور است. برخی از خیرات وجودشان از پارهای شرّور انفکاکناپذیر است، یعنی اگر بخواهیم جنبه شرّ آن را سلب کنیم، خود آن شیء خیر از بین خواهد رفت. یعنی حذف پارهای از شرور مستلزم حذف خیراتی میشود که آن شرور ملازم آن بودند. از نظر فیلسوف ما، فعلیّتها هیچ تاثیری در ایجاد شرّ درعالم ندارند، آنچه باعث وجود شرّ در این جهان شده است، انفعال و اثرپذیری اشیاء است، و از آنجا که مبدأ همه انفعالات و اثرپذیریها «ماده» است میتوان گفت وجود ماده مبدأ ایجاد شرور است و اگر در عالم فقط اشیاء بالفعل وجود داشت، شرّ هم از عالم رخت برمیبست، زیرا وجود شرّ به دلیل وجود نقص و انفعال و اثرپذیری اشیاء است. در عالمی که همه اشیاء بالفعل و کاملاند، هیچ موجودی از موجود دیگر اثر نمیپذیرد تا اگر آن اثر برایش ایجاد ضرر کرد بگوئیم برایش شرّ است. در سطور بعد خواهیم دید که رفع کلی شرور از عالم مستلزم رفع ماده از عالم تحت فلک قمر یا همان عالم مادی است، که آن نیز به معنی صرفنظر از ایجاد ماده و مادیّات است که به نوبه خود یعنی عدم صدور فیض الهی در جایی که امکان صدور داشت (ابنسینا،1376 :496).
ابنسینا برای بررسی و تحلیل بهتر مقوله شرّ در جهان و جایگاه آن در سیستم مدیریت الهی انواع ممکنات را بر چهار نوع تقسیم میکند :
قسم اول اموری که بالکل عاری از هرگونه شرّ هستند، مانند جواهر عقلی که شرّ، بدی و فساد به هیچ وجه در آنها راه ندارد و (نسبت به مرتبه خودشان) خیر محضاند. با توجه به تعریفی که از عنایت گذشت، صدور این امور که مطلقاً خیر هستند از سوی حقتعالی واجب و ضروری است. ابنسینا در این زمینه مینویسد:
نیافریدن این موجودات شایسته جود الهی نیست، زیرا خلق این وجودات نتیجه علم تام عنائی خدا به نظام کل است (ابنسینا،1400، 257).
قسم دوم اموری که هم خیر دارند هم شرّ، امّا خیرشان بیشتر است، این اشیاء علیرغم خیری که ذاتاً در وجودشان است بر اثر ارتباطی که با اشیاء دیگر و محیط خود دارند تا حدی دچار شرّ میگردند، یعنی شرّ دارند، اما غالبی نیست. صدور این امور که خیرشان بر شرّشان غلبه دارد نیز از سوی خدا لازم است، زیرا اگر به خاطر شرّ اندکی که درضمن آنهاست، از خلقشان صرفنظر میشد جهان از خیر آنها که بیش از شرّشان بود، محروم میشد و محروم کردن مخلوقات از این خیر اکثری خود نوعی بیعنایتی و بخل و به عبارت دیگر نوعی شرّ محسوب میشود. مثل آتش که در کنار خوبی و خیرات فراوانی که دارد گاه باعث سوختن دست انسان میشود. وجود حیوانات خطرناک نیز از همین مقوله تلقی میشود برای مثال مار در کنار برکاتی که دارد، گاه نیش او به ضرر آدمی است -البته صرفاً برای کسی که مار را آزار دهد- از آنجا که این شرّ اقلی لازمه وجودی مار و سبب بقاء نسل اوست (که این عین خیر برای مار است) اگر بهخاطر وجود نیش زهرآلود مار از خلقتش صرف نظر میشد، ما مواجه با جهانی میشدیم که از خیرات وجود مار که بسیار بیش از شرّ آن است، محروم میگشتیم. میتوان گفت در علم عنائی الهی این گونه شرور، مقصود خلقت واقع شدهاند، امّا بالعرض. یعنی هدف اصلی موجود نوع دوم است، لکن شرّ اقلی نیز به تبع آن، مقصود خلقت واقع میشود. مثلا اگر به خاطر سوزشی که آتش دارد، از خلقتش صرفنظر میشد عالم از وجود خیر زیادی که آتش دارد، محروم میشد و این، خود شرّ قابل توجهی است. بدین ترتیب این شرور عرضی از همان ابتدا به تبع خیری که در ضمن آن هستند، در تقدیر خلقت قرار گرفتند.
اکنون زمان پاسخگویی به سوال مهم دیگری فرا میرسد و آن اینکه آیا نمیشد موجودات نوع دوم بدون شرور عارضی از سوی باریتعالی صادر شود؟
ابنسینا در پاسخ به این سوال میگوید:
این شرور به قدری با ماهیت این اشیاء ملازمند که نبودشان گاه باعث تبدیل این موجودات به موجودی دیگر میشود. مثلا اگر آتش لباس انسان شریفی را بسوزاند، شرّ محسوب میشود. اگر قرار باشد آتش سوزندگی نداشته باشد، دیگر آتش نخواهد بود، زیرا سوزندگی ویژگی اصلی آتش است. به همین ترتیب گاه ممکن است آب باعث غرق شدن انسان صالحی شود و از این جهت شرّ به حساب آید، اما اگر در آب امکان فرو رفتن و غرق شدن نباشد، بدان معنی است که آب مایع نباشد، و چنین چیزی دیگر آب نخواهد بود. به عبارت دیگر نتیجه آن خواهد شد که آب و آتشی آفریده شود که آب و آتش نباشد، و این یعنی انقلاب ذات، و انقلاب ذات عقلاً ناممکن است. مضافاً اینکه اگر این اتفاق بیافتد، بدان معناست که ما در طبیعت چیزی با خواص سوزندگی و نوشندگی نداشته باشیم؛ یعنی اصلاً آب و آتش ایجاد نشده باشد و جای آنها در هستی خالی باشد (ابن سینا،1376 :454).
وی میافزاید:
با توجه به برکات زیادی که این دو در طبیعت دارند، عدم صدور آنها از سوی خدا باعث ایجاد نقصی در خلقت میشود و این خود شرّی بالاتر از شرّ اول خواهد بود، و چنین چیزی در شأن جود و فیض الهی نیست (همان).
ابنسینا دامنه دقت خود را از روابط عرضی بین اشیاء طبیعی بالاتر میبرد و اظهار میکند که اگر این اشیاء، یعنی مادیات و طبیعیّات، به دلیل داشتن شرّ ضمنی از دور خلقت خارج شوند، با توجه به قاعده ضرورت بین علت و معلول، لازم میآید علت تامه آنها نیز موجود نباشد، و از آنجا که در کیهانشناسی مشّائیان، عوالم قبلی علت ایجاد عوالم بعدی به شمار میآیند، لاجرم عوالم قبلی نیز نباید ایجاد شوند، و این امساک عظیمتر از امساک فیّاض مطلق از افاضه فیض وجود به عالم ماده خواهد بود (همان).
استاد مطهری در این زمینه مینویسد:
یکوقت طبیعت را به اعتبار اینکه ممکنالوجود است در نظر میگیریم، و یکوقت به اعتبار اینکه لازمة وجود عالم ما قبل خودش است؛ چون نسبت آن عوالم به طبیعت نسبت علل موجبه است به معلول. نبودن طبیعت مستلزم نبودن عوالم ما قبل خودش هم هست... پس قهراً موجب شرّ بسیار کثیر در نظام خیر میشود (مطهری، 1387: 544).
ابنسینا همچنین میافزاید اگر تمام شرور لاحقی موجودات عالم ماده برداشته شود، به موجودات قسم اول یعنی موجودات عالم عقول تبدیل میشوند، حال آنکه موجودات عقلی و آسمانی که خیر محض و نور محض هستند قبلاً آفریده شده بودند (ابنسینا،1379: 675) و طبق قانون نظام احسن، اگر مراتب بعدی امکان ایجاد داشته باشند باید ایجاد شوند وگرنه فیاضیّت باریتعالی زیر سؤال میرود. بدین ترتیب یا نباید این موجودات ایجاد میشدند و یا باید تبدیل به نوع اول میشدند و هر دو حالت مستلزم صادر نشدن فیض وجودی از سوی فیّاض علیالاطلاق است و این امر لایق ساحت ربوبی نیست.
سه دسته دیگر ممکنات عبارتند از:
یک) اموری که به صورت مطلق فقط شرّ هستند و هیچ وجه خیری در آنها نیست. دو) اشیاء و اموری که از هر دو بهرهمندند، اما شرّشان بر خیرشان غلبه دارد؛ سه) اشیاء و اموری که خیر و شرّشان برابر است (ابنسینا، 1376: 458).
ابنسینا صدور نوع سوم و چهارم و پنجم را از باریتعالی محال میداند، زیرا قسم سوم (شرّ مطلق) اصولاً از باری تعالی صادر نمیشود. صدور شرّ کثیر و یا شرّ مساوی (حالت 4 و 5) که به تبع آن خیر اندکی باشد، خود شرّ بزرگی محسوب میشود، که صدورش از ساحت باریتعالی قبیح است (ابنسینا 1400: 257).
دامنه بحث شرّور، مباحث مربوط به مسئله معاد را نیز دربر میگیرد. سوالی که در این زمینه مطرح میشود آن است که بر اساس تبیین عنائی صدور عالم، ایجاد مخلوقات به این شکل و با این قوانین ضروری نظام خلقت است. از سوی دیگر میدانیم که با توجه به قانون علیّت، هر خیر و شرّ و به تعبیر دیگر، هر ثواب و عقابی که در قیامت نصیب انسان گردد، ناشی از علل سابق بر آنها - یعنی اعمال وی در دنیا- میباشد و بر فرض وجود علل قبلی، چارهای از وقوع ندارد. نیز طبق آموزه عنایت، تمام افعال آدمیان و تمام حوادث عالم از قبل در ظرف علم عنائی پروردگار رقم خورده است، با این حساب جا دارد که پرسیده شود: چرا خداوند فاعل این فعل، که به دلیل علم پیشین الهی از قبل ملزم به انجام گناه بوده است را، عقاب مینماید؟ چرا باید انسان گناهکار مجازات عملی را ببیند که خود علت انحصاری انجام آن نبوده است؟
درپاسخ، ابنسینا با تقسیم عقاب اخروی به عقاب روحی و مجازات جسمانی، در نوع اول مجازات قیامتی را نتیجه و حاصل خود عمل میداند، نظیرکسی که بر اثر پرخوری مریض شود. این بیماری نتیجه و لازمه آن پرخوری است و نباید بهخاطر آن به خدا ایراد گرفت. در نوع دوم نیز، عقاب اخروی طبق ظواهر آیات از مبدئی خارج از وجود انسان بر وی عرضه میشود. ابنسینا گرچه با دستگاه فلسفی خود، نتوانست معاد جسمانی را ثابت کند، اما پاسخ سوال مذکور را بنابر فرض قبول معاد جسمانی تبیین میکند. او این نوع عقاب را که مطابق آیات و احادیث از بیرون وجود گناهکار بر وی عرضه میشود را لازمه وفای به وعید از سوی خدا میداند. تخویف بندگان به دلیل تبعات مثبتی که درپی دارد، در نظام تشریعی خداوند قرار گرفته است و لازمه تأثیر و تأکید تخویف آن است که جدّی باشد و نهایتاً بدان عمل شود. همچنین باید دانست که اگرچه وفای به وعید، باعث مجازات و عقاب تعدادی از بندگان خدا میشود، امّا این عدّه درمقایسه با کل بندگان، رقم قابل توجهی را شامل نمیشود و رعایت مصلحت عدّهای کثیر، به قیمت ضرر عدّهای قلیل مذموم نیست. در همه قوانین همینگونه است که برای رعایت مصلحت کلی، از زیانهای جزئی چشمپوشی میشود. مانند قطع عضو فاسد، که برای مصلحت کل بدن انجام میشود (طوسی، 1375، 3: 331). بدین ترتیب تخویف الهی باعث ترغیب مردمان به انجام فعل خیر میشود و نتیجه فعل خیر، نجات فاعل آن از عذاب است.
ابنسینا قضا را به احاطه علم الهی به اشیاء عالم خلقت اعم از مبدعات و مکونات و قدر را ایجاد ضرورت بین اسباب و مسببات میداند (ابنسینا، 1400: 256). وجود شرور گرچه به دلیل رابطه علّی بین اسباب و مسببات ضروری است، اما این بدان معنا نیست که حکمتی در وجود آنها مستور نباشد. او وجود شرور را منسوب به فعل خدا نمیداند، بلکه در تناسب با اشخاص و زمانها و طبیعت اشیاء میداند. یعنی به دلیل تضاد بین اشیاء و ضعف در قابلیت آنها و ظرفیت وجودی آنهاست که معروض شرّ میگردند، والا فیض الهی عام است و بدون هیچ بُخلی بر اشیاء عالم جاری و ساری است و اگر هم بتوان صدور شرّ را به او نسبت داد، به دلیل آن است که وجوداتی که از او صادر میشود گاه همراه با شرّ تبعی و لازمی هستند و به طور مستقل مورد قصد الهی قرار نمیگیرند. منظور از قصد، اراده حادثی که درانسانها یافت میشود، نیست، چرا که این درحق خدا محال است، زیرا فیضان فیض از او، لازمه وجود کامل اوست و اگر چنین است، این فیض در عالم مقابلی دارد، مثل نور خورشید که بر اثر تابش آن به اشیاء ایجاد سایه میشود. بدین ترتیب وجود و فیض از اوست، اما وقتی پای موجودات قابل به میان میآید، به دلیل نقص وجودی آنها، پای شرور نیز به میان میآید. این امر از اولین موجود عالم ماسواء، یعنی عقل اول تا پائینترین مراتب وجود صادق است. در هر مرتبهای اگر خیری هست، منسوب به حقتعالی، و اگر نقص و شرّی هست به دلیل محدودیتهای قابل تلقی میشود (مطهری، 1387: 537).
موضوع دیگری که غفلت از آن، تحلیل شرّ درنظام خلقت را ناقص خواهد گذاشت، توجیه وتبیین شرور اخلاقی است. منظور از شرّ اخلاقی، پدیدههای زشتی است که انسان به دلیل اختیار خدادادی خویش باعث ایجاد آن در عالم است. اما از آنجا که قدرت و اختیار انسان موهبتی الهی است، پس وجود این شرور به خدا منسوب میشود.
در اینجا نیز ابنسینا با اشاره به مصادیق شرّ اخلاقی نظیر افعال مذموم و اخلاق بدی که مبدأ افعال مذمومه هستند، همه آنها را، از آن جهت که اموری وجودی هستند، خیر میداند، هرچند از آن حیث که باعث ایجاد نقص در روح یا جسم دارنده آن خلق و یا دیگران میشود، شرّ خوانده میشود.
ابنسینا، کفر اعتقادی و اخلاق مذمومه را امور وجودی میداند که از لوازم نظام عالم مادی محسوب میشوند، یعنی یا عالم مادی نباید باشد، یا اگر هست این مسائل نیز لاجرم پدید خواهد آمد. همانطور که گذشت، شرّ بودن اخلاق رذیله و جرائم انسانی در مقایسه با کمال مفقود در شخص خاطی و یا شخص آسیبدیده معنا مییابد؛ مثلا ظلم باعث از دست رفتن کمالات مظلوم – و نیز شخص ظالم- میشود، لذا آن را شرّ میدانند. بقیه اخلاق ذمیمه نیز در واقع به نوعی از بین بردن کمالات نفسانی در فاعل و یا دیگری را درپی دارد، و به همین دلیل، آنها از مقوله شرّ به حساب آمدهاند (ابنسینا، 1376: 458). نکته جالب آنکه هریک از انواع شرور اخلاقی، که در ارتباط بین اشخاص پدید میآید، از جهتی برای فاعلش نوعی کمال محسوب میشود، مثلاً ظلم گرچه برای شخصی پذیرنده (مظلوم ) به دلیل آسیبی که بر وی وارد شده، و نیز برای ظالم به دلیل کمال معنوی که از دست داده، شرّ محسوب میشود، اما برای قوّه قهریّه و غضبیّه شخص ظالم که اصولاً برای غلبه بر دیگران آفریده شده است، خیر محسوب میشود.
بدین ترتیب در نگاهی کلی به عالم انسانی، ارتکاب افعال قبیح و گناهان، و نیز اعتقادات باطل ذاتاً امور بدی نیستند، بلکه میتوان گفت لازمه ضروری نظام وجود کفر و فسق هم هست، و بدین ترتیب این امور مقضی به قضای الهی هستند (مطهری، 1378: 551). البته نه به آن معنا که مستقیماً مقضی باشند، بلکه در نظام طولی آفرینش قضای الهی به اختیار انسان ختم میشود و انسان به دلیل داشتن اختیار، گاه کفر و گاه ایمان را اختیار میکند، گاه مرتکب اعمال صالح میشود و گاه افعال مذموم،گاه تلاش میکند تا به کمالات اخلاقی مزیّن شود و گاه آلوده به اخلاق و روحیات ذمیمه میشود. همه این حالات و افعال در طول اراده الهی ایجاد میشوند و از آنجا که اختیار انسان خود نوعی کمال محسوب میشود، این حالات در نگاه کلی خیر محسوب میشوند .
باید متذکر بود که در نظام عنائی مورد نظر ابنسینا، اراده الهی به نظام تعلق میگیرد، نه به امور جزئی. مثلاً در موضوع اخیر اراده خداوند به اختیار انسان تعلق میگیرد، نه به انجام این فعل یا آن اعتقاد خاص. پس این امور مقضی بالعرض به قضای الهی هستند (مطهری، 1387 :457) ابنسینا خود در این زمینه مینویسد:
خداوند متعال اراده میکند، خلق اشیاء را و شرّ نیز بالعرض مورد اراده واقع میشود. خیر بالذّات و شرّ بالعرض مقصود نظام خلقت واقع میشود و هردو تقدیر معینی دارند (ابنسینا1379: 678).
ابنسینا با ردّ سخن آنان که با طرح غلبه تعداد انسانهای اهل شرّ و گناه در جامعه انسانی، احسن بودن نظام خلقت را زیر سوال میبرند، ضمن تشبیه جامعه انسانی، به حالات سهگانه بدن، یعنی سلامت کامل، سلامت نسبی و بیماری مطلق، انسانها را به سه دسته سلیم النفس، جاهلانی که جهلشان ضرری به آخرتشان نمیزند و آنانکه اخلاقاً بیمارند، تقسیم میکند و ادعا میکند که دو گروه اول و سوم در اقلیت و گروه وسط اکثریت هستند و شقاوت ابدی مخصوص گروه سوم است. بدین ترتیب رحمت الهی و نجات بندگان را حالت غالب بر جامعه بشرّی میداند و به مخاطب خود توصیه میکند، که رحمت خدا را وسیعتر از آنچه پنداشته است، بداند (ابنسینا، 1375: 134).
نتیجهگیری:
با توجه به مباحث فوق، در پاسخ به سوال اساسی این نوشتار، میتوان گفت کلیّه اموری که تحت عنوان شرّ از آنها یاد میشود، امور عدمی هستند و یا منشأ عدم در اشیاء دیگرند و لذا شرّ خواندنشان به سبب نقص و محدودیت وجودی آنهاست. این اشیاء و حوادث عموماً در مقایسه با اشیاء دیگر جنبه شرّی پیدا میکنند، اما فی حدّ ذاته شرّ محسوب نمیشوند از آنجا که درعالم عدم مطلق نداریم، پس تمام اشیاء یاد شده حائز جنبه وجودی هستند و از همان حیث وجودیشان مقصود خلقت واقع شدند، نه از حیث نقص و عدمشان ولذا وجه شرّی آنها مقضی بالعرض قضای الهی است وگرنه آنچه مقضی بالذات الهی است، جز خیر و کمال نیست. همچنین باید دانست که وجود شرّ چه شرور طبیعی و چه شرور ناشی از اراده انسان، همگی از لوازم لاینفک عالم ماده است و نبودشان به معنای صرفنظر از ایجاد عالم ماده خواهد بود که این خود به معنای امساک باری تعالی از افاضه فیضی عظیم محسوب میشود. بنابراین در نظام احسن الهی گریزی از ایجاد شرّ بالعرض نیست و با توجه به این که اکثر موجودات جنبه شرّی ندارند، در قضاوت نسبت به آفرینش عالم اعتنائی به شرور، که وجودشان اقلّی و بالعرض است، نمی شود (ابنسینا،1376: 458) و از این بابت عیبی به ساحت الهی وارد نیست. لذا میتوان نتیجه گرفت که از نگاه ابنسینا وجود شرور در جهان هیچ منافاتی با صدور عالم بر اساس علم عنائی خداوند ندارد و پارادوکس مطرح شده درآثار برخی از فلاسفه و ملحدین، ناشی از برداشت غلط ایشان از مفهوم عنایت و تبیین نادرست ایشان از روابط علّی موجود در نظام هستی است.
فهرست منابع:
ابنسینا، ابو علی حسین (1363)؛ المبدأ والمعاد، تهران، موسسه مطالعات اسلامی.
ابنسینا، ابو علی حسین (1375)؛ الاشارات والتنبیهات، قم، نشر البلاغة.
ابنسینا، ابو علی حسین (1376)؛ الالهیات من کتاب الشفاء، تصحیح علامه حسن زاده، قم، بوستان کتاب.
ابنسینا، ابو علی حسین (1379)؛ النجاة من الغرق فی بحر الضلال، تهران، دانشگاه تهران.
- (1400)؛ رسائل ابنسینا، قم، نشر بیدار.
- (1404[الف])؛ التعلیقات، بیروت، مکتبة الاعلام الاسلامی.
- (1404[ب])؛ الطبیعیات من کتاب الشفاء، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی;.
رازی، فخرالدین (1404)؛ شرح الاشارات و التنبیهات، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی;.
طوسی، نصیر الدین (1375)؛ شرح الاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغة.
کاپلستون، فریدریک (1380)؛ تاریخ فلسفه جلد اول، ترجمه سید جلال مجتبوی، تهران، سروش.
- (1387)؛ تاریخ فلسفه جلد هفتم، ترجمه داریوش آشوری، تهران، سروش.
مطهری، مرتضی (1376)؛ مجموعه آثار جلد هفتم، (فلسفه ابنسینا)، تهران، صدرا.
- (1387)؛ مجموعه آثار جلد هشتم (درسهای الهیّات شفا)، تهران، صدرا.