نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
روششناسی علوم از دانشهایی است که از اهمیت والایی برخوردار است، تا آنجا که در عصر جدید به عنوان شاخهای مستقل از علوم دانشگاهی به شمار میرود. در جهان اسلام از دیرباز کم و بیش درباره روششناسی به صورت عام یا خاص بحثهایی مطرح شده است. متکلمان اسلامی نیز بخشهایی از تحقیقات خود را در اینباره سامان دادهاند؛ مباحثی چون ابزارها یا راههای معرفت، که در آغاز کتب کلامی بدانها پرداخته شده است. اما این موضوع در دوران معاصر اهمیت بیشتری یافته و مقالات و کتابهای مستقلی در این وادی نگاشته شده است.
در این میان به نظر میرسد «روش عقلی در کلام امامیه در عصر حضور» بیشترین صلاحیت برای تحقیق را داراست، چرا که کمترین آثار در این مورد نگارش یافته و اطلاعات اندکی در اینباره موجود است. این در حالی است که برهه یاد شده، برههای بسیار مهم و موثر است؛ چرا که وقایع این زمان در برابر دیدگان معصومان: به وقوع پیوسته و از عکسالعمل و رویکرد آن حضرات در برابر این رویدادها، میتوان به نظر حقیقی اهلبیت: درباره این روش کلامی پی برد. البته به دست آوردن اطلاعاتی که بتواند به گونهای روشن ما را در این زمینه راهنمایی کند، کاری بس دشوار است، زیرا تاریخ مدوّنی که نظرات متکلمان امامی دوران حضور را نقل و عکسالعمل ائمه: را در مقابل آن بیان کرده باشد، وجود ندارد، و این مساله را میبایست از میان روایات و نقلهای تاریخی پراکنده بیرون کشید. مقاله حاضر میکوشد بخشهایی از این مسئله را مورد کاوش قرار دهد.
مفاهیم و کلیات
لازم است قبل از طرح بحث، مفاهیم و کلیات مرتبط با موضوع پژوهش به صورت مختصر تبیین گردد.
1) امامیه
مراد از امامیه، شیعه اثناعشریه است، که امامت را حق منصوص و مخصوص امیرالمؤمنین و دیگر امامان معصوم از خاندان آن حضرت: میداند.
2) روش عقلی کلامی
روش عقلی در کلام، شیوهای است که در تبیین و اثبات مسایل کلامی و اعتقادی، برای عقل اصالت و تقدم قائل است؛ یعنی نه تنها در مسائلی که اثبات نبوت و وحی بر آن متوقف است به عقل استناد میکند، بلکه در مسائلی که برای اثبات آنها از نقل وحیانی نیز میتوان بهره گرفت (ولی برای عقل هم قابل فهم و اثبات هستند) نیز استناد به عقل را بر نقل مقدم میدارد، و اصولاً به بهرهگیری از نقل در چنین مسائلی چندان اهتمام نمیورزد. البته در مسائلی که فهم و اثبات آنها از دسترس عقل بیرون است به نقل استناد میکند.
این روش کلامی در آثار متکلمانی چون ابواسحاق نوبختی، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، ابوالصلاح حلبی، سدید الدین حمصی، ابن میثم بحرانی، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی و ... آشکار است.
3) جایگاه تفکر عقلی از منظر ائمه معصومین:
از آنجا که بحث حاضر مربوط به روش عقلی کلامی امامیه در دوران امامان معصوم: است، ضروری است پیش از پرداختن به روش عقلی متکلمان از اصحاب ائمه، جایگاه تفکر عقلی را از نگاه امامان معصوم: بیان نماییم.
جستجو در فرمایشات معصومان: نشان میدهد که بیشترین روش بکار رفته در اثبات عقائد دینی به وسیله آن بزرگواران، استدلال عقلی بوده است. البته با توجه به درجات مختلف مخاطبان، سطح این استدلالهای عقلی نیز متفاوت است. لذا گاهی به یک پرسش پاسخهای مختلفی داده شده است. از باب نمونه در مورد این پرسش که آیا خداوند متعال میتواند دنیا را در تخم مرغی جای دهد، بدون اینکه دنیا کوچک یا تخم مرغ بزرگ شود، سه گونه پاسخ داده شده است (صدوق، بیتا: 132).
خطبههای توحیدی امیرالمؤمنین7، گفتگوهای امام صادق7 با مادیگرایان عصر خود چون ابن ابیالعوجا و دیگران، و مناظرات متعدد امام رضا7 با علمای ادیان مختلف و دانشمندان سنی، نمونههایی بسیار عالی از استدلالهای عقلی را ارائه میدهد.
بخشهایی از این سخنان خردپرور در اصول کافی (کتاب التوحید و غیره)، توحید صدوق و الاحتجاج طبرسی آمده است (برای نمونه: ن.ک. صدوق، همان: 326).
طبعاً این روش باعث شد که اصحاب ائمه: نیز در زمینه عقائد از همین راه بهره جویند، و با توجه به تواناییها و استعدادهای خود، مقلّدانه یا خلاقانه از استدلالهای عقلی استفاده کنند.
دفع توهم
در برخی روایات از دخالت دادن عقول ناقصه در دین خدا و اعمال رأی و قیاس به شدت نهی شده است (صدوق، 1395، 1: 324). چه بسا عدهای گمان کنند که این روایات با آنچه پیش از این بیان شد، ناسازگار است. امّا با مراجعه به موضوع روایات مورد نظر، روشن میشود که در این احادیث به هیچ وجه سخن از نفی اعتبار عقل و جلوگیری از دخالت آن در اعتقادات نیست، بلکه دستهای از روایات یاد شده ناظر به قیاس فقهی است، که پیامد آن بدعت در شریعت است. بدیهی است که قیاس یاد شده هرگز مورد تایید خود عقل نیز نخواهد بود، زیرا مصالح و مفاسد احکام بر عقل معلوم نیست تا نسبت به آنها حکمی داشته باشد. دستهای دیگر از روایات ناهیه، ناظر به معرفت و شناخت کنه ذات و صفات خدای متعال است، که در این مورد نیز خود عقل، احاطه بر ذات و صفات الهی را محال و ناممکن میشمارد.
بنابراین در روایات ائمه: دلیلی بر بیاعتباری عقل یافت نمیشود، بلکه برعکس روایات متعددی وجود دارد که مؤید اعتبار عقل و صحت آن است.
کلام عقلی در میان اصحاب ائمه:
روش عقلی در میان اصحاب ائمه: به دو گونه است:
1) بکارگیری استدلالهای عقلی فراگرفته از معصومان: در برابر مخالفان، به عنوان استدلال عقلی، و نه به عنوان صرف استناد به سخن معصوم7.
2) بکارگیری آن دسته از استدلالهای عقلی موافق با مبانی ائمه: که مستقیماً از خود امام7 فراگیری نشده، بلکه اصحاب بهخاطر جولان فکری و ذهن نقاد خود و بر طبق مبانی اعتقادی اهل بیت: به آن دست مییافتند. بدیهی است که در این قسم از براهین عقلی، نقش عقل روشنتر و پررنگتر است و به همین دلیل در میان صحابه تنها افرادی خاص که ذهنهای قوی و دانش کافی داشتهاند از این روش بهره میبردهاند.
عصر حضور و ادوار آن
منظور از عصر حضور، دورانی است که امامان معصوم: در میان مردم به صورت آشکار حضور داشتهاند، یعنی از زمان امیرالمؤمنین تا زمان امام حسن عسکری:، در برابر دوران غیبت که زمان امامت امام زمان7 است و تا امروز ادامه دارد.
برای بررسی روش عقلی در میان اصحاب، باید زمان حضور اهل بیت را به پنج دوره تقسیم کرد و هر دوره را به صورت جداگانه بررسی نمود.
1- دوران امیر مومنان؛ 2- دوران حسنین و امام سجاد؛ 3- دوران صادقین؛ 4- دوران امام کاظم و امام رضا؛ 5- دوران امام جواد تا دوران غیبت امام عصر:.
ملاک این تقسیمبندی تفاوتهای این دورهها از نظر شکلگیری و رشد روش عقلی کلامی در جامعه اسلامی و شیعی و تفاوت رویکردها نسبت به این روش است.
1. دوره امیر مؤمنان7
در این دوره شماری از متکلمان امامیه که از اصحاب برجسته پیامبر اکرم9 بودند در پارهای از مسائل اعتقادی به روش عقلی احتجاج کردهاند.که برای نمونه به برخی از آنها اشارتی میرود:
1. 1. استدلال سلمان فارسی
شاید برترین صحابی پیامبر9 پس از اهل بیت آن حضرت: سلمان فارسی باشد. شخصیتی که در روایات از اهلبیت شمرده شده است (مجلسی، 1404، 10: 121)، و محدث (همان، 22: 350) و افقه اصحاب (همان) نام گرفته است. در برخی از منابع، احتجاجاتی عقلی از سلمان نقل شده که به یکی از آنها اشاره میکنیم:
در کتاب شریف احتجاج طبرسی روایت مفصلی از امام صادق7 نقل شده است که احتجاجات دوازده نفر از اصحاب پیامبر9 را برضد حاکمیت ابوبکر بیان میکند. یکی از برجستهترین سخنان این مجموعه، که در آن از استدلالهای عقلی نیز استفاده شده، استدلال سلمان است:
ای ابوبکر! هنگامی که برایت امری پیش آید که بدان آگاهی نداری به که پناه خواهی آورد؟... برای پیشی گرفتن از کسی که از تو داناتر و به پیامبر نزدیکتر و به تأویل کتاب خدا وسنت رسولش آگاهتراست چه عذری داری؟ (طبرسی، 1424، 1: 192).
در این استدلالِ سلمان، به دلیل لزوم تقدیم اعلم در امر امامت استناد شده، که دلیلی عقلی است و متکلمان متأخر امامی نیز از آن سود جستهاند.
2. 1. استدلال ابنعباس
وی از علمای اصحاب پیامبر و امیرالمومنین8 بوده و پسر عموی آن دو بزرگوار است و در میان اهل سنت به «حبر الأمّة» مشهور است. در عرصههای مختلف علوم اسلام، بهویژه تفسیر قرآن، از او روایات متعددی نقل شده است. در میان برخی از سخنان و گفتگوهایی که از او نقل شده، رگههایی از استدلال عقلی (بهویژه در زمینه خلافت امیرالمومنین7) به چشم میخورد.
ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه، و ابن اثیردر الکامل از عبدالله بن عمر، از پدرش گفتگویی را که میان او و ابنعباس درباره جانشینی رسول خدا9 اتفاق افتاده نقل میکنند. در بخشهایی از این مناظره ابنعباس از دلایل عقلی برای اثبات نظر خود بهره میبرد. به عنوان نمونه در جایی که عمر میگوید: مردم چون میترسیدند شما (بنی هاشم) در صورت اجتماع نبوت و خلافت، در حقشان اجحاف کنید، حق خلافت را از شما سلب کردند! پاسخ میدهد: ما اگر قرار بود از موقعیت خود سوءاستفاده کنیم بدون خلافت هم این امکان را داشتیم و میتوانستیم از خویشاوندی با پیامبر برای اجحاف به مردم استفاده کنیم.
این بیان ابنعباس، استفاده از یک ملازمه عقلی بین دو امری است که از لحاظ تعلق قدرت با یکدیگر برابرند و قدرت بر یکی ملازم با قدرت بر دیگری است و یک استدلال عقلی محسوب میشود (ابنابیالحدید، 1404، 12: 52).
در بخش دیگری از این گفتگو ابنعباس میگوید:
آیا (در اثبات اولویت در خلافت) عرب بر عجم به نزدیکتر بودن خود به پیامبر استدلال نکردند؟ و آیا قریش بر دیگر عرب به سزاوارتر بودن خود نسبت به رسول خدا تمسک نجست؟ پس ما (بنی هاشم) نیز از دیگر قریش به جانشینی پیامبر سزاوارتریم (همان)
در اینجا نیز ابنعباس با یک دلیل عقلی (جدلی) اثبات میکند که اگر دو استدلال قبلی که مورد استفاده شما بوده، صحیح باشد، باید استدلال سوم را نیز بپذیرید.
بررسی و تحلیل
با بررسی آثار و اخبار این دوره به روشنی درمییابیم که استفاده از روش عقلی و استدلالهای مبتنی بر آن، تنها از عهده تعداد بسیار محدودی از صحابه پیامبر9 و امیرمومنان7 برمیآمده، و دیگران در مواجهه با استدلالهای یاد شده چارهای جز پذیرش نداشتهاند ـ و این به معنای روشن بودن حجیت عقل در میان آنان است- زیرا آنان نه توانایی اقامه چنین استدلالهایی داشتهاند و نه انگیزهای برای آن در خود احساس میکردهاند. حتی یهودیان و مسیحیانی که در امر دین با مسلمانان به مناظره میپرداختند، کمتر در صدد بیان ادله عقلی بودند، بلکه بیشتر به دنبال طرح سوالاتی بودند که از متن کتابهای آسمانی خود استخراج می نمودند. در مقام پاسخ نیز پیامبر یا وصی پیامبر تنها کسانی بودند که توان پاسخگویی به آن را داشتند. و اگر احیاناً شبهات عقلی معدودی هم از جانب اهل کتاب طرح شده است، پاسخ آن از طریق قرآن کریم و یا خود پیامبر و امیر مومنان8داده شده است، زیرا صحابه (به ویژه خلفای ثلاث) توان پاسخگویی به این سؤالات را نداشتهاند (ن.ک. مجلسی، همان، 10).
گفتنی است وقتی روش حاکم بر همان معدود براهین عقلی صادر شده از سوی اصحاب را بررسی میکنیم در مییابیم که این استدلالها صرفاً بر اساس دادههای عقل فطری بنا شدهاند و هیچگونه جنبه آموختنی در مقدمات استدلال و صورت آن به چشم نمیخورد، و آنچه عامل موفقیت و راهیابی این استدلالها به واقعیت بوده، فطانت و قوت ذهن چنین افرادی بوده است.
2. دوران حسنین و امام سجاد:
شاید این برهه از تاریخ شیعیان، اندوهبارترین و مظلومانهترین صفحات تاریخ تشیع باشد، نه فقط از این جهت که حادثهای چون واقعه دلخراش عاشورا در این دوران اتفاق افتاده است، بلکه چون اهل بیت: در این دوران نه تنها به عنوان خلیفه و امام امت شناخته نمیشدند، بلکه حتی به عنوان مرجع علمی نیز در میان مسلمانان مورد مراجعه و اقبال نبودند. و با وجود آن که از دوران نبی اکرم9 زمان چندانی نگذشته بود، اما سفارشهای مکرر ایشان درباره لزوم مراجعه به اهل بیت در امر دین رنگ باخته بود. تا جایی که شاید در مجموعه روایات فقهی شیعه، تعداد روایاتی که در زمینه احکام شرعی از سید الشهدا7 نقل شده به عدد انگشتان دست نمیرسد. با چنین شرایطی، طبیعی است که انتظار پرورش یافتن اصحابی که از دین، دفاع عقلانی نمایند چندان منطقی نخواهد بود؛ بهخصوص که همان معدود اصحاب باقیمانده که به اهل بیت: اعتقاد قلبی داشتند نیز یا تحت تعقیب بودند و یا از دم تیغ جلادان اموی گذشته بودند. کسانی چون حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی، میثم تمار و شهیدان کربلای حسینی7. ناگفته نماند که در این میان هر از چند گاهی سخن حق بر زبان یکی از این خوبان جاری میگشت و به مقتضای کلمه حق نزد امام جائر، از حق اهل بیت: دفاع مینمودند، اما عمده این سخنان یادآوری فضائل و اولویت اهل بیت و دون پایگی و بی لیاقتی امویان و اطرافیان ایشان بود که همگی مایههای نقلی داشته و بر اساس مقدمات منصوص شکل گرفته بود. هرچند بیان و روش استدلال به گونه استدلال اقناعی عقلی ارائه میشد.[1] از این دست مناظرات میتوان به احتجاج عدی بن حاتم طائی با عبدالله بن زبیر در حضور معاویه (مجلسی، همان، 33: 251) و احتجاجات برخی دیگر از اصحاب مانند ابن عباس و... با معاویه اشاره کرد.
بنابراین در این دوره روش عقلی در میان شیعیان مجالی برای ظهور و بروز نیافت تا کیفیت آن مورد بررسی قرار گیرد.
3. دوران صادقین8
دوره امامت امام باقر و امام صادق8 که حدود پنجاه سال به طول انجامید، دوران شکوفایی علمی در جهان تشیع است. ضعف حکومتهای موجود و جابجائی خلافت از بنی امیه به بنی عباس در دوران این دو بزرگوار، و عوامل مختلف دیگر باعث شد شرایط مناسب برای نشر حقایق فراهم گردد و مسلمانان از دریای دانش امامان معصوم: بهرهمند گردند.
از سوی دیگر در همین برهه زمانی، انواع تفکرات و دانشهای عقلی و تجربی از سرزمینهای دور و نزدیک به میان جامعه اسلامی راه یافته و باعث ایجاد سوالات و شبهات متعدد و شکلگیری نحلهها و طرز تفکرهای گوناگون گشته بود، امری که ضرورت تمسک به استدلالهای متقن عقلی به عنوان تنها منبع مورد قبول نزد اکثر نحلههای فکری را بیش از پیش برجسته میساخت. طبیعی است که در چنین دورانی و با چنین شرایطی گرایش به علم کلام و استفاده از روش عقلی در میان اصحاب ائمه افزایش چشمگیری پیدا کند و تشویقها و راهنماییهای صادقین8 نیز راه را برای شکلگیری و هموار شدن مسیر روش عقلی کلامی باز نماید. در اینجا به عنوان نمونه برخی از استدلالهای عقلی اصحاب ائمه: را ذکر نموده و سپس به تحلیل روش عقلی حاکم بر این استدلالها میپردازیم:
1 .3. استدلالهای هشام بن حکم:
شاید مشهورترین متکلم شیعی در دوران امام صادق7 بلکه در کل زمان حضور ائمه: هشام بن حکم باشد. شخصیتی که با ابتکارات کلامی و استدلالهای ابداعی و حاضر جوابیهای خود در برابر مخالفین، مورد توجه خاص امام7 قرار گرفته و نزد ایشان از منزلت ویژهای برخوردار گشت، به گونهای که بر اصحاب پر سابقه نیز ترجیح داده شد و تا آنجا مورد عنایت امام7 قرار گرفت که مفتخر به لقب «ناصرنا بقلبه و لسانه و یده» گردید (کلینی، 1388، 1: 171).
او با بسیاری از اصحاب مذاهب و فرق و ادیان گوناگون همآورد شد و با روشهای مختلف استدلال، آنها را شکست داد، و برخی را نیز به مذهب حق رهنمون شد. در اینجا به برخی از استدلالهای عقلی ایشان اشاره میشود:
الف) مناظره مشهور هشام بر لزوم نصب امام، در برابر عمروبن عبید:
در این مناظره هشام به عنوان یک جوان پرسشگر به محفل علمی عمرو بن عبید وارد میشود، و از او در مورد یکایک اعضای اصلی بدن و کارکرد آنها میپرسد، تا این که از وظیفه قلب میپرسد، و هنگامی که عمرو پاسخ میدهد: قلب دادههای جوارح را تحلیل کرده و صحیح و غلط آنها را مشخص نموده و با این کار تردیدها را برطرف مینماید و از این روی بقیه جوارح از قلب بینیاز نیستند، هشام از این پاسخ عمرو برعلیه او استفاده کرده و او را به چالش میکشد. هشام میپرسد: پروردگار حکیمی که برای اعضا و جوارح انسان رهبر و سرپرستی مثل قلب قرار داده تا بین آنها هماهنگی ایجاد نماید و آنها را از سرگردانی نجات دهد، چگونه ممکن است جامعه بشری را با وجود این همه اختلاف و تردید و تحیر بیسرپرست رها کند؟ (کلینی، همان، 1: 169).
چنانکه ملاحظه میشود بیان یاد شده یک استدلال عقلی روشن برای اثبات ضرورت وجود امام در جامعه است که بر پایه حکمت الهی و حسن وقبح عقلی استوار است.
ب) مناظره هشام با مردی از شام در مسأله امامت:
در ایام حج مردی شامی در خیمه امام صادق7 حاضر شده و ادعا میکند که اهل کلام و بینش بوده و آماده برای مناظره است. از این روی حضرت تنی چند از اصحاب را برای مناظره با وی فرا میخواند. اصحاب هم ندای امام را اجابت کرده و هر یک با مرد شامی به مناظره برخاسته و بر او غلبه میکنند تا این که نوبت به هشام میرسد ـ او که با وجود این که در ابتدای دوران جوانی است اما در عین حال بیش از دیگران مورد توجه و عنایت امام7 است ـ هشام پس از اینکه از شامی درباره آگاهی و حکمت خدای متعال نسبت به مصالح بندگان و لزوم اقامه حجت برآنان برای جلوگیری از اختلاف و تشتت در جامعه و اطلاع امت از فرایض الهی اعتراف میگیرد آنگاه از وی درباره حجت بعد از رسول خدا سؤال میکند. شامی پاسخ میدهد:کتاب و سنت. هشام میپرسد آیا حکمتی که برای لزوم اقامه حجت بیان شد (رفع اختلاف) اکنون در کتاب و سنت موجود است؟ شامی میگوید: بله! هشام میپرسد: اگر حجت موجود است پس چرا ما و شما اختلاف داریم و تو از شام آمدهای که با ما مناظره کنی؟ در اینجاست که مرد شامی از پاسخ عاجز میشود و هشام امامت را برای او تشریح میکند. او نیز پس از اخبار غیبی امام7 از چند و چون سفرش، به تشیع میگراید (همان: 172).
عقلی بودن این استدلال نیز مانند استدلال پیشین بسیار روشن است.
ج) مناظره هشام با بریهه:
بریهه یکی از راهبان و دانشمندان بزرگ مسیحی در دوران امام صادق7 است. او به دنبال یافتن حق، با همه دانشمندان مشهور مسلمان مناظره وگفتگو میکند، اما نزد هیچیک گمشدهاش را نمییابد، و همه در برابر توان استدلال او سر تسلیم فرود میآورند، تا اینکه روزی به سراغ هشام میآید و طی دو جلسه مناظره با او به حقانیت تشیع پی میبرد و پس از حضور در محضر امام صادق و امام کاظم 8ایمان میآورد و از شیعیان مخلصی میگردد که در هنگام مرگ، امام کاظم7 خود، تجهیز او را به عهده میگیرند و او را از حواریین مینامند. در مناظره هشام با بریهه استدلالهای پیچیده عقلی ـ بهویژه در باره نفی مقام خدائی حضرت مسیح7 ـ به کار رفته است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- هشام در بخشی از استدلال خود برخلاف ادعای بریهه که معتقد به وحدت پدر و پسر است، میگوید: پدر از فرزند جداست و آنها دو چیزند نه یک چیز. بریهه میگوید: این سخنی است که مردمان نمیفهمند. هشام میگوید: اگر فهم مردم حجت است پس باید این سخن مردم را بپذیری که زمانی پدر بوده است و پسر نبوده است (چون مردم در مورد پدران و پسران این چنین میاندیشند) آیا این را میپذیری؟ بریهه پاسخ میدهد: نه! هشام میگوید: پس چطور به فهم کسانی استناد میکنی که حرفشان را قبول نداری؟
- در قسمت دیگری از مناظره، هشام این استدلال فلسفی مشهور که اگر دو چیز در تمام خصوصیات یکسان باشند دیگر دو شیء نیستند و یک چیزند را بر ضد بریهه به کار میگیرد. هشام میپرسد: آیا پسر تمام دانستههای پدر، و پدر تمام دانستههای پسر را میدانند؟ بریهه میگوید: بله. هشام میپرسد: آیا پسر بر تمام مقدورات پدر و پدر بر تمام مقدورات پسر قدرت دارند؟ بریهه میگوید: بله. هشام میپرسد: پس چگونه یکی پدر است و دیگری پسر در حالی که هردو (کاملاً) برابرند؟ (صدوق، همان: 270).
بخشهای دیگری از این مناظره نیز از نظر عقلی قابل توجه است که در این مقال نمیگنجد.
2. 3. استدلالهای منصور بن حازم
منصور نیز از فقها و متکلمان اصحاب امام صادق و امام کاظم8 بوده است و مناظرات عقلی او مورد تایید معصومان: قرار گرفته است. در اینجا به یک نمونه از این مناظرات و استدلالهای او توجه کنید:
منصور میگوید: به امام صادق7 عرض کردم: خداوند متعال برتر از آن است که با مخلوقاتش شناخته شود، بلکه این آفریدگان هستند که با خدا شناخته میشوند. حضرت فرمودند: درست است. عرض کردم: هر کس بفهمد خدایی دارد، خواهد دانست که پروردگارش اموری را میپسندد و اموری را ناپسند میدارد، و آگاهی از آنها جز با نزول وحی بر خودش یا فرستادهای الهی ممکن نخواهد بود، و اگر بر خودش وحی نازل نمیشود پس باید به دنبال رسولی بگردد که حجت الهی و مفترضالطاعه باشد. سپس به امام7 عرض کردم: من به مردم (عامه) چنین گفتهام: آیا رسول خدا حجت الهی نبود؟ گفتند: بلی چنین بود. گفتم: پس از او حجت کیست؟ گفتند: قرآن. گفتم: مرجئه، قدریه و حتی زنادقهای که قرآن را قبول ندارند نیز با آن احتجاج کرده و غلبه مینمایند. پس قرآن حجت نخواهد بود، مگر قیّمی بر آن باشد که هر چه درباره آن گفت همه بپذیرند. حال بگویید قیّم فرآن کیست؟ گفتند: ابن مسعود و عمر و حذیفه درباره قرآن مطلع بودند. پرسیدم: اینها همه آنچه را که باید، درباره قرآن میدانستند؟ گفتند: نه! گفتم: جز علیبن ابیطالب هیچکس را نمییابید که همه علم قرآن را داشته باشد (در حالی که اگر قیّم دیگری در کار بود باید اظهار میکرد) پس او قیّم قرآن و حجت مفترض الطاعه بعد از رسول خداست. امام7 فرمودند: رحمت خدا بر تو باد (کلینی، همان، 1: 168).
در این روایت سه مطلب عمده عقلی وجود دارد:
1) سزاوار نیست خدا را با مخلوقاتش بشناسیم، چنانکه حکما براین مطلب تأکید دارند، و برخی از تقریرهای برهان صدیقین بر همین اساس شکل گرفته است (طباطبائی، 1420: 328).
2) ضرورت وجود نبی برای شناخت تکلیف، این مطلب نیز در کتب کلامی به تفصیل بیان شده و ضرورت تکلیف، و در پی آن ضرورت نبوت از بحثهای عقلی مفصل در کلام است (حلی، 1425: 470).
3) لزوم وجود امام و سعه علمی او و هم شأنی او با رسول در مفترض الطاعه بودن، این بحث نیز به عنوان دلیل عقلی بر ضرورت امامت در کتب کلامی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است (حلی، همان: 490).
3.3. ابو جعفر محمد بن نعمان الأحول
محمد بن نعمان به «مؤمن الطاق» مشهور است. وی در امر امامت مناظرات مشهوری با مخالفین دارد. مؤمن الطاق با مناظرات قوی خود به شدت مخالفین امامت را عاصی کرده بود، تا حدی که او را به «شیطان الطاق» ملقب کرده بودند. در ادامه به چند مورد از احتجاجات عقلی او اشارتی میرود:
الف) ابو جعفر از جمله کسانی است که زید بن علی در دوران قیام خود او را به همکاری دعوت کرد، اما او با یک استدلال قوی عقلی دعوت زید را رد کرد. استدلالی که امام صادق7 نیز بر آن مهر تأیید نهاد. هنگامی که زید از او درخواست کرد به قیام او بپیوندد، مؤمن الطاق گفت: اگر پدر یا برادر شما به پاخیزند من نیز به همراهشان قیام خواهم کرد، اما از شرکت در قیام شما معذورم، چرا که اگر آنها حجت خدا هستند کسی که با غیر ایشان همراه شود هلاک است و اگر حجت خدا نیستند و امامی از جانب خدا تعیین نشده است، در این صورت تفاوتی میان آنان که با تو همراهند با دیگران نخواهد بود. زید پرسید: چگونه ممکن است پدر من که بر من بسیار مهربان بودـ تا حدی که لقمه داغ را سرد میکرد و بعد در دهان من میگذاشت تا از حرارتش آزرده نشوم ـ از آتش دوزخ بر من نترسیده و از امر امامت چیزی به من نگفته باشد، اما بر تو ترسیده و امر امامت را با تو در میان گذاشته باشد؟ مؤمن الطاق پاسخ داد: آری چون پدرتان ترسید که در صورت دانستن امر امامت با او مخالفت کرده و جهنمی شوید، از این روی به شما چیزی نگفت. اما به من گفت، چرا که اگر میپذیرفتم نجات یافته، و اگر نمیپذیرفتم و اهل دوزخ میشدم، اهمیتی نداشت.
محمد بن نعمان سپس از زید پرسید: آیا شما برترید یا انبیا؟ زید گفت: انبیا. مؤمن گفت: چرا یعقوب به یوسف فرمود: Gیابنی لا تقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیداF(یوسف: 5). اما به برادران یوسف نگفت که با او مکر نورزید تا آگاه شده و از آن خیانت خودداری کنند، بلکه از ایشان پنهان کرد؟ آری پدر شما نیز به همان جهت این مسأله را از شما پنهان نمود... مؤمن الطاق میگوید: وقتی این مکالمه را برای امام صادق7 تعریف کردم امام فرمودند: او را از روبرو و پشت سر و راست و چپ و بالا و پایین فرو گرفتی و راه فراری برایش باقی نگذاشتی (کلینی، همان، 1: 174).
ب) روایت دیگری که حکایت از توان بالای مؤمن الطاق در مناظره دارد، ماجرای مباحثه او با ابنابیحذره در یک مجلس عمومی است، که باعث گرایش عده زیادی به تشیع میشود. به بخشهایی از این گفتگو که جنبه عقلی بیشتری دارد توجه کنید:
در ابتدای مناظره ابن ابی حذره مدعی میشود که ابوبکر چهار فضیلت دارد که باعث میشود از تمامی اصحاب پیامبر9 از جمله علیبن ابیطالب7 افضل باشد: او همراه پیامبر در حجره ایشان مدفون است، او همراه پیامبر در غار بود، اوآخرین نمازی را که در زمان حیات پیامبر اقامه شد امامت کرد و او صدیق امت است.
مؤمن الطاق در پاسخ میگوید: من ثابت خواهم کرد که علیبن ابیطالب از همه اصحاب پیامبر افضل است، و اینها که گفتی نه تنها فضیلتی برای ابوبکر نیست، بلکه نقص محسوب میشود، و پس از آن با قرآن و سنت و عقل اثبات خواهم کرد که اطاعت علی7 برتو واجب است.
سپس تکتک ادعاهای ابن ابی حذره را رد میکند: در باب مدفون بودن ابوبکر در حجره پیامبر به مضمون این شعر محمد بن ابی بکر درباره خواهرش استناد میکند:
تجمّلتِ تبغّلتِ و لو عِشتِ تفیّلتِ لکِ التسعُ مِن الثمن و بالکلّ تملّکتِ
و با بیانی زیبا و مستدل غاصبانه بودن دفن ابوبکر در خانه پیامبر را به اثبات میرساند. در باب نماز ابوبکر در زمان بیماری پیامبر9 میگوید: اگر پیامبر او را به نماز امر کرده بود، پس چرا پس از آن خود آمد و ابوبکر را کنار زد؟ پس یا او به نیرنگ در جای پیامبر به نماز ایستاده بود و یا اینکه واقعهای چون واقعه تبلیغ سوره برائت رخ داده بود.
سپس مؤمن الطاق به اثبات واجب الاطاعه بودن امیرالمؤمنین7 پرداخته و با ارائه دلیل عقلی قوی بر امر امامت، میگوید: همه مردم قبول دارند که در هر کار باید از عالمِ به آن تبعیت کرد و اجماع مسلمین بر این است که علی7 اعلم اصحاب پیامبر9 بود به گونهای که همه به او مراجعه میکردند و به او نیاز داشتند، در حالی که او از دیگران بینیاز بود. پس همه باید از او اطاعت کنند و قرآن نیز بر صحت این استدلال گواه است آنجا که میگوید: Gافمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لا یهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمونF(یونس: 35). راوی حدیث (سلیمان اعمش) در پایان میگوید: در آن روز مناظره عده زیادی به تشیع گرویدند (طبرسی، همان، 2: 308).
عقلی بودن بخشهای زیادی از استدلالهای مؤمن الطاق به ویژه قسمت آخر روایت بسیار روشن است.
در این دوره در میان شیعیان روش عقلی از لحاظ کمی و کیفی رشد محسوسی یافته است. البته با توجه به اینکه روش استدلال به صورت کلاسیک به اصحاب کلام آموخته نشده بودـ بلکه تنها راهنماییهای کلی و تجربههای شخصی موجب شکلگیری روش استدلال اشخاص میشدـ به سختی میتوان وحدت رویه دقیقی در میان متکلمان از اصحاب ائمه: یافت. در اینجا با یک نگاه کلی در مییابیم بین روش استدلال عقلی هشام با دیگر متکلمان تفاوت محسوسی وجود دارد.
شاخصههای روش استدلالی هشام عبارتند از:
1) شمول دایره مناظرات و استدلالها و نظریهپردازیهای او نسبت به حوزههای مختلف مباحث کلامی از توحید گرفته تا صفات الهی و امامت و ...؛
2) ابداعی و ابتکاری بودن بسیاری از استدلالهای او؛
3) استفاده بیشتر از استدلالهای حلّی در کنار دلایل نقضی؛
4) عدم انحصار استدلالهای عقلی هشام در مناظرات و مباحثات و گرایش او به اظهار نظر و پاسخگویی به سوالات شیعیان در زمینههای اعتقادی[2] تا جایی که برخی از تعابیر و نظریات او مورد نقد خود ائمه: نیز قرار گرفته است.[3]
در حالی که روش استدلالی دیگر اصحاب معمولاً فقط در حیطه مسائل امامت دور میزند (به جز برخی موارد نادر)، و صرفاً جنبه مناظره و مباحثه با ارباب نحلههای کلامی دارد و روش آنها نیز غالباً نقضی است تا حلّی (به ویژه مومن الطاق).
نکته جالب توجه این که روش مناظره و استدلال چند تن از اصحاب امام با مخالفان، مورد بررسی و نقد امام صادق7 قرار گرفته است، که در اینجا به عنوان حُسن ختام این بخش به آن اشاره میشود:
پس از پایان یکی از مناظرهها امام صادق7 خطاب به حمران، فرمودند: تو سخن را درست پی میگیری و در مسیر صحیح پیش میروی. به هشام بن سالم فرمودند: تو به دنبال یافتن مسیر درست استدلال هستی، اما آن را نمیشناسی. به مؤمن الطاق فرمودند: تو قیاسگر زبردستی هستی که سخن باطل را با باطل پاسخ میگویی، ولی باطل تو برتر و غالب میشود. به قیس ماصر گوشزد کردند: تو مناظره میکنی و آنجا که به موقعیتی نزدیک میشوی که استدلال به سخن رسول خدا در دسترس توست، ناگهان از آن دور میشوی، همچنین تو حق و باطل را با یکدیگر میآمیزی، در حالی که حق اندک بهتر از باطل بسیار است. تو و احول دو پرنده ماهرید. یونس (راوی حدیث) میگوید: من گمان میکردم که حضرت به هشام بن حکم نیز همانند همین سخنان را خواهد گفت، اما ایشان به هشام فرمودند: ای هشام تو به موقعیت سقوط نزدیک نمیگردی و هرگاه به زمین نزدیک میشوی ناگاه پاهای خود را جمع میکنی و دوباره اوج میگیری. شایسته است آنانکه چون توأند با مردم مناظره کنند، پس از لغزش بر حذر باش و شفاعت نیز ان شاء الله در پی خواهد بود (کلینی، همان، 1: 173).
4. دوران امام کاظم و امام رضا8
زمانه امام کاظم و امام رضا8 را میتوان آغاز دوره اقتدار عباسیان و سیطره ستمگرانه ایشان دانست، امری که منجر به ایجاد محدودیت جدی برای اهل بیت: و اصحاب ایشان گشته و بسیاری از علویان را به کام مرگ و دام زندانهای مخوف عباسی کشاند و باعث ترس و تقیه و پنهانکاری بیش از پیش در میان شیعیان گشت، تا جایی که امام کاظم7 با فرستادن پیغامی به هشام بن حکم ادامه مناظره و مباحثه او در امر امامت را، شرکت در ریخته شدن خون خود میشمارند (کشی، 1348: 270). البته در طول این دوران 55 ساله، شاید 5 سال آخر حیات امام رضا7 که ولایتعهدی مامون ظاهراً به ایشان واگذار شد، برای اصحاب فضای آزادانهتری پیشبینی میشد، اما واقعیت این است که این حرکت مامون، نمایشی بیش نبود و فشار بر اصحاب خاص و اثرگذار امام، هر چند در ظاهر کمتر شده بود ولی در موارد احساس خطر از سوی حکومت، هر اتفاقی ممکن بود رخ دهد. با این وجود پایههای مستحکمی که در دوران صادقین8 گذارده شده بود، و در ابتدای دوران امام کاظم و در زمان حضور امام رضا8 در مدینه تقویت شد، باعث تربیت نسلی از اصحاب دانشمند و بعضاً عقلگرا در میان یاران امام کاظم و امام رضا8 شد.
شایان ذکر است شخصیتی مانند هشام بن حکم که در دوره صادقین مورد اشاره قرار گرفت، از اصحاب موسی بن جعفر7 نیز محسوب شده و در دوران ایشان نیز به مناظرات و مباحثات خود ادامه میدهد، بلکه دوران اوج پختگی او همین زمان است. در ادامه به نمونههایی از متکلمان شاخص این دوره اشاره میکنیم:
1. 4. فضل بن شاذان نیشابوری (متوفای 260)
فضل بن شاذان در دوران امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام عسکری: میزیسته و از متکلمان و فقها و محدثان برجسته شیعی به شمار میرود. وی به نقل نجاشی صاحب 180 تالیف است (نجاشی، 1427: 307). در اهمیت فضل همین بس که در بسیاری از کتب کلامی گذشتگان از علماء شیعه نظرات کلامی و فقهی او مطرح و مورد نقد و بررسی قرار گرفته است (ابنشاذان، 1363: 14).
خوشبختانه یکی از کتابهای کلامی فضل به نام «الایضاح» به دست ما رسیده است که موضوع آن بررسی و نقد عقائد اهل سنت است. فضل در ابتدا عقائد فرق متعدد اهل سنت را بررسی و سپس به نقد آنها میپردازد و از آیات و روایات و استدلالهای عقلی در این زمینه استفاده میکند. نکته جالب توجه در روش فضل این است که برخلاف شیوه معمول کتب کلامی شیعه که عمدتاً در صدد دفاع از عقاید شیعه در برابر شبهات هستند، او روش تهاجمی را در پیش گرفته و درصدد ردّ نظرات اعتقادی فِرَق دیگر برآمده است، و البته در ضمن از عقاید شیعه نیز دفاع میکند.
کیفیت استفاده فضل از روش عقلی در این کتاب معمولاً بدینگونه است که یکی از ادله اعتقادی فرقه مورد نظر را مطرح کرده و به نقض آن میپردازد یا توالی فاسد آن را بیان میکند. مثلاً بعضی از اعتقادات ایشان را مستلزم نسبت صفت ظلم به خداوند متعال میداند و بر همین اساس آن را تخطئه میکند (همان: 348) (استدلالی که شاید کاشف از اعتقاد او به حسن وقبح عقلی باشد) یا اعتقاد به رای و قیاس را عقلاً مستلزم تفضیل اصحاب رأی بر نبی اکرم9 میشمارد و آن را امری قبیح میداند (همان: 358).
از دیگر ویژگیهای مهم کتاب الایضاح این است که عقائد «مرجئه» را به صورت مستقل و مفصل مطرح کرده و به صورت پرسش و پاسخ و مناظره مورد نقد قرار داده است. شاید چنین تفصیلی درباره مرجئه در کمتر کتاب کلامی مشاهده شود.
فضل بن شاذان کتب دیگری نیز دارد که عناوین آنها کاملاً گویای دربرداشتن مسائل عقلی بوده و در آنها از روش کلامی عقلی استفاده شده است، مانند کتاب «الاعراض و الجواهر»، کتاب «النقض علی الاسکافی فی تقویة الجسم»، کتاب «الردعلی الثنویه»، کتاب «الرد علی الفلاسفه» و ... (نجاشی، همان: 307). هر چند کتب یاد شده به دست ما نرسیده است، اما برخی از مطالب و نظریات موجود در آنها در کتب کلامی پس از دوران فضل انعکاس یافته است، که همگی حکایت از تفکر عقلی فضل دارد.
نکته دیگری که شایان ذکر است اینکه «یونس بن عبدالرحمان» ـ از اصحاب ویژه موسی بن جعفر و امام رضا8 که در بعضی از روایات از او به عنوان سلمان زمان یاد شده است (حلی، 1411: 29) ـ از کسانی است که فضل او را بخاطر دفاع از مکتب حق ستوده است. وی هم چنین روایتگر بسیاری از مناظرات عقلی هشام نیز است (مجلسی، همان، 57: 197؛ صدوق، همان: 270). شاید از اینگونه تعبیرات بتوان دریافت که یونس نیز تا حدودی از اصحاب روش عقلی کلامی ائمه: به شمار میآید هر چند در این باب از او مطلبی یافت نشد.
2. 4. محمد بن حکیم
محمد بن حکیم از اصحاب امام کاظم7 به شمار میآید و از روایتی استفاده میشود که اهل کلام و مناظره با مخالفان بوده است و به دستور امام موسی بن جعفر8 با آنان مجادله میکرده است. شاید از همین روی به گونهای بتوان او را از اصحاب روش عقلی به شمار آورد.
یونس بن عبدالرحمان از حماد نقل کرده است که موسی بن جعفر7 به محمد بن حکیم میفرمود در مسجد رسول خدا با اهل مدینه همنشین شده و با ایشان به مناظره بپردازد. سپس هر گاه محمد بن حکیم به نزد حضرت برمیگشت حضرت از او درباره آن چه گفته و شنیده بود پرسش میکرد و از سخنانش ابراز رضایت مینمود (کشی، همان: 449).
با توجه به نکاتی که در باره فضل بن شاذان گذشت، در تحلیل روش عقلی این دوره میتوان گفت که با ورود جدیتر فلسفه در عرصههای کلامی و استفاده متکلمان فرق مختلف به ویژه معتزله از آن، روش عقلی کلامی شکل فنیتری به خود گرفت. با اینکه روش عقلی ابن شاذان فلسفی نیست، اما او در برابر نظرات فلسفی دارای موضع و نظر بوده و همین امر رنگ عقلی قویتری به روش کلامی او میبخشد. همین نکته کم و بیش در نظریات کلامی و مباحثات جاری دوره یاد شده به چشم میخورد، اما چهبسا دیگران در حد ابن شاذان به این عرصه وارد نشدهاند. با این تحلیل احتمالاً بتوان از این دوره به عنوان دوره پایهگذاری روش عقلی فنی یاد کرد.
5. دوران امام جواد7 تا دوران غیبت
این برهه از تاریخ امامیه یکی از سرنوشتسازترین دوران تاریخی شیعه به شمار میآید، چرا که در پایان این برهه، ارتباط رسمی و ظاهری شیعیان با ائمه: گسسته شد و دوران طولانی و توان فرسای غیبت آغاز گردید. دورهای که عدم دسترسی به امام معصوم7، مشکلات و اختلافات فراوان و کم سابقهای را در میان شیعیان رقم زند.
اهلبیت: در دوران منتهی به غیبت ـ که از زمان امام جواد7 آغاز میشود ـ برای آماده ساختن جامعه شیعی نسبت به غیبت امام، ارتباط خود را با مردم کمتر کرده و بیشتر از طریق نواب با شیعیان در ارتباط بودند. همین امر باعث شد که عدهای از دانشمندان شیعی ناچار شوند برای حل مسائل و مشکلات فکری و اعتقادی خود و جامعه، به تعقل و استدلالهای عقلانی بیشتر روی آورند، و در این راستا تلاش مضاعفی بنمایند. همین امر زمینهساز ظهور متکلمان عقلگرای بزرگی چون شیخ مفید و سید مرتضی در دوران پس از غیبت شد. البته گروهی از علمای شیعه نیز در همین دوره تحت تاثیر ضعیف شدن رابطه شیعیان با ائمه، مسأله تدوین نصوص و روایات وارده از اهلبیت: را جدیتر گرفتند و پایهگذار شکلگیری موسوعههای بزرگ حدیثی شیعه و تفکر نصگرایی در دوران بعد شدند.
به عنوان نمونهای مهم از عقلگرایی در این برهه تاریخی به یکی از خاندانهای علمی، سیاسی مطرح شیعه در این دوران اشاره میکنیم، خانوادهای که شاید سمبل تفکر عقلانی در زمانه مورد نظر به شمار میرفتهاند.
خاندان نوبختی
خاندان بنی نوبخت از خاندانهای ایرانی اصیلی بودند که از حدود نیمه قرن دوم در بغداد ظهور کردند و تا حدود اوایل قرن پنجم همواره در میانشان شخصیتهای مهم علمی و سیاسی ظهور کرد؛ افرادی چون ابوسهل اسماعیل نوبختی، حسین بن روح نوبختی (نائب خاص امام عصر7) و ...
تعداد بسیاری از بنینوبخت از شخصیتهای مشهور کلام شیعی به شمار میروند. به تعبیر سید حسن صدر: «آلنوبخت علماء حکماء متکلمون من اجل بیوت العلم» (صدر، بیتا: 365).
روش کلامی نوبختیان عمدتاً روش عقلی است که از آموزههای فلسفی به وفور سود میبرد تا جایی که توجه و اهتمام آنها به نصوص، بسیار اندک و ناچیز است و البته همین امر باعث شده است که برخی از نظریات ایشان با نظر مشهور و مقبول میان علمای شیعه ناسازگار باشد. مرحوم شیخ مفید در اوائل المقالات به نقد برخی از این نظریات پرداخته است (مفید، 1413: 63)، اما در عین حال از ایشان به نیکی و با تعبیر: بنونوبخت رحمهمالله یاد میکند (همان: 66).
با اینکه از نوشتههای متقدمان بنینوبخت همچون ابوسهل اسماعیل نوبختی ـ که در زمان امام هادی و امام عسکری8 میزیسته و صاحب بیش از سی اثر است ـ کمتر مطلبی به دست آمده است، اما با توجه به نقلهای متعددی که از شخصیتهای مختلف این خاندان در کتب کلامی موجود است[4]، و همچنین با مراجعه به کتاب «الیاقوت فی علم الکلام» نگاشته ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت، و به ویژه با دقت در آثار ابومحمد حسن بن موسی نوبختی که موضوعاتی کاملاً عقلی و فلسفی دارد[5]، میتوان دریافت که روش نوبختیان، روش عقلی فلسفی بوده است. طبعاً با این توضیح معلوم میشود که آلنوبخت در میان متکلمان از اصحاب ائمه: روش منحصر به فردی داشتهاند که از قاعده کلی حاکم بر اصحاب – حتی عقلگرایان ایشان – خارج است و همین روش باعث شده که برخی نظرات ایشان به معتزلیان بسیار نزدیک باشد. بنابراین هر چند روش عقلی بنینوبخت قابل تعمیم به همه اصحاب ائمه در دوران مورد بحث نیست، اما شیوه ایشان در شکلگیری کلی روش کلامی امامیه در آن دوران و دوران پس از آن، تاثیر جدی دارد، به خصوص که اشخاصی چون ابوسهل در پایهریزی قواعد و تعالیم اساسی تشیع و تدوین اصول مقبول شیعه در قالب یک مجموعه مدون کلامی و در نتیجه بالا بردن توان پاسخگویی شیعه در برابر مخالفان، نقشی اساسی داشته است (جبرئیلی، 1389: 307؛ نجاشی، همان: 157). بنابراین با توجه به نقش بنیادین و نفوذ جدی و عقیده راسخ و حضور پررنگ نوبختیان در مراکز مهم کلامی شیعه چون بغداد، شاید بتوان روش عقلی نوبختیان را در اواخر دوران حضور یکی از مهمترین و فراگیرترین روشهای کلامی عقلی در میان امامیه به شمار آورد.
جمعبندی و نتیجهگیری
از آنچه گذشت در مییابیم که روش عقلی در دوران حضور ائمه:در میان متکلمان امامی روشی مقبول و مورد استفاده بوده است، اما تعداد کسانی که توانایی به کارگیری آن را داشتهاند چندان فراوان نبوده، یا دست کم در تاریخ و روایات سخنی از ایشان به میان نیامده است. اما نکته مهمتر این است که روش عقلی ـ که در بسیاری از موارد در محضر امامان معصوم: به اجرا گذاشته میشد ـ با تقریر و بلکه با تأیید لفظی ائمه روبرو شده و این محکمترین دلیل بر پذیرش عقل به عنوان یک دلیل معتبر برای اثبات اعتقادات از دیدگاه ایشان به شمار میرود، امری که راه را بر هرگونه تضعیف و مخالفت با استدلال عقلی در این زمینه میبندد و انتساب هرگونه نظریه دیگر به اهلبیت: را منتفی میسازد. البته این بدان معنا نیست که هر روشی در راستای به کارگیری استدلال عقلی پذیرفته است، و یا هر موضوعی در حیطه دسترسی عقل قرار دارد، بلکه اجمالاً اصل حجیت عقل و برخی از گسترههای دخالت او، از این راه روشن میشود.
فهرست منابع
ابنابیالحدید معتزلی (1404)؛ شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیةالله مرعشی;.
ابنشاذان، فضل (1363)؛ الایضاح، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
جبرئیلی، محمد صفر (1389)؛ سیر تطور کلام شیعه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
شیخ صدوق (1395)؛ کمال الدین و تمام النعمة، بیجا، دارالکتب الاسلامیة.
- (بیتا)؛ التوحید، بیروت، منشورات الاعلمی.
شیخ طبرسی (1424)؛ الاحتجاج، بیجا، چاپ اسوه.
صدر، سید حسن (بیتا)؛ تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، تهران، اعلمی.
طباطبائی، سید محمد حسین(1420)؛ نهایة الحکمة، قم، انتشارات جامعه مدرسین.
علامه حلی، یوسف بن مطهر (1411)؛ رجال العلامة الحلی، قم، دار الذخائر.
- (1425)؛ کشف المراد، قم، انتشارات جامعه مدرسین.
کشی (1348)؛ رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد.
کلینی، محمد بن یعقوب (1388)؛ اصول الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
مجلسی، محمد باقر (1404)؛ بحار الانوار، بیروت، موسسة الوفاء.
مفید، محمد بن نعمان (1413)؛ اوائل المقالات، قم، کنگره شیخ مفید.
نجاشی (1427)؛ رجال النجاشی، قم، انتشارات جامعه مدرسین.
[1]. شایان ذکر است بیان فضایل اهل بیت: برای اثبات اولویت ایشان در امر خلافت نیز نوعی استدلال عقلی محسوب میشود، چون برپایه کبرای کلی لزوم تقدیم افضل استوار است که با عقل اثبات میشود. لذا برخی از استدلالهای یاد شده را میتوان از این جهت عقلی به حساب آورد.
[2]. به عنوان نمونه: هشام بن سالم از هشام بن حکم میپرسد: اگر کسی از من سؤال کند که خدای خود را با چه چیز شناختی چگونه پاسخ دهم؟ هشام میگوید: بگو: از طریق نفس خود که نزدیکترین چیزهاست به من... و در ادامه با بیانی مستدل و زیبا راه رسیدن از نفس به خدا را شرح میدهد (صدوق، همان: 289).
[3]. برای نمونه در چند روایت آمده است که امام7 سخن منسوب به هشام را درباره جسم بودن خدای تعالی رد میکنند. هر چند بزرگان امامیه صحت این نسبت را مورد تردید قرار دادهاند (کلینی، همان، 1: 105).
[4]. از باب نمونه نظرات بنو نوبخت در باب موافات یا ایمان فاسق و یا تحابط کاملاً عقلی بوده و به نظر معتزله نزدیکتر است، در حالی که شخصیتی مانند شیخ مفید -که متکلمی عقلگراست- در اینگونه مسائل نگاه جدی به نقل داشته است. همین نکته تفاوت روش نوبختیان با دیگر متکلمان عقلگرای امامی را نشان میدهد (ن.ک. مفید، همان: 31).
[5]. مانند کتاب الرد علی اهل المنطق، کتاب حجج طبیعیة مستخرجة من کتاب ارسطاطالیس فی الرد علی من زعم أنّ الفلک حی ناطق و.. کتاب فرق الشیعه از آثار مشهور اوست که به دست ما رسیده است (ر.ک. نجاشی، همان: 63؛ جبرئیلی، 1389: 310).