نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدّمه
در مباحثات و مناقشاتی که میان فریقین وجود دارد، برخی از مباحث و موضوعات، موضوعات کلیدی است که کنکاش حول آنها و در نهایت دستیابی به نتیجه قابل قبول، میتواند گرهها و قفلهای متعددی را بگشاید. به عبارت دیگر، برخی موضوعات اختلافی میان فریقین از چنان اهمیتی برخوردار است که حل منطقی و اصولی آن میتواند مشکلات متعددی را از میان بر دارد و نتایج پرباری را برای همگان به ارمغان بیاورد.یکی از این موضوعات، مصداق یابی مفهوم «صدّیق» است که از جمله موضوعات بحث برانگیز در طول تاریخ است. از آنجا که در قرآن کریم و در روایات، جایگاه والا و عظیمی برای صدیقین در نظر گرفته شده است و نیز با توجه به اینکه اثبات این عنوان برای هر کدام از صحابه رسولالله9 نتایج مهمی در موضوعات دیگر، بخصوص موضوع خلافت و امامت به دنبال دارد، دانشمندان فریقین سعی میکنند که با استناد به روایاتی که در منابع متقدم وجود دارد، به مصداق یا مصادیق این عنوان شناخت پیدا کنند، تا بر مبنای آن نتایج متعدد و مهمی بخصوص در موضوع خلافت مطرح کنند.
برخی از مفسران اهل سنت همچون فخررازی که بیش از دیگران در این رابطه قلمفرسایی کرده است با همین مبنا (یعنی صدیق دانستن ابوبکر) و با دو تقریر متفاوت ذیل آیه ششم سوره حمد و ذیل آیه 69 سوره نساء بر دلالت این آیات بر امامت ابوبکر اقامه دلیل میکند (رازی، 1420، 1: 221).
میبدی نیز ذیل آیه 69 نساء، ابوبکر را صدیق مطلق معرفی کرده و دلالت این آیه را بر اثبات خلافت ابوبکر روشن میداند (میبدی، 1371، 2: 574).
قرطبی نیز در تقریری مشابه، تسمیه ابوبکر به صدیق را اجماعی دانسته و این آیه را دلیلی بر خلافت او قلمداد کرده است (قرطبی، 1364، 5: 273).
از دیدگاه شیعه، روایاتی که اهل سنت برای اثبات صدیق بودن ابوبکر مورد استناد قرار میدهند، از لحاظ سند و دلالت، ضعیف و غیرقابل استنادند. علاوه اینکه این دسته روایات، در تعارض با روایات صحیحی هستند که در منابع فریقین وجود دارد و مصداق صدیق را حضرت علی7 میدانند.
. قابل ذکر است که اهل سنت درباره این موضوع که چرا ابوبکر را صدیق میگویند، اختلاف دارند. ابنعبدالبر در این رابطه مینویسد:
ابوبکر بخاطر اینکه زودتر از همه رسول خدا را تصدیق کرد، صدیق نامیده شد. نیز گفته شده که بخاطر تصدیق رسول خدا در خبر دادن ماجرای اسراء به او صدیق میگویند (ابنعبدالبر، 1412، 3: 966).
ابنقتیبه نیز تصدیق خبر اسراء را دلیل بر صدیق بودن ابوبکر میداند (ابنقتیبه، 1992: 167).
با توجه به آنچه گذشت، بحث را در دو مقام پیمیگیریم: 1) بررسی روایات اهل سنت؛ 2) تعارض این روایات با روایات صحیح.
1) بررسی روایات اهل سنت
چنانکه گذشت، روایاتی که اهل سنت برای اثبات صدیق بودن ابوبکر مورد استناد قرار میدهند ضعیف و غیرقابل استنادند. برخی از این روایات را هیثمی در مجمع الزوائد به نقل از بزار و طبرانی ذکر کرده و سپس به ضعف سندی آنها حکم میکند.
روایت اول:
عن ابنعمر قال: قال رسولالله: لما عرج بی إلى السماء ما مررت بسماء إلا وجدت اسمی فیها مکتوبا محمد رسول الله أبوبکر الصدیق؛ هنگامی که مرا به آسمان بالا بردند از هیچ آسمانی بالا نرفتم مگر آنکه اسم خودم را بصورت مکتوب «محمد رسولالله» و اسم ابوبکر را «صدیق» دیدم.
هیثمی پس از ذکر این روایت میگوید:
رواه البزار و فیه عبدالله بن إبراهیم الغفاری وهو ضعیف (هیثمی،1412، 9: 19).
ابنجوزی نیز پس از ذکر این روایت به نقل از ابوهریره، میگوید:
هذا حدیث لا یصح. قال ابنحبان: الغفاری یضع الاحادیث و أما عبدالرحمن فاتفقوا على تضعیفه (ابنجوزی، 1385، 1: 318).
قابل ذکر است که ابنحجر مکی پس از ذکر این روایت از ابوهریره و اسناد این روایت به برخی دیگر، به ضعف سندی همه آنها اعتراف میکند، اما ادعا میکند که آنها مجموعاً به درجه حسن ارتقا مییابند (ابنحجر مکی، بیتا، 1: 210).
کنانی نیز همین ادعا را مطرح کرده است (کنانی، 1981، 1: 372).
قاضی نورالله شوشتری پس از این سخن ابنحجر، ضمن موضوع دانستن این روایات، معتقد است که این روایات در تقابل با روایاتی که به همین مضمون در شان حضرت علی7 نقل شده، ساخته و پرداخته شده است:
این حدیث علاوه بر اینکه اولین راویش ابوهریره است، عبارتش نادرست و معنایش غیر محصل است و از شخص فصیح چنین چیزی صادر نمیشود. چگونه در آسمانهایی که اجرام شریفی هستند اسم ابوبکر از ازل نقش میبندد، در حالی که ابوبکر قبلاً کافر بوده است! خداوند حق را بر زبان ابنحجر جاری ساخت که «اسانید همه این روایات،ضعیف است»، اما آنچه ذکر کرد که «مجموعاً به درجه حسن ارتقا مییابند» در جایی درست است که این ضعف به درجه وضع و جعل نرسیده باشد، در حالیکه نشانههای جعل در این روایات از لحاظ لفظ و معنا و اسناد روشن است. ظاهراً این روایات را در مقابل حدیثی که فریقین بر آن اتفاق نظر دارند و قاضی عیاض در کتاب شفا نقل کرده است، جعل کردهاند که در این حدیث رسول خدا9 فرمودند: بر عرش نوشته شده که محمد رسول خداست و او را به نیروى على تأیید کردم (شوشتری، 1367: 332).
ابن جوزی از ابیدرداء نیز قریب به همین مضمون روایت کرده است:
أبیدرداء از پیامبر اسلام نقل میکند که: در شب معراج دیدم که در عرش خداوند بر لوحی سبز با نور سفید نوشته شده بود: خدایی جز خدای یکتا نیست، محمد رسول او است، ابوبکر صدیق و عمر فاروق است.
ابنجوزی سپس در نقد روایت مینویسد:
هذا حدیث لا یصحّ، والمتّهم به عمر بن إسماعیل قال یحیى: لیس بشئ کذّاب، دجال، رجل سوء، خبیث، و قال النسائی و الدارقطنی: متروک الحدیث (ابنجوزی، 1385، 1: 327).
در جای دیگر نیز مینویسد:
هذا باطل موضوع و على بن جمیل کان یضع الحدیث... و على یحدث بالبواطیل عن ثقات الناس فیسرق الحدیث (همان:337).
ابنجوزی همچنین در موضعی دیگر، به نادرستی روایتی با مضامین فوق اشاره کرده، مینویسد:
هذا حدیث لا یصح عن رسولالله. و أبو بکر الصوفى و محمد بن مجیب کذابان، قاله یحیى بن معین (همان: 337).
ابنحبان نیز بعد از نقل دو روایت در اینباره، مینویسد:
و هذان خبران باطلان موضوعان لا شکّ فیه، و له مثل هذا أشیاء کثیرة یطول الکتاب بذکرها (ابنحبان، 1396، 2: 116؛ ذهبی، بیتا، 1: 540؛ ابنحجر عسقلانی، 1406، 2: 295).
روایت دوم:
عن أمهانی قالت: بات رسولالله لیلة أسری به فی بیتی... و صدقه أبو بکر و آمن به فسمی یومئذ الصدیق؛ رسولخدا شب اسراء در منزل من بیتوته کرد... ابوبکر رسولخدا را در این امر تصدیق کرد و به او ایمان آورد و از این روز صدیق نامیده شد (هیثمی، همان، 1: 245).
هیثمی پس از این روایت میگوید:
رواه الطبرانی فی الکبیر و فیه عبدالأعلىبنأبی المساور متروک کذاب (همان)
روایت سوم:
عن أسعد بن زرارة قال: رأیت رسولالله خطب الناس فالتفت التفاتة فلم یر أبا بکر فقال رسولالله: أبوبکر أبوبکر إن روح القدس جبریل علیه السلام أخبرنی آنفا إن خیر أمتک بعدک أبوبکر الصدیق؛ رسولخدا را دیدم که برای مردم خطبه میخواند و به اطراف نگاه کرد و ابوبکر را ندید. سپس فرمود: ابوبکر کجاست؟ جبرئیل اکنون برای من خبر آورد که بعد از تو بهترین شخص از امتت، ابوبکر است (طبرانی، بیتا، 14: 213).
هیثمی پس از ذکر این روایت میگوید:
رواه الطبرانی فی الأوسط و فیه أبو غزیة محمد بن موسى و هو ضعیف (هیثمی، همان، 9: 24).
نسائی (1369، 3: 103)، ابنحبان (1396، 2: 289) و ابنعدی (1409، 6: 265) نیز محمد بن موسی را ضعیف دانستهاند.
روایت چهارم:
عن الشعبی قال: سألت ابنعباس: من أول من أسلم؟ قال ابنعباس : أما سمعت قول حسان بن ثابت: إذا تذکرت شجوا من أخ ثقة * فاذکر أخاک أبا بکر بما فعلا * خیر البریة أتقاها وأعدلها * إلا النبی وأوفاها لما حملا * و الثانی التالی المحمود مشهده * وأول الناس منهم صدق الرسلا (هیثمی، همان، 9: 23)
هیثمی پس از ذکر این روایت میگوید:
رواه الطبرانی و فیه الهیثم بن عدی و هو متروک (هیثمی، همان).
دیگر رجالیون نیز او را متروک الحدیث و کذاب معرفی کردهاند (ابنأبىحاتم، بیتا، 9: 85؛ نسائی، 1369، 3: 179؛ عقیلی، 1404، 9: 163).
روایت پنجم:
مسلم در کتاب خود به نقل از ابوهریره مینویسد:
حدّثنا عبیداللَّه بن محمّد بن یزید بن خنیس وأحمد بن یوسف الأزدی، قالا: حدّثنا إسماعیل بن أبی أُویس، حدّثنی سلیمان بن بلال، عن یحیى بن سعید، عن سهیل بن أبی صالح، عن أبیه، عن أبی هریرة: أنّ رسولاللَّه کان على جبل حراء فتحرّک، فقال رسولاللَّه: أُسکن حراء، فما علیک إلّا نبیٌّ أو صدّیقٌ أو شهید. و علیه: النبی و أبو بکر و عمر و عثمان و علیّ و طلحة و الزبیر و سعد بن أبی وقّاص؛ رسولخدا روی کوه حراء بود که کوه لرزید. سپس به کوه فرمود:آرام باش که جز نبی یا صدیق یا شهید روی تو نایستاده است. و روی کوه این افراد بودند: رسولخدا، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص (نیشابوری، بیتا، 12: 150).
این روایت همچون دیگر روایات مشابه، ضعیف و غیرقابل قبول است. (رک: البانی، ضعیف الجامع الصغیر وزیادته (البانی، 1408، 1: 121).
این روایت همچنین به دلیل وجود إسماعیل بن أبی أُویس در سند آن، ضعیف و غیرقابل استناد است. در کتب رجالی اهل سنت درباره او آمده است:
قال النسائی: ضعیف و قال یحیى بن معین: هو و أبوه یسرقان الحدیث. و قال الدولابی فی الضعفاء: سمعت النضر بن سلمة المروزی یقول: کذّاب. و قال الذهبی- بعد نقل ما تقدّم-: و ساق له ابن عدیّ ثلاثة أحادیث ثم قال: و روى عن خاله مالک غرائب لا یتابعه علیها أحد و قال إبراهیم بن الجنید عن یحیى: مخلّط، یکذب، لیس بشیء و قال ابنحزم فی «المحلّى»: قال أبوالفتح الأزدی: حدّثنی سیف بن محمّد: أنّ ابن أبی أُویس کان یضع الحدیث و قال العینی: أقرّ على نفسه بالوضع کما حکاه النسائی عن سلمة بن شعیب عنه (نسائی، همان، 1: 17؛ عقیلی، همان، 1: 259).
علاوه بر اسماعیل، سهیلبنأبىصالح نیز از ناحیه برخی تضعیف شده است. ابنمعین حدیث او را حجت نمیداند و بخاری حدیثی از او در صحیح نقل نکرده است (ن.ک. ابنحجر عسقلانی،بیتا، 14: 322). ابوحاتم هم حدیث او را حجت نمیداند (رک: مزی، 1400، 12: 227). ابنعدی و عقیلی نیز او را در زمره ضعفا قرار دادهاند (ابنعدی، 1409، 3: 447؛ عقیلی، همان، 2: 155). قابل ذکر است که مسلم در صحیح خود همین روایت را با سندی دیگر نقل کرده، که سهیلبن ابیصالح نیز در سلسله سند آن قرار دارد. هر دو روایت مسلم از ابوهریره نقل شده که با توجه به جایگاه او در حدیثسازی، نقلش از اعتبار برخوردار نیست.
گفتنی است که در سند برخی از این روایات عبدالله بن ظالم قرار دارد که بخاری حدیث او را صحیح نمیداند و عقیلی و نیز ابنعدی او را در زمره ضعفا ذکر کردهاند (ر.ک: عقیلی، همان، 4: 298؛ ا بنعدی، همان، 4: 223).
تحقیق بیشتر در این رابطه میتواند ضعف سندی این روایات را بیشتر از این نشان دهد.
علاوه بر ضعف سندی، این روایات از بعد دلالی نیز با اشکال و ضعف مواجهاند. در این روایات در تعداد اشخاصی که همراه پیامبر اکرم9 بودهاند، اختلاف و تعارض مشاهده میشود. در برخی از این روایات، بخصوص از سعد بن ابی وقاص بعنوان شهید یاد شده است، که بطلان آن روشن است، چراکه وی در سال پنجاه و پنج هجری در قصرش در منطقه عقیق بخاطر طاعون از دنیا رفت (ابنعبدالبر، 1412، 2: 610).
روایت ششم:
یکی از روایاتی که از صدیق بودن ابوبکر سخن میگوید و برخی نیز این روایت را صحیح دانستهاند، روایتی است که اهلسنت از حضرت علی7 نقل کردهاند. طبرانی مینویسد:
حدثنا معاذ بن المثنى حدثنا علی بن المدینی حدثنا إسحاق بن منصور السلولی حدثنا محمد بن سلیمان العبدی عن هارون بن سعد عن عمران بن ظبیان عن أبی یحیى حکیم بن سعد قال : سمعت علیا یحلف: لله أنزل اسم أبیبکر من السماء الصدیق؛ شنیدم که علی سوگند میخورد: به خداوند سوگند که اسم ابوبکر از آسمان، به نام صدیق نازل شده است (طبرانی، 1404، 1: 55).
هیثمی پس از ذکر این روایت میگوید:
رواه الطبرانی و رجاله ثقات (هیثمی، همان، 9: 19).
با کمی تامل روشن میگردد که بر خلاف ادعای هیثمی، برخی رجال این روایت ثقه نیستند. این روایت را عمران بن ظبیان نقل کرده، که در کتب رجالی اهل سنت تضعیف شده است. ابنجوزی، ابنعدی و عقیلی او را در زمره ضعفا میدانند(نسائی، 1369، 2: 221؛ ابنعدی، 1409، 5: 94؛ عقیلی، 1404، 6: 310). ابنحجر نیز او را تضعیف کرده است(ابنحجر عسقلانی، بیتا، 1: 752). ابنحبان نیز درباره وی مینویسد:
لا یحتج بما انفرد به من الاخبار (ابنحبان، 1396، 2: 124).
هارون بن سعد کوفی جعفی نیز در زمره ضعفا قرار دارد(عقیلی، همان، 9: 192؛ ابنحبان، همان، 3: 94). ابنجوزی روایت از او را جائز نمیداند (ن.ک. نسائی، همان، 3: 170).
محمد بن سلیمان العبدی نیز در منابع رجالی اهلسنت مجهول نامیده شده است (نسائی، همان، 3: 68؛ ابنأبىحاتم، بیتا، 7: 269). حاکم نیشابوری پس از ذکر این روایت، تصریح میکند که اگر بخاطر مجهول بودن محمد بن سلیمان نبود، حکم به صحت روایت میکردم (حاکم نیشابوری، 1411، 3: 65).
اصولاً روایاتی که به نقل از حضرت علی و اهلبیت: در مدح و منقبت خلفای ثلاثه مورد استناد اهل سنت قرار میگیرد، از دیدگاه شیعه غیرقابل قبول است و با مستندات معتبر روایی شیعه، که خلفا را بخاطر مسائل گوناگون، بخصوص در امر خلافت، مذمت میکند، تعارض دارد. حتی چنین روایاتی با برخی روایات صحیح اهل سنت نیز در تعارض آشکار است.
در صحیح مسلم به نقل از خلیفه دوم آمده است:
قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُاللَّهِ، قَالَ أَبُو بَکْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِاللَّهِ، فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ وَ یَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُوبَکْرٍ قَالَ رَسُولُاللَّهِ: مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُوبَکْرٍ وَ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِاللَّهِ، وَ وَلِىُّ أَبِىبَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا؛ پس از وفات رسولخدا ابوبکر گفت : من جانشین رسولخدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادر زادهات را درخواست کردی و تو ای علی میراث فاطمه دختر پیامبر را. ابوبکر گفت: رسولخدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمیگذاریم، آنچه میماند صدقه است و شما او را دروغگو، گناهکار، حیلهگر و خیانتکار معرفی کردید... پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو و گناهکار خواندید (مسلم، همان، 5: 157).
بر اساس این روایت و روایات مشابه دیگر که اهل سنت و شیعه نقل میکنند، موضع واقعی حضرت علی و اهلبیت: همین است که مسلم نیز در صحیح خود به آن اشاره کرده است.
بنابر آنچه گذشت، روشن میگردد که روایات مورد ادعای اهل سنت - حتی بر مبنای منابع رجالی خودشان – ضعیف و غیر قابل استناد است.
2) تعارض با روایات صحیح
روایات مورد ادعای اهل سنت - مبنی بر صدیق بودن ابوبکر که فقط در منابع آنان یافت میشود- علاوه بر ضعف سندی و محتوایی، با روایات صحیحی که شیعه و سنی درباره حضرت علی7 نقل کردهاند در تعارض است. روایات متعددی در منابع فریقین وجود دارد، مبنی بر اینکه حضرت علی7 صدیق اکبر و فاروق اعظم است. در این مقام به تعدادی از این روایات که در منابع اهل سنت و شیعه وجود دارد، اشاره میشود.
روایت اول:
بسیاری از علمای اهلسنت، از جمله ابنماجه در سنن خود، که یکی از صحاح سته اهلسنت است، با سند صحیح به نقل از عباد بن عبدالله مینویسد:
عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِاللَّهِ قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ: أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّیقُ الْأَکْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا کَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ؛ عباد بن عبدالله گوید : علی فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم، پس از من جز دروغگو کسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند، من هفت سال قبل از دیگران نماز میخواندم. (ابنماجه، بیتا، 1: 44؛ ابنأبیشیبه، بیتا، 12: 65؛ کلاباذی، 1420، 1: 313؛ ابنکثیر، 1407، 3: 26؛ طبری، 1387، 2: 310)؛ حاکم نیشابوری، همان، 3: 112).
بیهقی (بیتا، 5: 106) و ابنابیعاصم (1400، 2: 598) نیز این روایت را نقل کردهاند.
حاکم نیشابوری نیز ضمن نقل راین روایت، آنرا طبق شروط شیخین صحیح میداند (حاکم نیشابوری، همان، 3: 120).[1]
بوصیری در شرح خود بر سنن ابنماجه پس از ذکر این روایت مینویسد:
هذا إسناد صحیح رجاله ثقات رواه أبوبکر بن أبی شیبة فی مسنده من طریق أبی سلیمان الجهینی عن علی فذکره و زاد لا یقولها بعدی و رواه محمد بن یحیى بن أبی عمر فی مسنده من طریق أبی یحیى عن علی بن أبیطالب بإسناده ومتنه و زاد فی آخره فقالها رجل فأصابته جنة ورواه الحاکم فی المستدرک من طریق المنهال بن عمرو به وقال صحیح على شرط الشیخین(بوصیری، 1403، 1: 21).
سندی هم در حاشیه خود پس از نقل این روایت میگوید:
وَ فِی الزَّوَائِد قُلْت هَذَا إِسْنَاد صَحِیح رِجَاله ثِقَات رَوَاهُ الْحَاکِم فِی الْمُسْتَدْرَک عَنْ الْمِنْهَال وَ قَالَ صَحِیح عَلَى شَرْط الشَّیْخَیْنِ وَ الْجُمْلَة الْأُولَى فِی جَامِع التِّرْمِذِیّ مِنْ حَدِیث اِبْن عُمَر مَرْفُوعًا أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَة وَقَالَ حَدِیث حَسَن غَرِیب اِنْتَهَى (سندی، بیتا، 1: 107).
وی سپس به برخی از اهل سنت که به این روایت اشکال کرده و آنرا موضوع دانستهاند، پاسخ داده، میگوید:
قُلْت فَکَأَنَّ منْ حَکَمَ بِالْوَضْعِ حَکَمَ عَلَیْهِ لِعَدَمِ ظُهُور مَعْنَاهُ لَا لِأَجْلِ خَلَل فِی إِسْنَاده وَ قَدْ ظَهَرَ مَعْنَاهُ بِمَا ذَکَرْنَا (همان).[2]
روایت دوم:
ابنقتیبه دینوری و دیگران مینویسند:
عن معاذة بنت عبد الله العدویة سمعت علی بن أبیطالب على منبر البصرة و هو یقول أنا الصدیق الأکبر آمنت قبل ان یؤمن أبوبکر و أسلمت قبل أن یسلم أبوبکر (ابنقتیبه، 1992:169؛ مزی، همان، 12: 18؛ ابنکثیر، 1407، 7: 370). عُقَیلى که از دانشمندان اهلسنّت میباشد ، حدیث مذکور را تأیید میکند ( عقیلی، 1404، 2: 131).
روایت سوم:
ابنمردویه، فخررازی، متقی هندی، مناوی و ... نقل کردهاند که پیامبر اسلام9 فرمود:
الصدیقون ثلاثة: حبیب النجار مؤمن آلیاسین، و حزقیل مؤمن آلفرعون، و علی بن أبی طالب الثالث، وهو أفضلهم (ابنمردویه، بیتا: 331؛ رازی، 1420، 27: 509؛ متقی هندی، 11401، 11: 601؛ مناوی، 1356، 4: 313؛ ابنعساکر، 1419، 42: 43 و 313؛ خوارزمی، بیتا: 310).
قابل ذکر است که سیوطی و قندوزی نیز عین همین روایت را با کمی تفاوت، از کتاب تاریخ بخاری اینگونه نقل میکنند:
و أخرج البخاری فی تاریخه عن ابنعباس قال قال رسولالله: الصدیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آلفرعون و حبیب النجار صاحب آلیاسین و علی بنأبیطالب (سیوطی، 1404، 5: 262؛ قندوزی، 1416، 2: 400).
گفتنی است که امروزه در نسخههای مختلف تاریخ صغیر و تاریخ کبیر بخاری، این روایت دیده نمیشود! این نیز یکی دیگر از ظلمهایی است که دشمنان امیرالمؤمنین7 در حق آن حضرت مرتکب شدهاند و قصد داشتهاند که با این کار، فضائل بیحد و حصر آن حضرت را از چشم مردم دور نگاهداراند، غافل از این که قبل از آنها برخی از علمای خودشان این مطلب را نقل کردهاند!
روایت سوم:
هیثمی به نقل از ابوذر و سلمان مینویسد:
أَخَذَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ بِیَدِ عَلِیٍّ فَقَالَ: إِنَّ هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی وَ هَذَا أَوَّلُ مَنْ یُصَافِحُنِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هَذَا الصَّدِّیُقِ الْأَکْبَرُ، وَ هَذَا فَارُوقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ یُفَرِّقُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ هَذَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الظَّالِمِینَ؛ رسولخدا دست علی را گرفت و فرمود: على اول کسى است که به من ایمان آورده و اول کسى است که روز قیامت با من مصافحه مىکند. و این على، صدیق و راستگوى بزرگ است و او فاروق این امت است که حق و باطل را جدا مىکند.او سرور و بزرگ مومنان است و مال سرور ظالمین (هیثمی، 1412، 9: 124).
هیثمی سپس میگوید:
رَوَاهُ الطَّبَرَانِیُّ وَ الْبَزَّارُ عَنْ أَبِیذَرٍّ وَحْدَهُ وَ قَالَ فِیهِ: أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِی، وَ قَالَ فِیهِ: وَ الْمَالُ یَعْسُوبُ الْکُفَّار و فیه عمرو بن سعید المصری و هو ضعیفِ» (همان).
هیثمی در اینجا گویا زیرکی به خرج داده و عبارت خود را بهنحوی بیان کرده، که هر کس ببیند تصور میکند که عمرو بن سعید المصری در هر دو سند روایت طبرانی و بزار حضور دارد! در حالی که:
اولاً: این شخص در سند بزار نیست و بزار با سند دیگری که بدون تضعیف آنرا نقل کرده این روایت را در مسند خود ذکر کرده است (بزار، 1409، 9: 342).
شجری نیز با سند دیگری غیر از سند بزار که در طریق آن چند نفر از اهلبیت: نیز قرار دارند این روایت را ذکر کرده است (شجری جرجانی، 1422، 1: 58).
ثانیاً: برخی از رجالیون بزرگ اهلسنت عمر بن سعید المصری را توثیق کردهاند (ابنحبان، 1393، 5: 182؛ عجلی، بیتا، 2: 176).
علاوه بر اهل سنت، روایات شیعی نیز مضامین فوق را ذکر کردهاند. در ذیل به برخی از آنها اشارتی میرود:
روایت اول:
شیخ صدوق به نقل از عبدالرحمن بن أبیلیلى مینویسد:
قال رسولالله9: الصدیقون ثلاثة: حبیب النجار مؤمن آل یاسین الذی یقول «اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» و حزقیل مؤمن آل فرعون، و على بن أبی طالب و هو أفضلهم( ر.ک. حویزی، 1415، 4: 519).
روایت فوق را ابوایوب انصاری نیز به نقل از رسولخدا9 روایت کرده است (ن.ک. بحرانی، 1416، 5: 290). حاکم حسکانی نیز چند روایت با اسناد گوناگون به همین مضمون نقل کرده است (حسکانى، 1411، 2: 303).
روایت دوم:
بحرانی به نقل از امام صادق7 مینویسد:
هبط على النبی9 ملک له عشرون ألف رأس، فوثب النبی9 لیقبل یده، فقال له الملک: مهلا مهلا یا محمد، فأنت [و الله] أکرم على الله من أهل السماوات و أهل الأرضین أجمعین، و الملک یقال له محمود، فإذا بین منکبیه مکتوب: لا إله إلا الله، محمد رسولالله، علی الصدیق الأکبر (بحرانی، همان، 5: 290).
روایت سوم:
فی روضة الکافی خطبة لأمیر المؤمنین7 و هی خطبة الوسیلة یقول فیها7: و انى النبأ العظیم و الصدیق الأکبر( حویزی، همان، 5: 243).
روایت چهارم:
ابنعقده کوفی به روایات متعددی در این باره ذکر کرده است، از جمله:
1) حدّثنا أبو عوانة موسى بن یوسف بن راشد الکوفی، قال: حدّثنا محمّد بن یحیى الأودی، قال: حدّثنا إسماعیل بن أبان، قال:حدّثنا فضیل بن الزبیر، قال: حدّثنا أبو عبداللّه مولى بنی هاشم عن أبی سخیلة، قال: حججت أنا و سلمان الفارسی; فمررنا بالربذة و جلسنا إلى أبی ذرّ الغفاری;، فقال لنا: إنّه ستکون بعدی فتنة، و لا بدّ منها، فعلیکم بکتاب اللّه و الشیخ علیّ بن أبی طالب فالزموهما، فأشهد على رسول اللّه9 أنّی سمعته و هو یقول: «علیّ أوّل من آمن بی، و أوّل من صدّقنی، و أوّل من یصافحنی یوم القیامة، و هو الصدّیق الأکبر، و هو فاروق هذه الأمّة یفرق بین الحقّ و الباطل، و هو یعسوب المؤمنین، و المال یعسوب المنافقین (ابنعقده کوفى، 1424: 19).
2) حدّثنا علیّ بن محمّد، قال: حدّثنا داود بن سلیمان الغازی، قال: حدّثنی علیّ بن موسى، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن أبیه علیّ بن الحسین، عن أبیه عن علی:، قال: قال رسولاللّه9: «لیس فی القیامة راکب غیرنا و نحن أربعة». قال: فقام إلیه رجل من الأنصار، فقال: فداک أبی و أمّی، أنت و من؟ قال: «أنا على دابّة اللّه البراق، و أخی صالح على ناقة اللّه التی عقرت، و عمّی حمزة على ناقتی العضباء، و أخی علیّ بن أبی طالب على ناقة من نوق الجنّة، و بیده لواء الحمد، واقف بین یدی العرش ینادی: لا إله إلّا اللّه، محمّد رسولاللّه. قال:فیقول الآدمیون: ما هذا إلّا ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو حامل عرش ربّ العالمین؟ قال: فیجیبهم ملک من تحت بطنان العرش: معاشر الآدمیین، ما هذا ملک مقرّب، و لا نبیّ مرسل، و لا حامل عرش، هذا الصدّیق الأکبر، هذا علیّ بن أبی طالب؛ در روز قیامت غیر از ما چهار کس کسى دیگر سوار نخواهد بود، یک مردى از انصار برخاست و گفت: یا رسول اللَّه پدر و مادر من فداى تو باد از سواران یکى توئى و یکى دیگر که خواهد بود؟ گفت: من بر براق سوار خواهم بود، و برادر من صالح بر ناقه اللَّه که آن را پى کردند، و عموی من حمزه بر ناقه عضبا، و برادر من على بر ناقه از ناقههاى بهشت. لواى حمد نزد عرش مجید بدست او باشد و گوید که لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه . سپس مردم میگویند که نیست این مگر ملک مقرب یا نبى مرسل یا حامل عرش رب العالمین، پس ملکى از بطنان عرش جواب دهد که اى مردم این ملک مقرب و نبى مرسل و حامل عرش نیست این صدیق اکبر على بن ابى طالب است (همان: 17)
شیخ مفید (1413، 1: 31) و شیخ طوسی (1411: 150) و دیگران نیز روایاتی همسو با روایات فوق نقل کردهاند.
به نظر میرسد که اعطای لقب صدیق و نیز برخی فضایل دیگر به ابوبکر در جهت مقابله با فضایل امیرالمومنین7 باشد، بهطوریکه سعی شده در برابر فضایل ایشان، همان فضایل را برای دیگری نیز مطرح کنند.
با اینهمه روایاتی که به نقل از شیعه و سنی با اسناد متعدد ذکر گردید، سستی ادعاهای فخررازی، میبدی و قرطبی روشن میگردد. میبدی ادعا کرده بود که صدیق مطلق، ابوبکر است و فخررازی نیز ادعا کرد که «لا شک أن رأس الصدیقین و رئیسهم أبو بکر الصدیق» و با این مبنای نادرست در وادیِ تفسیرِ به رای گام نهادند.
ممکن است که گفته شود که اگر حضرت علی7 صدیق است، ابوبکر نیز صدیق است و این موضوع مانعهالجمع نیست. در پاسخ باید گفت:
اولاً: صدیق بودن ابوبکر نیاز به اثبات دارد و روایات جعلی و ضعیفالسند (که تنها در منابع سنی منقول است) توان این اثبات را ندارد.[3]
ثانیاً: صدیق بودن او چنانکه ذکر شده، یا بهخاطر سبقت در تصدیق رسالت رسولخدا9پیش از همه، یا بهخاطر تصدیق خبر اسراست. ادعای سبقت اسلام و تصدیق رسالت رسولخدا9پیش از همه، غیرقابل قبول است، چراکه بر اساس روایات معتبر شیعه و اهلسنت، حضرت علی7 قبل از همه به این فضیلت دست یافت و دیگران بعد از ایشان به اسلام روی آورده و رسولخدا9 را تصدیق کردند. روایات زیادی که در کتب متعدد شیعه و اهلسنت در این ربطه به ثبت رسیده است، برای تایید این مدعا کفایت میکند (ن.ک: ابنماجه، بیتا، 1: 44؛ حاکم نیشابوری، 1411، 3: 120؛ ابن عبدالبر، 1412، 3: 109 و ...). ابنمردویه نیز به نه روایت در این زمینه اشاره کرده است (ابنمردویه، بیتا، 1: 1).
امّا درباره تصدیق خبر اسرا گفتنی است که صدیق بودن ابوبکر بهخاطر تصدیق خبر اسراء مبتنی بر روایات ضعیف یا اجتهادهای تابعین (همچون ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف) است و هر کدام که باشد، غیرقابل قبول و نادرست است. علاوه بر این، از بُعد دلالی نیز با اشکال روبروست.
در روایتی که ابنکثیر از بیهقی نقل میکند، آمده است:
قال البیهقی: أخبرنا أبوعبداللّه الحافظ، أخبرنی مکرم بن أحمد القاضی، حدثنی إبراهیم بن الهیثم البکری، حدثنی محمد بن کثیر الصنعانی، حدثنا معمر بن راشد عن الزهری عن عروة عن عائشة قالت: لما أسری برسول اللّه إلى المسجد الأقصى، أصبح یحدث الناس بذلک فارتد ناس ممن کانوا آمنوا به و صدقوه، و سعوا بذلک إلى أبی بکر، فقالوا: هل لک فی صاحبک؟ یزعم أنه أسری به اللیلة إلى بیتالمقدس، فقال: أو قال ذلک؟ قالوا نعم، قال: لئن کان قال ذلک لقد صدق، قالوا فتصدقه أنه ذهب اللیلة إلى بیت المقدس و جاء قبل أن یصبح؟ قال نعم إنی لأصدقه فیما هو أبعد من ذلک، أصدقه فی خبر السماء فی غدوة أو روحة، فلذلک سمی أبوبکر الصدیق (ابنکثیر، 1419، 5: 38).
این روایت علاوه بر اینکه بهخاطر وجود زهری و عروه در سند آن قابل اعتنا نیست، به دلیل وجود محمد بن کثیر صنعانی نیز ضعیف و غیرقابل اعتماد است. بسیاری از رجالیون اهل سنت وی را تضعیف کردهاند (عقیلی، همان، 8: 92؛ نسائی، همان، 3: 94؛ ابنعدی، همان، 6: 254).
علاوه اینکه از بُعد دلالی نیز غیرقابل قبول است، چرا که بر اساس این روایت، برخی مومنان و صحابه پیامبر اکرم9 خبر اسراء را تکذیب کردند، در صورتی که همین مومنان قبل از آن، به رسالت آن حضرت و نزول وحی بر ایشان و ارتباط با غیب ایمان آورده بودند و تصدیق ماجرای اسراء بزرگتر از تصدیق اصل رسالت نیست.[4]
ابنکثیر در ادامه به روایت دیگری به نقل از طبرانی با مضمون فوق اشاره میکند (ابنکثیر، همان: 38). این روایت نیز بهخاطر وجود عبدالاعلی ابن ابی المساور ضعیف است (ابنأبىحاتم، بیتا، 6: 27؛ عقیلی، 1404، 5: 230؛ ابونعیم اصبهانی، 1405، 1: 104).
متقی هندی نیز پس از ذکر این روایت، به ضعف آن اشاره کرده است (متقی هندی، 1401، 12: 511).
اصولاً تصدیق خبر اسراء چیزی نیست که اختصاص به ابوبکر داشته باشد، بلکه همه مومنان به رسولخدا9 که در شرایط سخت مکه در برابر فشار مشرکین مقاومت میکردند، تصدیق کننده این خبر و این ماجرا بودند و ثابت نشده است که فردی از صحابه منکر این خبر شده باشد. صرف تصدیق نیز موجب اطلاق واژه صدیق نمیباشد.
روایاتی که اهل سنت بر مبنای آنها حکم به صدیق بودن ابوبکر میکنند از نظر سندی ضعیف و از نظر دلالی با اشکالات و تعارضات متعددی روبروست. روایات شیعی اجماعاً و برخی روایات صحیحالسند اهلسنت روشن میگرداند که صدیق، امیرالمومنین علی7 است و با توجه به معنای صدیق، ابوبکر نمیتواند مصداقی برای این عنوان باشد.
فهرست منابع
ابن حجر مکی (بیتا)؛ الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة، بیجا، بینا.
ابن قتیبة، عبد الله بن مسلم (1992)؛ المعارف، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب.
ابنأبىحاتم، عبدالرحمن بن محمد (بیتا)؛ الجرح والتعدیل، بیجا، بینا.
ابنأبیشیبة، عبدالله بن محمد (بیتا)؛ مُصنف، هند، الدارالسلفیة.
ابنأبیعاصم،أحمد بن عمرو (1400)؛ السنة، بیروت، المکتب الإسلامی.
ابنجوزى، عبدالرحمن بن على (1385)؛ الموضوعات، بیجا، دارالکتب العلمیة.
ابنحبان، محمد (1393)؛الثقات، هند، دائرة المعارف العثمانیة.
ابنحبان، محمد (1396)؛ المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین، حلب، دارالوعی.
ابنحجر عسقلانی، أحمد بن علی (1406)؛ لسان المیزان، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
ابنحجر عسقلانی، أحمد بن علی (بیتا)؛ تهذیب التهذیب، بیجا، بینا.
ابنعبدالبر، یوسف بن عبد الله (1412)؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل.
ابنعدی، عبدالله بن عدی (1409)؛ الکامل فی ضعفاء الرجال، بیروت، دار الفکر.
ابنعساکر، علی بن الحسن (1419)؛ تاریخ مدینة دمشق، بیروت، دار الفکر.
ابنعقده کوفى، احمد بن محمد (1424)؛ فضائل أمیر المؤمنین7، قم، دلیل ما.
ابنکثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر (1407)؛ البدایة و النهایة، بیروت، دارالفکر.
ابنکثیر دمشقى، اسماعیل بن عمر (1419)؛ تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة.
ابنماجه، محمد بن یزید (بیتا)؛ السنن، بیروت، دارالفکر.
ابنمردویه (بیتا)؛ مناقب الإمام علی بن أبی طالب7، بیجا، بینا.
ابونعیم اصبهانی، أحمد بن عبدالله (1405)؛ الضعفاء، بیجا، دارالثقافة.
البانی، محمد ناصرالدین (1408)؛ ضعیف الجامع الصغیر وزیادته، بیروت، المکتب الإسلامی.
بحرانى، سید هاشم (1416)؛ البرهان فى تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت.
بزار، أحمد بن عمرو (1409؛ مسند البزار، بیروت، مؤسسة علوم القرآن.
بوصیری، أحمد بن أبیبکر (1403)؛ مصباح الزجاجة فی زوائد ابن ماجه، بیروت، دارالعربیة.
بیهقی، احمد بن الحسین (بیتا)؛ السنن الکبرى، بیروت، دارالفکر.
حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله (1411)؛ المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالکتب العلمیه.
حسکانى، عبیدالله (1411)، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى.
حویزی، عبدعلی بن جمعه (1415)؛ نور الثقلین، قم، انتشارات اسماعیلیان.
خوارزمی، الموفق بن احمد (بیتا)؛ المناقب، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى.
ذهبی، محمد بن أحمد (بیتا)؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بیروت، دار المعرفة للطباعة و النشر.
رازى، فخرالدین محمد بن عمر (1420)؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
سندی، محمد بن عبدالهادی (بیتا)؛ حاشیة السندی على سنن ابن ماجة، بیجا، بینا.
سیوطى، جلالالدین (1404)؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور، قم، مکتبه آیةالله مرعشى نجفى;.
شجری جرجانی، یحیى بنحسین (1422)؛ ترتیب الأمالی الخمیسیة، بیروت، دارالکتب العلمیة.
شوشترى، قاضى نورالله (1367)؛ الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقة، تهران، نهضت.
شوشترى، قاضى نورالله (1409)؛ احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، مکتبه آیةالله المرعشى;.
طبرانی، سلیمان بن أحمد (بیتا)؛ المعجم الأوسط، بیجا، بینا.
طبرانی، سلیمان بن أحمد(1404)؛ المعجم الکبیر، موصل، مکتبه العلوم و الحکم.
طبرى، محمد بن جریر (1387)؛ تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دارالتراث.
طوسى، محمد بن حسن (1411)؛ الغیبة للحجة، قم، دار المعارف الإسلامیة.
عجلی الکوفی، أحمد بن عبدالله (بیتا)؛ معرفة الثقات، بیجا، بینا.
عقیلی، محمد بن عمر (1404)؛ الضعفاء الکبیر، بیروت، دارالمکتبة العلمیة.
قرطبى، محمد بن احمد (1364)؛ الجامع لأحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو.
قندوزی، سلیمان بن ابراهیم (1416)؛ ینابیع المودة لذوی القربى، بیجا، دارالاسوة للطباعة والنشر.
کلاباذی، محمدبنأبیإسحاق(1420)؛ بحرالفوائد المشهور بمعانی الأخبار، بیروت، دارالکتب العلمیة.
کنانی، على بن محمد (1981)؛ تنزیه الشریعة المرفوعة، بیجا، دار الکتب العلمیة.
متقیهندی، علیبنحسامالدین(1401)؛ کنزالعمال فی سنن الأقوال والأفعال، مدینه، مؤسسة الرسالة.
مزی، یوسف بن الزکی (1400)؛ تهذیب الکمال، بیروت، مؤسسة الرسالة.
مفید، محمد بن محمد (1413)؛ الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید.
مناوی، عبدالرؤوف (1356)؛ فیضالقدیر شرح الجامع الصغیر، مصر، المکتبة التجاریة الکبرى.
میبدى، رشیدالدین احمد (1371)؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، انتشارات امیرکبیر.
نسائی ،أحمد بن شعیب (1369)؛ الضعفاء و المتروکین، حلب، دار الوعی.
نیشاوری، مسلم بن الحجاج (بیتا)؛ صحیح مسلم، بیروت، دارإحیاء التراث العربی.
هیثمی، علی بن أبی بکر (1412)؛ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، بیروت، دارالفکر.
[1]. گفتنی است که ابنحبان (1393، 5: 141) و عجلی کوفی (بیتا، 2: 17) عباد بن عبدالله را در زمره افراد ثقه یاد کردهاند.
[2]. سندی در اینباره میگوید: أَرَادَ بِقَوْلِهِ الصِّدِّیق الْأَکْبَر أَنَّهُ أَسْبَق إِیمَانًا مِنْ أَبِی بَکْر أَیْضًا وَفِی الْإِصَابَة فِی تَرْجَمَة عَلِیّ هُوَ أَوَّل النَّاس إِسْلَامًا فِی قَوْل الْکَثِیر مِنْ أَهْل الْعِلْم» (همان).
[3]. تحلیل واژه صدیق بخوبی نشان میدهد که هر کسی نمیتواند مصداق آن باشد. کلمه صدیق به طورى که خود لفظ دلالت مىکند مبالغه در صدق است، یعنى کسانى که بسیار صادقند. چیزى که هست صدق، تنها زبانى نیست، یکى از مصادیق آن سخنانى است که انسان مىگوید، یک مصداق دیگرش عمل است، که اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نیز صادق است، چون عمل از اعتقاد درونى حکایت مىکند، و وقتى در این حکایتش راست مىگوید، که مافىالضمیر را بطور کامل حکایت کند، و چیزى از آن باقى و بدون حکایت نگذارد، چنین عملى راست و صادق است. اما اگر حکایت نکند و یا درست و کامل حکایت نکند این عمل غیر صادق است. صدیق آن کسى است که به هیچ وجه دروغ در او راه ندارد، و چنین کسى کارى که حق بودن آن را نمىداند، نمىکند، هر چند که مطابق با هواى نفسش باشد و سخنى را که راست بودن آن را نمىداند، نمىگوید، و قهراً حتى کسى به جز حق را هم نمىبیند، پس او کسى است که حقایق اشیا را مىبیند، و حق مىگوید و حق انجام مىدهد (طباطبایی، 4: 407).
[4]. توجه شود که در این روایت سخن از تکذیب برخی از مومنان است و مابقی، این خبر را تصدیق کردند، لذا ابوبکر در این تصدیق تنها، یا پیشقدم نبوده است.