نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسنده
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
تقیالدین ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام معروف به «ابنتیمیه» حرّانی حنبلی (661-728ق) از شخصیتهای پر هیاهوی عصر خود است که با افکار منحصر به فرد خود، موجبات اعتراض بسیاری از علمای آن زمان را فراهم آورد.
شناخت ابنتیمیه مورد اهتمام علمای شیعه وسنی بوده، و در این زمینه کتابها و مقالات زیادی نوشته شده است. افکار نامبرده در جامعه عوام و کمسوادان تاثیر زیادی گذاشته، و لذا صاحبان اندیشه، باید افکار ناصحیح او را مورد نقد جدی قرار دهند، تا بیش از این، نمود نداشته باشد.
ابنتیمیه در مورد امیرالمومنین علی7 اظهار نظرهای زیادی دارد که نوعاً با بیانصافی همراه است. او حتی مطالب مورد اتفاق شیعه و سنی درباره آن حضرت -که متواتر و قطعی هستند- را نیز انکار کرده و یا رد میکند. به عنوان مثال وی مدعی شده است که رافضیان نمی توانند ایمان و عدالت حضرت علی7 را اثبات کنند (ابنتیمیه، 1406، 2: 62).
خلافت حضرت علی7 مورد اتفاق فریقین است. شیعیان آن حضرت را خلیفه منصوص و بلافصل پیامبر اکرم9 میدانند، و اهلسنت نیز -که بیعت را طریق تعیین امام میشمارند- به امامت آن حضرت پس از عثمان معتقد هستند، زیرا مهاجران و انصار با او به عنوان خلیفه پیامبر9 بیعت کردند. بر این اساس همانگونه که احمد بن حنبل گفته است:
من لم یثبت الامامة لعلی7 فهو اضل من حمار أهله؛ کسی که امامت را برای علی7 ثابت نداند، از چهارپای خانهاش گمراهتر است (ابنحنبل، 1417، 1: 45).
در این نوشتار قصد داریم نظرات ابنتیمیه در زمینه خلافت امیرالمومنین علی7 را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.
از پذیرش تا تشکیک
ابنتیمیه در چند مورد به خلافت امیرالمومنین7 اقرار دارد، اما در موارد متعددی با فراز و فرود فراوان، به تشکیک و تنقیص آن میپردازد. گاهی دوستان آن حضرت را تنقیص مینماید و گاهی دشمنان ایشان را تمجید میکند. او نسبت به خلافت آن حضرت موضعی یکنواخت ندارد. به بعضی از عبارات او دقت کنید:
امیرالمومنین علی بن أبی طالب(رضیالله عنه) آخرین خلیفه از خلفاء راشدین است (ابنتیمیه، همان، 7: 453).
نزد اهل سنت و جماعت، در مساله خلافت هیچگونه اختلافی نبوده است... و همه اجماع داشتهاند که ترتیب آنها در خلافت به این صورت بوده است: ابوبکر، سپس عمر سپس عثمان سپس علی (همو، 1416، 3: 152).
آن چیزی که أئمه بر آن بودهاند این است که با استناد به این حدیث (حدیث سفینه)، علی رضی الله عنه از خلفاء راشدین بوده است. در زمان علی او خودش را أمیرالمؤمنین مینامید و صحابه با این نام او را مینامیدند. امام أحمد بن حنبل میگوید: و من لم یربع بعلی رضی الله عنه فی الخلافة فهو أضل من حمار أهله، و با این وجود برای هر خلیفهای جایگاه و منزلتی است (همان، 4: 479).
و أما اهل سنت، علی (رضی الله عنه) را دوست دارند و از او اطاعت میکنند و شهادت میدهند که او از خلفاء راشدین و ائمه هدایت است (همو، 1406، 6: 18).
على آخرین فرد از خلفاء راشدین است... و هر یک از خلفای دیگر شهادت میدهند به اینکه او از افضل أولیاء الله بوده است (همان، 7: 453).
ابنتیمیه در عبارات پیشین خلافت امیرالمومنین7 را - مطابق دیدگاه اهلسنت - پذیرفته است، ولی در موارد دیگر، تعابیری به کار برده است که خلافت آن حضرت را مورد تشکیک و تردید قرار میدهد. به نمونه ذیل دقت فرمایید:
مردم در مورد خلافت علی اقوال پریشانی داشتند: گروهی میگفتند که او امام است و معاویه نیز امام است... گروهی میگفتند در آن زمان امام عام وجود نداشته است بلکه زمان فتنه بوده است... گروهی میگفتند علی امام است و در قتالش مصیب است و همچنین کسانی - از صحابه مانند طلحه و زبیر- که با او جنگیدند نیز در اجتهاد خود مصیب هستند... گروه چهارمی علی را امام میدانستند و او را مجتهد مصیب میدانستند و مخالفین او نیز مجتهد مخطئ بودهاند... گروه پنجمی میگفتند علی با وجود اینکه خلیفه است و نسبت به معاویه به حق نزدیکتر، ولی ترک قتال بهتر بود (همو، 1406، 1: 537-539).
او بدون ذکر موضع یاران مخلص حضرت علی7، مانند عمار و...، در صدد است که از همان ابتدا، خلافت حضرت را دورانی پر از انحطاط و اختلاف میان صحابه نشان دهد و با سیاهنمایی میکوشد ایام خلافت حضرت را دورانی تاریک و بیثمر جلوه دهد. به سخنانی دیگر از او در این زمینه توجه کنید:
و اما علی، بسیاری از سابقین و بزرگان از او تبعیت نمیکردند و با او بیعت نکردند و بسیاری از صحابه و تابعین او را کشتند (همان، 8: 234).
و ما میدانیم که زمانی که علی به خلافت رسید بسیاری از مردم ولایت معاویه یا کسی غیر از او را قبول کردند (همان، 2: 89).
البته این اظهارات ابنتیمیه واقعیت ندارد و در تاریخ چگونگی به خلافت رسیدن امیرالمومنین7 ثبت شده است. در پایان همین بخش به این مطلب پرداخته میشود. ابنتیمیه در موردی دیگر میگوید:
کسانی که دو خلیفه را همزمان قبول کردند، میگفتند: هر دو خلافت پیامبر است... و اگر گفته میشد خلافت علی با بیعت اهل شوکت ثابت شده است - کما اینکه خلافت خلفای قبلی همینطور بود- در جواب میگفتند که طلحه با اکراه با او بیعت نمود و نیز کسانی که با او بیعت کردند او (علی) را کشتند و اهل شوکت در اطاعت او اتفاق نداشتند و نیز بیعت با او زمانی واجب است که سیره ماقبل خود را ادامه دهد (همان، 4: 465).
و نیز در بخش دیگری میگوید:
امور بر او سخت گشت و نصف امت یا کمتر یا بیشتر، با او بیعت نکردند، بلکه بسیاری از امت با او جنگیدند و او نیز با آنان جنگید و بسیاری از مردم هم نه با او جنگیدند و نه او را همراهی کردند (همان، 4: 105).
این در حالی است که امیرالمومنین7 با معاویه به بیعت مهاجرین و انصار با او احتجاج کرده و یادآور شده است که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان نیز با بیعت آنان ثابت شده و مورد قبول معاویه و دیگران واقع شده است. پس بر آنان است که تسلیم او باشند:
إِنَّهُ بَایَعَنِی اَلْقَوْمُ اَلَّذِینَ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَی مَا بَایَعُوهُمْ عَلَیْهِ فَلَمْ یَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَخْتَارَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ یَرُدَّ وَ إِنَّمَا اَلشُّورَی لِلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَی رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذَلِکَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ به طعن أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَی مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَی قَاتَلُوهُ عَلَی اِتِّبَاعِهِ غَیْرَ سَبِیلِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ وَلاَّهُ اَللَّهُ مَا تَوَلَّی وَ لَعَمْرِی یَا مُعَاوِیَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِکَ دُونَ هَوَاکَ لَتَجِدَنِّی أَبْرَأَ اَلنَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّی کُنْتُ فِی عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّی فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَکَ وَ اَلسَّلاَمُ؛ مردم به همان شیوه که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند با من بیعت کردند، بعد از بیعتی که انجام گرفت، آنکه ساکن مدینه است نباید دیگری را به امامت برگزیند و آنکه در شهر مدینه حضور ندارد سزاوار نیست با برگزیده قوم مخالفت کند. مشورت در امر خلافت حق مهاجرین و انصار است چون آنان اهل حلّ و عقد از امت محمد برای انتخاب پیشوای مسلمانان هستند. پس اگر آنان بر کسی اتفاق نظر داشتند و او را امام خود معرفی کردند، کار آنها مرضیّ رضای خداوند است. اگر کسی به طعنه و تهمتی یا بر اثر بدعتی از فرمان خلیفه منتخب سرپیچید باید او را به اطاعت وادار کنند و اگر نپذیرفت باید با او بجنگند، چون او غیر از راه مؤمنین را دنبال کرده است و خداوند او را به آنچه به آن روی آورده است وا میگذارد. ای معاویه به جان خودم قسم اگر به عقل خود بنگری و از هوای نفس دست برداری خواهی فهمید من نسبت به خون عثمان بیزارترین مردم بودم. در این هنگام تو خواهی دانست که من از ریختن خون عثمان بر کنار بودم. مگر اینکه بخواهی جنایتی را به افترا و بهتان به من نسبت دهی تا آنرا دست آویز خود گردانی و آنچه را که بر تو روشن است بپوشانی (خوارزمی، بیتا، 178؛ ابنقتیبه دینوری، 1418، 1: 80؛ دمشقی شافعی، 1415، 1: 461؛ ابنعساکر، 1415، 59: 128).
روشن است که این شیوه استدلال بر اساس جدال احسن استوار است و نافی منصوص بودن امامت آن حضرت نیست.
ابنتیمیه برای تشکیک در خلافت امیرالمومنین7 به نقلهای اثبات نشده و مشکوکی تمسک میجوید. از باب مثال میگوید:
روایت شده از شافعی و غیره که میگفتند: خلفا سه نفر هستند، أبوبکر و عمر و عثمان (ابنتیمیه، 1406، 4: 404).
همچنین میگوید:
بسیاری از بنی امیه در اندلس بودند... میگفتند: (علی) خلیفه نبوده است، زیرا خلیفه کسی است که مردم بر سر او اجماع داشته باشند، در حالی که در مورد علی اجماعی نبوده است. و عده ای از آنان در خطبه نماز جمعه معاویه را به عنوان خلیفه چهارم نام می بردند و پس از نام سه خلیفه، نام معاویه را می بردند و علی را ذکر نمیکردند (همان، 4: 401-402).
گفته آمد که ابنتیمیه در صدد بوده که تعداد کسانی که با امیرالمومنین7 بیعت کردند را کم جلوه دهد، تا خلافت ایشان را تضعیف نماید، اما ظاهراً کتب تاریخی را نادیده گرفته است. در تاریخ طبری به نقل از محمد بن حنفیه آمده است:
من پس از کشته شدن عثمان در کنار پدرم علی7 بودم. آن حضرت به منزل وارد شد و اصحاب رسول الله9 اطراف وی اجتماع نمودند و گفتند: این مرد (عثمان) کشته شد و مردم ناگزیر باید امام و رهبری داشته باشند و ما امروز کسی را سزاوارتر از تو برای این امر نمی یابیم. نه کسی سابقه تو را دارد و نه کسی از تو به رسول خدا9 نزدیکتر است. علی7 فرمود: این کار را انجام ندهید، چرا که من وزیر شما باشم بهتر از این است که امیرتان باشم. گفتند: نه به خدا سوگند، ما دست بر نخواهیم داشت تا با تو بیعت کنیم. حضرت فرمود: پس (مراسم بیعت) در مسجد باشد چرا که بیعت من مخفی نیست و جز با رضایت مسلمانان عملی نمی باشد (طبری، بیتا، 2: 696).
از ابیبشیر عابدی نیز نقل شده است:
من در زمان قتل عثمان در مدینه بودم. مهاجرین و انصار، که طلحه و زبیر نیز در بین آنان بودند، به نزد علی7 آمده گفتند: ای اباالحسن بیا تا با تو بیعت کنیم، حضرت فرمود: من نیازی به حکومت بر شما ندارم و با شما هستم، پس هر که را برگزینید او را خواهم پذیرفت؛ بنابراین حاکمی برای خود اختیار کنید، آنان گفتند به خدا قسم که غیر از تو را بر نخواهیم گزید (همان).
ابناثیر نیز مینویسد:
چون روز بیعت (با علی) که روز جمعه بود فرا رسید مردم در مسجد گرد آمدند و علی7 بر منبر بالا رفت و در حالی که مسجد پر از جمعیت و همه سرا پا گوش بودند فرمود:ایها الناس ـ عن مَلاء و اُذُن ـ انّ هذا امرکم لیس لاحد فیه حق الاّ من امرتم و قد افترقنا بالامس علی امر و کنت کارهاً لامرکم فابیتم الاّ ان اکون علیکم ...؛ ای مردم! این امر (حکومت) امر شما است. هیچ کس به جز کسی که شما او را امیر خود گردانید حق امارت بر شما را ندارد. ما دیروز هنگامی از هم جدا شدیم که من قبول ولایت را ناخوشایند داشتم ولی شما جز به حکومت من رضایت ندادید (ابناثیر، 1417، 2: 700).
این عبارات به خوبی نشان میدهند که بر خلافت حضرت علی7 اجماع وجود داشته، و یا اکثر صحابه (انصار و مهاجرین) خلافت ایشان را قبول داشتند. امیرالمومنین7 در خطبه شقشقیه، آنگاه که دلایل پذیرش خلافت را از سوی خود بیان میکند، سه عامل را برمیشمارد که دو مورد از آنها به خواست و اراده عمومی برمیگردد:
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نبود حضور آن جمعیت (بسیار) که (برای بیعت با من) حاضر شدند و اتمام حجت بر من که (برای رسیدن به مقاصد الهی و انجام وظیفه خود) یاور دارم و پیمانی که خداوند از علما گرفته است که در مقابل شکمبارگی ظالم، و گرسنگی مظلوم صبر نکنند، بدون شک ریسمان شتر خلافت را بر کوهان آن میانداختم و همچون گذشته از خلافت چشم میپوشیدم و آنگاه درمییافتید که دنیای شما در نظر من از عطسه بز مادهای کمارزشتر است (ابنابیالحدید، 1418، 1: 194).
فراوانی جمعیت حاضر به حدی بود که حضرت فرمودند:
شما دستم راگشودید، من آن را بستم. شما دستم راکشیدید من جمع کردم. آنگاه شما به من هجوم آوردید همانند هجوم شتران تشنه به آبشخور خویش هنگام خوردن آب، تا جایی که کفش از پای در آمد و عبا افتاد و افراد ناتوان زیر دست و پا ماندند، و شادمانی مردم از بیعت با من تا آنجا رسید که کودکان به وجد آمده و افراد مسن، خرامان برای بیعت به راه افتادند و افراد علیل و دردمند از جا حرکت کردند و دختران نوجوان از شوق بدون روبند برای بیعت شتافتند (همان، 2: 166).
مقایسه و تنقیص
ابنتیمیه کوشیده است تا از راه مقایسه میان دوران خلافت امیرالمومنین7 با خلفای قبل و بعد از ایشان، و با مقیاس قرار دادن فتوحات و کشورگشاییها، خلافت آن حضرت را کم اهمیت و فاقد دستاورد مهمی برای مسلمانان قلمداد کند. چنانکه میگوید:
خلفای سهگانه شهرهای مختلف را فتح کردند و دین را در مشرق و مغرب ظاهر کردند، در حالی که با آنان هیچ رافضی نبود. حتی بعد از آنها بنیامیه هم با وجود انحراف و دشمنی بسیاری از آنها با علی، بر شهرهای مختلف غلبه کردند. اسلام در زمان آنها عزیزتر بود... آنان اسلام را در این شهرها برپا داشتند و ظاهر کردند... علمای غرب درزمینه فتوح کتاب بزرگی نوشته اند و در آن فتوح نبی9 و فتوح خلفای بعد از پیامبر –ابوبکر و عمر و عثمان- را ذکر کردند، ولی با وجود محبتی که به علی داشتند، هیچ نامی از علی نیاوردند زیرا در زمان او هیچ فتحی صورت نگرفت (ابنتیمیه، 1406، 6: 419-420).
ابنتیمیه در موارد گوناگون، از بروز فتنه و جنگ در دوران خلافت حضرت علی7 سخن به میان آورده و تصریحاً یا تلویحاً آن را نشانه ضعف و نقصان آن حضرت قلمداد کرده است:
از مسلمات است که مسلمین بر خلفای سه گانه اتفاق داشتند و در زمان آنان شمشیرها بر علیه کفار و بدور از مسلمانان کشیده شده بود، اما در زمان علی همه مسلمانان با او بیعت نکردند، بلکه در آن مدت فتنه ای به پا خاست و شمشیرها در آن زمان از کفار دور و بر علیه مسلمین کشیده شده بود ... (همان، 4: 161).
در زمان خلافتش (علی)، دین اسلام ظهور نیافت، بلکه فتنه به وجود آمد و دشمنان آنان –کفار و نصاری و مجوس- بر آنها طمع کردند (همان، 4: 117).
در زمان خلافت علی برای مومنین رحمتی که در زمان عمر و عثمان بود وجود نداشت، بلکه کشته میشدند و همدیگر را لعن میکردند و بر علیه کفار شمشیری وجود نداشت و بلکه کفار به وضعیت آنان طمع کردند و اموال و شهرها را از آنان گرفتند (همان، 4: 485).
جمعیت زیادی از مسلمین – کسانی که نماز میخواندند و زکات میدادند و روزه میگرفتند و... - کشته شدند (همان، 6: 356).
(در دوران خلافت علی) در امور چیزی جز فشارها زیاد نشد، جانب او ضعیف شده بود و جانب دشمنش قوی و امت متفرق شده بودند (همان، 7: 452).
مصالح ولایت عثمان بیشتر از مصالح ولایت علی بود و مفاسد ولایت علی بیشتر از او بود و همچنین در خلافت عثمان خیرات و مصالح فراوانی وجود داشت که فقط خداوند آن را می داند. اموری مانند امارت بعضی از بنی امیه و اعطاء اموال به آنها و... را به عنوان ضعف عثمان می شمارند در حالی که در زمان خلیفه بعدی فسادهایی به وجود آمد که بسیار بزرگتر از آن بوده است و برای خلیفه بعد خیرهایی که در زمان عثمان بود واقع نشد (همان، 6: 156-157).
یک سویهنگری ابنتیمیه در نقل اینگونه مطالب، انسان را در بیطرفی او نسبت به امیرالمومنین7 به تردید می اندازد، و این باور را تقویت میکند که او نسبت به آن حضرت نگاه سلبی داشته، و از هیچ کوششی برای تنقیص و تضعیف شخصیت ایشان دریغ نکرده است.
انصاف در نقل و تحقیق تاریخ اقتضا میکرد که ابنتیمیه به علل و انگیزههای مخالفتهایی که با امیرالمومنین7 شد و منشا بروز فتنهها و جنگها شد، میپرداخت. شگفتآورتر از همه اینکه، او چشم خویش را بر فتنهها و آشوبهایی که در زمان عثمان واقع شده، فرو بسته و از عوامل آن - که مورخان یادآور شدهاند – سخنی به میان نیاورده است!
تـاریخ نویسانِ اصیل اسلامی علل سقوط عثمان و انقلاب گروهی از مسلمانان علیه او را در آثار خود بیان کـردهانـد. هـر چـند برخی از مورخان، به احترام مقام خلافت، از بازگو کردن مشروح این علل خودداری ورزیدهاند، اما عوامل زیر را میتوان زیر بنای انقلاب و شورش گروههای خشمگین مسلمانان دانست:
1- تعطیلی حدود الهی؛
2- تقسیم بیت المال در میان بنی امیه؛
3- تاسیس حکومت اموی ونصب افراد غیر شایسته به مناصب اسلامی؛
4- تبعید تعدادی از صحابه که خلیفه حضور آنان را مزاحم افکار وآمال و برنامههای خود میدید.
ابنتیمیه با اینکه به صحت حدیث پیامبراکرم9 که کشندگان عمار را باغی دانسته، اعتراف کرده و به خطاکار بودن جنگ کنندگان با حضرت علی7 اذعان نموده (همو، 1416، 4: 437)، ولی در جای دیگری در صدد تبرئه معاویه و یاران او برآمده، گفته است:
اگر طرفداران علی بگویند: اینها کسانیاند که بغاه نامیده شدند، زیرا در حدیث صحیح آمده است که نبی9 به عمار یاسر فرمودند: «تقتلک الفئة الباغیة» (تو را گروهی سرکش می کشند) و اینان عمار را کشتند. اینجا اقوالی وجود دارد: گروهی در حدیث عمار اشکال کردهاند، گروهی آن را تاویل بردهاند و گفتهاند باغی، کسانیاند که به دنبال کشته شدن او بودهاند (مراد یاران علی هستند) و این تاویلی ضعیف است. اما بیشتر سلف و ائمه مانند أبیحنیفة و مالک وأحمد و غیره گفتهاند: شرط قتال طایفه سرکش، محقق نشده است (همو، 1406، 4: 390).
جا دارد این سوال را از ابنتیمیه بپرسیم که: آیا این کلام شما مخالفت با نص صریح پیامبر9 – که خود آن را صحیحه میدانید - نیست؟ لازم به ذکر است که سخنی که به احمد حنبل و ... مبنی بر منتفی بودن شرط باغی بودن، صحیح نیست، زیرا سیوطی در تاریخالخلفا میگوید:
عبداللّه بن احمد بن حنبل نقل میکند که از پدرم احمد درباره على و معاویه پرسیدم؟ پدرم گفت: على دشمنان زیادى داشت. دشمنانش هر چه جستجو کردند، نتوانستند براى او عیبى پیدا کنند، لذا مردى را که با او جنگید ( معاویه ) تعریف کردند و این حیلهاى بود که به راه انداختند (سیوطی، 1425: 152).
در حدیث معتبری از پیامبر اکرم9 روایت است که از قتال امیرالمومنین7 با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین خبر دادهاند، که خود گواهی روشن بر حقانیت آن حضرت و انحراف سه گروه مزبور است. البته ابنتیمیه این حدیث را موضوع دانسته، میگوید:
این حدیث در هیچ یک از کتب معروف علمای حدیث وجود ندارد و هیچ سند صحیحی ندارد ... جنگ علی(رضی الله عنه) در روز جمل و صفین با امر نبی9 نبود بلکه رای خود او بود (همو، 1406، 4: 495).
این در حالی است که این روایت را تعداد زیادی از صحابی و حافظان حدیث نقل کرده اند.
از میان صحابة ناقل این روایت میتوان به افراد ذیل اشاره کرد: أبوأیّوب انصاری، حضرت علی، عبدالله بن مسعود، أبو سعید خدری، عمّار یاسر و... .
از میان حفاظ ناقل این روایت نیز میتوان به افراد ذیل اشاره کرد: طبری، بزّار، أبویعلى، ابن مردویه، أبوالقاسم طبرانی، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، ابنعساکر، ابن اثیر، سیوطی، ابن کثیر، أبو بکر هیثمی،متقی هندی و... .[1]
ابنحجر هیثمی در ادامه حدیث میگوید:
أحد إسنادی البزار رجاله رجال الصحیح غیر الربیع بن سعید، و وثقه ابنحبان؛ رجال یکی از اسانید بزار بجز ربیع بن سعید از رجال صحیح است و او را نیز ابنحبان توثیق نموده است (هیثمی، 1414، 7: 238).
البته این شگرد ابنتیمیه است که هر چیزی را که قبول ندارد، بدون ذکر دلیل رد میکند. در اینجا به ذکر چند روایت اکتفا میکنیم:
حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ الثَّقَفِى، ثنا الْحَسَنُ بْنُ عَلِى بْنِ شَبِیبٍ الْمَعْمَرِى، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ حُمَیْدٍ، ثنا سَلَمَةُ بْنُ الْفَضْلِ، حَدَّثَنِى أَبُو زَیْدٍ الأَحْوَلُ، عَنْ عِقَابِ بْنِ ثَعْلَبَةَ، حَدَّثَنِى أَبُو أَیُّوبَ الأَنْصَارِى فِى خِلافَةِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ رَضِىاللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ 9عَلِى بْنَ أَبِى طَالِبٍ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ، وَالْقَاسِطِینَ، وَالْمَارِقِینَ؛ابوایوب انصارى در دوران خلافت عمر نقل کرد که: رسول خدا به على دستور داد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگد (حاکم نیشابوری، 1411، 3: 150).
و نیز ابن کثیر دمشقی در البدایه والنهایه و ابن اثیر در اسد الغابه و ... مینویسند :
عن أبی سعید الخدری، قال: أمرنا رسول الله9 بقتال الناکثین، والقاسطین، و المارقین ! فقلنا : یا رسول الله! أمرتنا بقتال هؤلاء ! فمع من؟ فقال: مع علی بن أبی طالب، معه یقتل عمار بن یاسر .از ابو سعید خدرى روایت شده که گفت: رسول خدا9 ما را به نبرد با ناکثان و قاسطان و مارقان، فرمان داد. عرض کردیم: یا رسول الله! شما که مىفرمایید با این گروه نبرد کنیم ، اینان با چه کسى مىجنگند؟ فرمود: با على بن ابیطالب. و عمار هم با حمایتى که از على مىکند، به شهادت مىرسد (ابناثیر، 1415، 4: 102؛ ابنکثیر دمشقی، بیتا، 7: 339؛ خوارزمی، همان: 167؛ ابن عساکر، 1415، 42: 471).
البته روایات دیگری نیز وجود دارد که دلالت بر مشروعیت جنگهای آن حضرت دارد. به عنوان مثال:
کنا مع رسول الله9 فانقطعت نعله فتخلف علی یخصفها فمشى قلیلا ثم قال إن منکم من یقاتل على تأویل القرآن کما قاتلت على تنزیله فاستشرف لها القوم وفیهم أبو بکر وعمر رضی الله عنهما قال أبو بکر أنا هو ؟ قال لا قال عمر أنا هو ؟ قال لا ، ولکن خاصف النعل یعنی علیاً فأتیناه فبشرناه فلم یرفع به رأسه کأنه قد کان سمعه من رسول الله9 (حاکم نیشابوری، همان، 3: 132).
این روایت را حاکم و ابن حبان و أبو یعلى صحیح دانستهاند و ذهبی در تلخیص المستدرک گفته: (على شرط البخاری ومسلم) صحیح است (همان، 2: 149). ألبانی نیز پس از تایید اقوال مختلف در صحت این روایت گفته است: فالحدیث صحیح لا ریب فیه (البانی، 1415، 5: 460).
ادعای پشیمانی
ابنتیمیه در بخشهایی از کتاب منهاج، برای اثبات ادعای خود مبنی بر صحیح نبودن جنگهای امیرالمومنین7 ادعا میکند که آن حضرت، بعدها از عملکرد خود پشیمان شده و اظهار ندامت کرده است. او میگوید:
علی بن أبی طالب (رضی الله عنه) از جنگهایی که انجام داد پشیمان گشت ... در شبهای صفین میگفت: خوشا به حال عبدالله بن عمر و سعد بن مالک که اگر عمل نیک انجام دادند اجری عظیم بردهاند و اگر خطا کردهاند اشتباهی کوچک بوده است (ابنتیمیه، 1406، 6: 209، همان، 8: 145 و 526).
بر اساس روایات و گزارشهای تاریخی، این مسببین جنگها بودند که از عملکرد خود پشیمان بودند. عایشه از سفر خویش به بصره که به وقوع جنگ جمل انجامید بسیار اظهار ندامت و پشیمانی میکرد و هرگاه به یاد آن واقعه میافتاد به حدی گریه میکرد که چادر و روسری اش خیس اشک میشد. زبیر نیز وقتی حضرت علی7، حدیث رسول اکرم9 را برایش بیان میکند -که مگر به یاد نداری رسول الله9 در مورد جنگ تو با من پیشگویی کرده و فرمود: ای زبیر تو بر موضع اشتباه خواهی بود- از او جدا شده و از حضورش در آن نبرد کاملاً پشیمان و ناراحت میشود (ابنابیالحدید، همان، 2: 163).
ابنعبدالبر میگوید:
وصح عن عبدالله بن عمر رضىالله عنهما من وجوه أنه قال ما آسى على شیء کما آسى أنی لم أقاتل الفئة الباغیة مع علی رضىالله عنه؛ صحیح است از عبدالله بن عمر که گفت: من بر چیزى مانند اینکه با على بن ابیطالب با گروه معاویه(فئه باغیه) جنگ نکردم تاسف نخوردم (ابنعبدالبر، 1412، 1: 77).
مسروق که از تابعین و از معروفترین شاگردان عائشه بوده است، نیز از عدم شرکت در این جنگها پشیمان بوده است. ابن عبدالبر مینویسد:
و قال الشعبى ما مات مسروق حتى تاب إلى الله عن تخلفه عن القتال مع على؛ شعبى گفت: مسروق از دنیا نرفت مگر اینکه از نجنگیدن به همراه امیرالمؤمنین على علیه السلام، توبه کرد (همان، 3: 1117).
سخنان توهین آمیز
ابنتیمیه در سخنانی توهینآمیز مدعی شده است که امیرالمونین7 برای دنیایش جنگیده است نه برای دینش، و تنها ثمره این جنگها این است که بسیاری از مسلمین را در این راه کشته است:
براستی که علی به خاطر خلافت جنگید و افراد زیادی به سبب آن کشته شدند و در ولایتش نه قتال با کفار بود، و نه فتح بلاد آنان، و نه مسلمین در خیر بودند (همو، 1406، 6: 191).
او در جای دیگر با نهایت جسارت، جنگهای آن حضرت را از روی هوی و قدرت طلبی ایشان می داند و هیچ یک از آن جنگها را برای رضای خدا نمیداند:
علی جنگید تا او را اطاعت نمایند و در جانها و اموال تصرف نماید. پس چگونه میتوان آنرا قتال در راه دین نامید؟ (همان، 8: 329).
اما همگان یقین دارند که این سخنان با گفتار و رفتار و شخصیت والای امیرالمومنین7 سازگار نیست. بعد از قتل عثمان هنگامی که بزرگان اصحاب و یاران رسولالله9 از حضرت درخواست پذیرش خلافت و امامت را کردند، حضرت فرمودند:
دعونی والتمسوا غیری ... ولعلّی أسمعکم و أطوعکم لمن ولّیتُمُوهُ أمرکم ،واَنا لکم وزیراً خیرً لکم منی اَمیراً؛مرا به حال خود واگذارید، از کسی غیر از من بخواهید که خلافت و ولایت را تصدی کند ... امید داشته باشید که من گوش به فرمانتر و مطیع تر از شما باشم برای کسی که امر خود را به او سپردهاید ، و من برای شما وزیر باشم بهتر است از اینکه امیر شما باشم (ابنابیالحدید، همان، خطبه 92).
پس از پذیرش خلافت نیز فرمودند:
والله ما کانت لی فی الخلافة رغبة ولا فی الولایة إربة؛ قسم به خدا مرا در این خلافت رغبتی نبوده و در این فرمانروایی چشم داشت و توقعی ندارم (همان، خطبه 198).
و در جای دیگر فرمودند:
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید اگر نبود حضور آن جمعیت (بسیار) که (برای بیعت با من) حاضر شدند و اتمام حجت بر من که (برای رسیدن به مقاصد الهی و انجام وظیفه خود) یاوردارم و پیمانی که خداوند از علما گرفته است که در مقابل شکمبارگی ظالم و گرسنگی مظلوم صبر نکنند، بدون شک ریسمان شتر خلافت را بر کوهان آن می انداختم و همچون گذشته از خلافت چشم می پوشیدم و آنگاه درمی یافتید که دنیای شما در نظر من از عطسه بز مادهای کم ارزش تر است (همان، خطبه 220).
آیا این کلمات، با اظهارات ابنتیمیه مبنی بر شیفتگی قدرت در حضرت علی7 همخوانی دارد.
حضرت در خطبه دیگری در کیفیت بیعت با ایشان میفرمایند:
بسطتم یدی فکففتها ومددتموها فقبضتها ثم تداککتم علیّ تداک الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها؛دستم را گشودید و من آن را بستم ، دستم را کشیدید و من آن را نگه داشتم ، سپس بر من هجوم آوردید آن سان که شتران تشنه در هنگام آب خوردن به آبگیرها هجوم آورند (همان، خطبه 220).
سخنان توهین آمیز و ناروای ابنتیمیه درباره امیرالمومنین7 سبب آن شده که برخی از عالمان اهل سنت او را منافق بشمارند. ابنحجر عسقلانی گفته است:
برخی به ابن تیمیّه نسبت نفاق میدهند، زیرا میگفت: «علی7 در هفده مورد اشتباه کرده و به هر سمتی که رو میکرده است، خوار و زبون میگشته و او بارها خواست که به خلافت برسد، امّا نتوانست. او برای ریاست و سلطنت میجنگید، نه برای دیانت، او دوستدار ریاست بود. ابوبکر در بزرگسالی اسلام آورد و میفهمید که چه میگوید، اما علی در خردسالی مسلمان شد و اسلام کودک پذیرفته نیست. او در جریان خواستگاری دختر ابوجهل سخنی گفته که تا هنگام مرگ آن را فراموش نکرده بود. ابنتیمیّه با این سخنان به علی7 جسارت نموده است؛ به همین جهت علما او را منافق دانستهاند، زیرا رسول خدا 9 درباره علی7 فرمود: «لا یبغضک إلاّ منافق» جز منافق کسی بغض و دشمنی تو را به دل ندارد (ابن حجر عسقلانی، 1392، 1: 181).
جمعبندی و نتیجهگیری:
سخنان ابن تیمیه درباره خلافت امیرالمومنین7 هماهنگ و یکنواخت نیست. در برخی عبارات آن حضرت را آخرین خلیفه از خلفای راشدین دانسته است، ولی در عباراتی دیگر مشروعیت خلافت آن حضرت را مورد تشکیک و تردید و حتی مورد طعن و قدح قرار داده است. سخنان و قضاوتهای غرضآلود و عداوت آمیز ابن تیمیه در این باره سبب آن شده است که عدهای از عالمان اهل سنت، وی را به نفاق متهم کنند.
فهرست منابع
ابنابیالحدید معتزلی، أبوحامد عزالدین بن هبة الله (1418)؛ شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد عبد الکریم النمری، بیروت، دارالکتب العلمیة.
ابنابییعلی، أبوالحسین محمد بن محمد (بیتا)؛ طبقات الحنابلة، تحقیق: محمد حامد الفقی، بیروت، دارالمعرفة.
ابناثیر، أبوالحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد (1417)؛ الکامل فی التاریخ، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت، دار الکتاب العربی.
- (1415)؛ أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق: علی محمد معوض - عادل أحمد عبد الموجود، بیروت، دارالکتب العلمیة.
ابنتیمیه، تقیالدین أبو العباس أحمد بن عبد الحلیم (1406)؛ منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق: محمد رشاد سالم، السعودیه، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة.
- (1416)؛ مجموع الفتاوى، تحقیق: عبدالرحمن بن محمد، مدینه، مجمع الملک فهد لطباعة المصحف الشریف.
ابنحجر عسقلانی، أبوالفضل أحمد بن علی (1392)؛ الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة،تحقیق: محمد عبد المعید ضان، حیدرآباد (هند)، مجلس دائرة المعارف العثمانیة.
ابنعساکر، أبوالقاسم علی بن الحسن (1415)؛ تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: عمروبن غرامة العمروی، بیجا، دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع.
ابنقتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم (1418)؛ الإمامة والسیاسة، تحقیق: خلیل المنصور، بیروت ،دار الکتب العلمیة.
ابنکثیر دمشقی، أبو الفداء إسماعیل بن عمر (بیتا)؛ البدایة والنهایة،تحقیق: علی شیری، بیروت، دارإحیاء التراث العربی.
الالبانی، أبوعبدالرحمن محمد ناصر الدین (1415)؛ سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها وفوائدها، ریاض، مکتبة المعارف للنشر والتوزیع.
حاکم نیشابوری، أبوعبدالله محمد بن عبدالله (1411)؛ المستدرک على الصحیحین، تحقیق: مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة.
دمشقی شافعی، شمسالدین ابیالبرکات محمد بن احمد (1415)؛ جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی7، تحقیق: محمد باقر محمودی، بیجا، مجمع إحیاء الثقافة الاسلامیة.
سیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر (1425)؛ تاریخ الخلفاء،تحقیق: حمدی الدمرداش، بیجا، مکتبة نزار مصطفى الباز.
طبری، ابوجعفر محمد بن جریر (بیتا)؛ تاریخ الطبری (تاریخ الأمم والملوک)، بیروت، دار الکتب العلمیة.
قرطبی، أبو عمر یوسف بن عبد الله (1412)؛ الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل.
هیثمی، أبوالحسن نورالدین علی بن أبی بکر (1414)؛ مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، تحقیق: حسام الدین القدسی، قاهره، مکتبة القدسی.
[1]. خطیب بغدادی، 1422، 15: 243؛ حاکم نیشابوری، 1422، 3: 150؛ ابناثیر، 1415، 4: 102؛ متقی هندی، 1401، 13: 110؛ هیثمی، 1414، 5: 186؛ همان، 6: 235؛ همان، 7: 238.