نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
1
کلیدواژهها [English]
مقدمه
شخصیّت و آثار
محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به «شیخ صدوق»، در حدود سال 306 ق در شهر مقدّس قم متولّد شد و در سال 381 ق در شهر ری وفات نمود. او با دعای حضرت حجّت(ع) به دنیا آمد (صدر: 1434ق، 262؛ صدوق: باب 13: 31، 529؛ همو: 1435ق: 16).
شیخ صدوق از مقام علمی و معنوی والایی برخوردار بود. شیخ الطّائفه ابوجعفر محمّد طوسی در وصف ایشان می نویسد: «شیخ صدوق جلیل القدر، حافظ احادیث، بصیر نسبت به رجال و راویان و ناقد روایات (تشخیص دهندۀ درست از نادرست آن ها) بود. در محفوظات و کثرت علم همانند او در میان قمیها دیده نشد. وی حدود سیصد تألیف دارد» (شیخ طوسی: بی تا، 157).
شیخ صدوق در طول عمر پر برکت خویش، شاگردان بسیاری تربیت نمود. یکی از کسانی که از محضر درس وی استفاده نمودهاند، «شیخ مفید» میباشد. شیخ مفید روایات متعدّدی را از شیخ صدوق شنیده و نقل کرده است (مفید: 1413ق : 43؛ جبرئیلی: 1389ش، 129). با آن که بسیاری از آثار و کتب شیخ صدوق، بر اثر حوادث روزگار به دست ما نرسیده است، تعداد معدود باقی مانده از آثار او، گنجینهای غنی و بزرگ است که در زمینههای مختلف علوم اسلامی، رهنمای پژوهشگران است. در اینجا، برخی از کتب او را در یک تقسیمبندی موضوعی ذکر میکنیم:
الف. اعتقادی: همچون: التّوحید، کمالالدّین و تمام النّعمه، الإعتقادات و فضائل الشیعه؛
ب. اخلاقی: همچون: ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، حقوق الإخوان، و صفات الشّیعه؛
ج. فقهی: همچون: من لایحضره الفقیه؛
د. گوناگون: همچون: عیون أخبار الرّضا%، معانی الأخبار، علل الشّرائع، و الهدایه.
تبیین، اثبات و دفاع از عقاید و آموزههای اعتقادی، اهداف اساسی علم کلام را تشکیل میدهند. و آثار گرانبهای باقی مانده از شیخ صدوق گواهی میدهد که وی در هر سه زمینۀ مذکور، به نحو شایستهای عمل نموده، کلام اسلامی و شیعی را به زیبایی عرضه نموده است و در برابر انواع شبهات و انحرافات، با قوّت تمام از آن دفاع کرده است و مجاهدانه در محافظت از مرزهای عقیدتی شیعیان کوشیده است.
روش تألیف کلامی
آثار کلامی به جامانده از او بر دو قسم است: الف. آثار و کتب کلامی محض؛ ب. کتبی که در کنار ذکر مباحث اعتقادی، موضوعات دیگری همچون مباحث اخلاقی و فقهی نیز ذکر شده است. در دستۀ اوّل، این کتب قرار میگیرند: التّوحید، کمالالدّین و تمام النّعمه، فضائل الشّیعه، و الإعتقادات. در دستۀ دوم میتوان به معانی الأخبار، عیون أخبار الرّضا%، علل الشّرائع، الهدایه، و کتاب النّبوّه اشاره کرد. البتّه لازم به ذکر است که شیخ صدوق کتب دیگری همچون: الخصال، و الأمالی نیز دارد که مشتمل بر معارف عقیدتی میباشند امّا آن کتب در اینجا به عنوان اثر کلامی ذکر نشدهاند؛ زیرا اوّلاً مطالب عقیدتی آن کتب، اندک است و ثانیاً شهرت آنها، عقیدتی نیست و از کتابهای فقهی یا روایی و مانند آنها محسوب میشوند.
شیخ صدوق در بیشتر کتب خویش، معارف و مسائل مختلف عقیدتی را در قالب ذکر متن کامل احادیث مرتبط با آنها بیان میکند. این روش در کتابهای التّوحید، کمالالدّین و تمام النّعمه (به جز مقدّمۀ آن)، معانی الأخبار، عیون أخبار الرّضا%، علل الشّرائع، فضائل الشّیعه، و کتاب النّبوّه مشاهده میشود. البتّه گاه در ذیل برخی از احادیث، به بیان توضیحات و استدلالهای لازم که در مواردی مفصّل است، میپردازد. وی در الهدایه (چهار باب نخست که مربوط به عقاید است) و الأمالی (المجلس الثّالث و التّسعون) عقاید شیعه را به صورت اجمالی و مختصر، با عباراتی که در اکثر موارد، متّخذ از عبارات قرآنی و روایی است، بیان کرده، در موارد معدودی، متن آیه یا حدیث مورد استناد را نیز ذکر مینماید. در الإعتقادات، عقاید امامیّه را مفصّلتر از الهدایه بیان کرده، در بیشتر موارد، متن آیات و روایات مورد استناد را نیز ذکر مینماید. وی در مقدّمۀ کمالالدّین و تمام النّعمه که مقدّمهای طولانی است (حدود 120 صفحه)، مباحثی دربارۀ مهدویّت و غیبت با استفاده از عقل و نقل مطرح کرده، دیدگاههای معارض را بیان و رد مینماید. او در این مقدّمه، بیش از دیگر آثار خود، در تأیید کلام خود، سخنانی از متکلّمان شیعه را به تفصیل نقل کرده است.
امّا نحوۀ تنظیم و تبویب مسائل کلامی در آثار شیخ صدوق بدین شرح است:
الاعتقادات: این کتاب، بیانگر اعتقادات شیعۀ امامیّه در 45 باب است و به ترتیب مشتمل است بر: مباحث توحید، صفات و افعال الهی، معاد، عدل (وی مبحث عدل الهی را در بین ابواب مربوط به معاد، با عنوان باب الإعتقاد فی العدل آورده است)، نبوّت، امامت و مباحث دیگری همچون نفی غلوّ، و تقیّه. نکتۀ دیگر آن که وی در این کتاب، مباحث مربوط به امامت و امامان( را در کنار مباحث مربوط به انبیاء( قرارداده است و هر دو را در ابوابی مشترک قرار داده است، مانند «باب الإعتقاد فی الأنبیاء و الرّسل و الحجج و الملائکه(».
التّوحید: این کتاب، مشتمل بر 67 باب است و به ترتیب از توحید و نفی تشبیه، صفات الهی و سپس افعال الهی سخن گفته است.
کمال الدّین و تمام النّعمه: این کتاب، مشتمل بر یک مقدّمه و دو جزء است. در مقدّمه، پس از اثبات ضرورت وجود خلیفۀ الاهی و عصمت او و تبیین جایگاه او بر اساس قرآن کریم، به اثبات غیبت و حکیمانه بودن آن میپردازد و در ادامه، پس از ابطال برخی از مذاهب انحرافی در باب مهدویّت (کیسانیّه، ناووسیّه، واقفیّۀ بر امام موسی بن جعفر8 و واقفیّۀ بر امام حسن عسکری%)، شبهات متعدّد در باب امامت و غیبت امام عصر+ مخصوصاً شبهات زیدیّه را پاسخ میدهد.
مصنّف در کتاب کمال الدّین و تمام النّعمه پس از مقدّمه، در دو جزء و در مجموع با 59 باب به نقل روایات و حکایاتی به منظور اثبات امامت حضرت حجّت+ و رفع استبعاد از مسألۀ غیبت آن حضرت میپردازد. مطالب کلّی مطرح در این کتاب شریف در قالب روایات به ترتیب در حول محورهای زیر میباشد: بیان غیبتهای برخی از انبیا(، انتظار ظهور پیامبر خاتم6 توسّط برخی ازموحّدان پیش از بعثت، علّت احتیاج به امام%، خالی نبودن زمین از حجّت، نصوص اهل بیت( دربارۀ امامت و غیبت امام عصر+، شواهد ولادت آن حضرت، توقیعات، معمّرین، ثواب شخص منتظر، و موضوعات دیگری در باب مهدویّت.
معانی الأخبار: این کتاب که مشتمل بر دو جزء است، به بیان روایاتی پرداخته است که در آنها، معنای آیه، حدیث یا الفاظ مرتبط با معارف دینی تبیین شده است. بخشی از روایات این کتاب شریف، مربوط به معارف عقیدتی است که بیشتر در جزء اوّل آمده است امّا بیشتر روایات جزء دوم و بخشی از روایات جزء اوّل، به دیگر معارف اسلامی همچون اخلاق و فقه اختصاص دارد. وی در جزء اوّل معانی الأخبار، ابتدا روایات توحید و صفات و افعال الهی را ذکر کرده، سپس معاد و پس از آن، روایات مرتبط با نبوّت و امامت را آورده است.
الهدایه: 6 باب نخست آن به مباحث اعتقادی ارتباط دارد و بقیّۀ ابواب به فقه عملی و احکام مربوط می باشد. در الهدایه، مباحث توحید و صفات و افعال الهی، نبوّت، امامت، تقیّه، و اسلام و ایمان را به ترتیب مطرح کرده است ولی از معاد سخن نگفته است.
فضائل الشیعه: کتابی است کوچک مشتمل بر 45 حدیث درباره آثار سعادت بخش محبّت به امیرالمؤمنین% و اهل بیت( و منزلت والای شیعیان. مطالب این کتاب، هرچند ظاهر عقیدتی ندارد ولی غایت کلامی دارد. وی در این کتاب، ترتیب موضوعی خاصّی برای بیان احادیث قرار نداده است.
عیون أخبار الرضا%: این کتاب که مشتمل بر 69 باب است، به نقل روایات امام رضا% در زمینههای مختلف معارف اسلام از جمله معارف اعتقادی میپردازد. ابواب مربوط به عقاید در این کتاب، در مواردی، دارای ترتیب موضوعی است. به عنوان مثال، پس از ابواب توحید، ابواب عصمت انبیاء( آمده است و در مواردی، ابواب عقیدتی در لا به لای ابواب مربوط به اخلاق و تاریخ و... آمده است.
علل الشرائع: این کتاب که مشتمل بر دو جزء است، علل و حکمتهای برخی از معارف و احکام دینی را بیان میکند. ابواب مربوط به مسائل عقیدتی، بیشتر در جزء اوّل آمده است و به ترتیب، موضوعات مربوط به آفرینش و پرستش، انبیاء و امامان( را مطرح کرده است، هرچند در مواردی، موضوعات غیر اعتقادی نیز در لا به لای آنها ذکر شده است. امّا در جزء دوم این کتاب، اکثر ابواب، مربوط به احکام فقهی میباشد. کتاب علل الشّرائع حتّی در بخش علل احکام عملی آن، چون بیانگر فلسفۀ احکام و حکیمانه بودن تشریع میباشد، در علم کلام میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
کتاب النبوّه: این کتاب، در ضمن 20 باب، به بیان روایات و احادیثی دربارۀ سرگذشت برخی از انبیاء( و معجزات و تعالیم آنها و نیز سرنوشت اقوام آنها میپردازد. باب نوزدهم این کتاب، به معجزات و دلائل نبوّت حضرت محمّد6 اختصاص دارد.
الأمالی: این کتاب، دربردارندۀ مجالس بیان حدیث شیخ صدوق میباشد. برخی از احادیث این مجموعه، مربوط به عقاید میباشد امّا دارای فصل مستقل نمیباشد و در ضمن احادیث مربوط به اخلاق، احکام و... ذکر شده است. البتّه شیخ در ابتدای المجلس الثّالث و التّسعون(93)، عقاید امامیّه را بر وجه ایجاز، به ترتیب توحید، نبوّت، امامت و معاد بیان میکند و در ضمن آنها، برخی دیگر از مسائل اعتقادی، همچون: تعریف اسلام و ایمان و معراج النبیّ6 را نیز مطرح میکند. وی اقرار به نماز و منزلت آن را هم در زمرۀ عقاید امامیّه بیان میکند.
با توجّه به مطالب مذکور، میتوان به طور کلّی، نحوۀ تنظیم و ترتیب مباحث اعتقادی توسّط شیخ صدوق را در موارد ذیل خلاصه نمود:
1. وی بحث توحید و خداشناسی را نخستین مبحث قرار داده است.
2. در میان مباحث مربوط به خداشناسی، ابتدا توحید، سپس صفات الهی و پس از آن، افعال الهی را ذکر کرده است.
3. پس از مباحث خداشناسی، گاه ابتدا معاد را ذکر کرده است و پس از آن، نبوّت و امامت را و گاه بر عکس، ابتدا نبوّت و امامت را مطرح کرده و سپس معاد را.
4. وی در برخی از مجموعههای کلامی خود، مبحث معاد و عدل را ذکر نکرده است.
5. وی مباحث نبوّت را بر مباحث امامت مقدّم نموده است، هر چند در برخی از کتب خود، هر دو را در کنار هم در ابوابی مشترک مطرح نموده است.
نکتۀ دیگری که در مورد روش تألیف کلامی شیخ) باید مورد توجّه قرار گیرد، آن است که وی برخلاف برخی از متکلّمان که در تألیف کتب کلامی خویش، مباحث منطقی و فلسفی را قبل از ورود به مباحث کلامی مطرح نمودهاند، مستقیماً به طرح مباحث اصول و فروع عقیدتی اسلام پرداخته است.
کارکرد علوم در مباحث کلامی
شیخ صدوق از دانشهای متعدّدی آگاهی داشته، از آنها در دانش کلام بهره جسته است. در اینجا نمونههایی از استفادۀ او از دانشهای گوناگون در جهت تبیین و اثبات گزارههای کلامی را در ذیل دو محور علوم عقلی و علوم نقلی ذکر خواهیم کرد:
الف. استفاده از علوم عقلی
1. منطق
نگاهی گذرا به آثار کلامی شیخ نشان میدهد که وی بدون آنکه چندان به اصطلاحات خاصّ منطق اشاره کند، از لوازم تفکّرصحیح از حیث ساختار و محتوا بهره گرفته است. او از شکلهای مختلف استدلال در آثار کلامی خود استفاده کرده است. به عنوان نمونه، میتوان استفادۀ وی از قیاس اقترانی در عبارت ذیل را مورد توجّه قرار داد: «از جمله دلایل محدَث بودن اجسام آن است که اجسام از یکی از حالات ذیل، خالی نیستند: یا مجتمعند یا مفترق، و یا متحرّکند یا ساکن، و اجتماع و افتراق و حرکت و سکون، محدث میباشند. پس علم پیدا میکنیم که جسم محدث است؛ به دلیل حادث بودن امری که از جسم، منفک نمیشود و بر آن مقدّم نمیگردد»(صدوق: باب 42: 7، 489؛ همو: باب 61، 12، 630؛ همو: باب 8، 22، 160).
در استدلالهای کلامی شیخ، استفاده از قیاس استثنایی، فراوان دیده میشود. به عنوان نمونه، وی در باب اثبات قدرت الهی چنین مینویسد: «اگر امکان داشته باشد که صانع عالم، قادر نباشد، باید پرواز کردن برای ما بدون ابزار پرواز ممکن باشد و نیز ادراک کردن بدون وجود حواس برای ما میسّر باشد. امّا از آنجا که ممکن دانستن این امور، خروج از عقل میباشد، بخش نخست نیز همانند آن خواهد بود» (صدوق: باب 9: 17، 185؛ همو: باب 42: 6، 486 و 487؛ همو: باب 36: 5، 435). همچنین در مبحث حدوث اجسام، از یکی از احکام منطقی به نام تضاد بهره میبرد: «اجتماع و افتراق ضدّان هستند و اضداد در وجود با یکدیگر ضدّیّت دارند. از این رو، وجود هر دو در یک حال، به دلیل تضادّشان امکان ندارد، در حالی که این امر، در صورت نفی، حکم آن دو نمیباشد؛ زیرا انتفای اضداد در یک حالت انکار نمیشود، چنانکه وجود آنها انکار میگردد» (صدوق: باب 49: 7، 491). همچنین استفاده از موادّ مختلف استدلال، همچون: یقینیّات و مسلّمات در قالب صناعت برهان و جدل، در مکتوبات و مناظرات وی کاملاً مشهود است که نمونههایی از آنها را در ادامه، در بحث از منزلت عقل از دیدگاه شیخ و روش مواجهه او با آرای دیگران ذکر خواهیم کرد.
2. معرفت شناسی
معرفت شناسی به صورت یک علم مدوّن از علوم جدید محسوب میشود و در آثار قدما به اصطلاحات و مباحث خاصّ علم معرفت شناسی به صورت منسجم پرداخته نشده است. با این حال، مطالبی در آثار آنها یافت میشود که صبغه معرفت شناسانه دارد. هر چند کارکرد مستقیم مباحث معرفت شناسی در مباحث کلامی شیخ صدوق مشاهده نمیشود، امّا با مطالعه آثار و اندیشههای او، میتوان نکاتی را در زمینه معرفت شناسی و نیز معرفت شناسی دینی از منظر وی به دست آورد.
از برخی استدلالهای عقلی وی که مبتنی بر بدیهیّاتاند و در ادامه این نوشتار، نمونههایی از آنها را ذکر خواهیم کرد، معلوم میشود که وی از طرفداران نظریّه مبناگرایی خطاناپذیر میباشد(حسینزاده: 1385ش، 156 و212).
از دیدگاه شیخ، عقل انسانی بدون ارتباط با وحی الهی، نمیتواند به شناخت همه حقایق دست یابد (صدوق: 1392ش، باب 54، 94، 164). در عین حال، عقل انسانی، توانایی شناخت اجمالی خداوند متعال را دارد. او در «الهدایه» و «الاعتقادات»، یکی از صفات الهی را «خارج من الحدّین: حدّ الإبطال و حدّ التّشبیه» ذکر میکند که از احادیث شریف استفاده نموده است (صدوق: 1435ق، باب1، 34؛ 1390ش،34 ؛ 1432ق، باب1: 12). از این عبارت فهمیده میشود که وی تأکید دارد که ذهن و عقل انسان، توان شناخت اجمالی خداوند متعال را دارد. مطلب دیگری که میتوان نتیجه گرفت، آن است که از منظر وی، انسان میتواند به فراتر از محسوسات و مادّیّات علم پیدا کند.
از دیدگاه شیخ، منابع معرفت دینی عبارتند از:
1. حسّ و تجربه، برای حصول علم به برخی از مقدّمات استدلالهای کلامی، همچون: استدلال بر علم الهی (صدوق: 1390ش: باب 10، 9، 190)؛
2. سمع و نقل (قرآن و حدیث) (صدوق: 1435ق : باب 32، 243؛ باب 33، 252؛ باب 45، 377)؛
3. عقل و برهان (شاهد آن، استفادههای مکرّر وی از عقل و برهان در تبیین و اثبات معارف کلامی میباشد که نمونههایی از آنها را در بحث «منزلت عقل در اندیشه کلامی شیخ» ذکر خواهیم کرد)؛
4. شهود و وجدان (شاهد آن، احادیثی است که وی در مورد امکان رؤیت قلبی خداوند نقل میکند) (صدوق: 1390ش، باب8، 143).
3. فلسفه
متکلّمان عقل گرای اسلامی، اعمّ از شیعی، اشعری و معتزلی، به دو دسته تقسیم می شوند: الف. متکلّمان عقل گرای فلسفی: این دسته از متکلّمان، قبل از ورود به مباحث کلامی و نیز در ضمن آن ها، مستقیماً به طرح مباحث فلسفه و دیدگاه های فلاسفه پرداخته اند. ابواسحاق ابراهیم بن نوبخت، ابن میثم بحرانی، خواجه نصیرالدّین طوسی (از متکلّمان شیعه)، ابوالهذیل علّاف، نظّام، ابوالحسین (از متکلّمان معتزله)، عضدالدّین ایجی، سعدالدّین تفتازانی و فخرالدّین رازی (از متکلّمان اشعری) از زمره ی این متکلّمان به شمار می روند. ب. متکلّمان عقل گرای غیر فلسفی: این دسته از متکلّمان، در عین اعتقاد به روش تفکّر عقلی، به بحث درباره آرای فلاسفه در باب مسائل فلسفی نپرداخته اند. شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی (از متکلّمان شیعه)، امام الحرمین جوینی، قاضی ابوبکر باقلانی، عبدالقاهر بغدادی (از متکلّمان اهل سنّت) از جمله متکلّمان عقل گرای غیر فلسفی به شمار می روند. در آثار کلامی موجود از شیخ صدوق، طرح مباحث خاصّ فلسفی و بررسی دیدگاه فلاسفه درباره آنها مشاهده نمیشود. امّا با این وصف، در لا به لای نوشتههای او، مطالب فراوانی یافت میشود که صبغۀ فلسفی که همان هستیشناسی برهانی است، دارد و در قلمرو مسائل فلسفه جای میگیرد (ربّانی گلپایگانی: 1390ش، 270-310). به عنوان نمونه، شیخ برای اثبات قدیم بودن وجود خداوند متعال، از قاعده علّیّت و بطلان تسلسل بهره جسته است: «یک دلیل بر اینکه خداوند تبارک و تعالی قدیم است آن است که اگر خداوند حادث باشد، قطعاً لازم است که محدثی داشته باشد؛ زیرا فعل جز به سبب فاعل محقّق نمیشود. سخن درمورد محدث خداوند همچون سخن در مورد خود خداوند میباشد و در این مطلب، پذیرفتن وجود داشتن یک حادث، قبل از حادث دیگر است بدون آنکه به اوّلی ختم شود. پس صحیح است که باید صانعی قدیم موجود باشد» (صدوق: 1390ش، 36، 97).
شیخ صدوق در پرتو نور احادیث اهل بیت(، که هر گونه جزئی را از خداوند نفی کردهاند و خداوند را احدیّ المعنی معرفی نمودهاند، به بساطت خداوند متعال اشاره مینماید (صدوق: 1390ش، باب 3، 3؛ ربانی گلپایگانی: 1420ق، 90): «فهو کذلک موجودٌ غیر منقسم فی الوجود و لا فی الوهم» (صدوق: 1390ش، باب 3106). او در جایی دیگر، با عبارت «کلّ منقوصٍ محدَث»(صدوق: 1390ش، باب 29، 351)، در حقیقت، تعبیر دیگری از قاعدۀ فلسفی «کلّ محدودٍ معلول» (طباطبائی: 1382ش، 2، 216) را بیان میکند. این قاعده از سخنان فلاسفه در اثبات مسأله «واجب الوجود بالذّات واجب الوجود من جمیع الجهات» به دست می آید.
ب. استفاده از علوم نقلی
1. علوم ادبی
شیخ صدوق در تبیین معنای لغوی برخی از کلمات قرآن و سنّت مخصوصاً در حوزۀ معارف اعتقادی علاوه بر نقل روایات از حضرات معصومین(، در مواردی، خود به تحقیق و بررسی معنای لغوی میپردازد. به عنوان نمونه، در معانی الأخبار، باب معنی قول النّبی6: «من کنت مولاه...»، معانی واژۀ «مولا» را ذکر میکند و با ذکر دلیل، معنای مورد نظر در حدیث غدیر را «مالک الطّاعه» معرّفی میکند. همچنین در تبیین دیدگاه امامیّه در باب «بداء» چنین مینویسد: «آن بدائی که عقیدۀ به آن، به امامیّه نسبت داده میشود، تنها عبارت است از آشکار شدن امر او. عرب میگوید: بدا لی شخصٌ، یعنی: برای من آشکار شد. نه آنکه عقیدۀ امامیّه، بدای پشیمانی باشد. خداوند از آن بسیار بلند مرتبهتر است» (صدوق: 1429ق،99).
برخی دیگر از موارد استناد وی به علم لغت، عبارتاند از:
الف. تبیین معنای امام: معانی الأخبار، باب معنی الإمام المبین، ذیل ح 1، ص 193.
ب. تبیین معنای عترت، آل، أهل، ذرّیّه و سلاله: کمال الدّین و تمام النّعمه، باب اتّصال الوصیّه من لدن آدم% و أنّ الأرض لاتخلو من حجّه، ذیل ح 65، ص 273.
ج. تبیین معنای واحد: التّوحید، باب معنی الواحد و التّوحید و الموحّد، ذیل ح 3، ص 103.
همچنین در موارد متعدّدی، در تبیین برخی از کلمات و الفاظ عقیدتی، از اشعار عرب به عنوان شاهد استفاده کرده است و این امر نشان میدهد که شیخ صدوق، از اشعار عرب آگاهی بسیاری داشته است، مانند آنچه در کتاب التّوحید، باب 29: باب أسماء الله تعالی، ذیل ح 9 آمده است.
2. تاریخ و علم ملل و نحل
شیخ صدوق برای اثبات برخی از عقاید و یا ردّ اشکالات و شبهات معارضان، از مستندات تاریخی استفاده نموده است. نمونه بارز آن را میتوان در کتاب معروف او: «کمال الدّین و تمام النّعمه» مشاهده نمود که وی مسأله امکان و جواز وقوعی غیبت امام عصر+ را از طریق بیان غیبتهای برخی از انبیای عظیم الشّأن( (صدوق: 1429ق، باب 1 - 8، 158-193) و نیز ذکر برخی از معمّرین (صدوق: 1429ق، باب 15 - 23، 551-672) اثبات نموده است. همچنین برای اثبات ولادت و امامت حضرت حجّت+ علاوه بر استناد به روایات و احادیث اهل البیت(، به حکایاتی از کسانی که آن حضرت را قبل از غیبت ایشان دیدهاند، استناد مینماید (صدوق: 1390ش، باب 10-11، 452 – 506).
شیخ صدوق از ادیان و مذاهب گوناگونی که در عصر وی و قبل از آن وجود داشته، آگاهی داشته است. او در آثار خود، از مذاهب و فرقههای مختلفی نام میبرد و به نقد دیدگاههای آنان میپردازد. برخی از آنها عبارتند از: مشبّهه(صدوق: 1390ش ، 218)، مفوّضه (صدوق: 1435ق، باب 37، 308)، کیسانیّه (صدوق: 1429ق ، 62)، ناووسیّه (صدوق: 1429ق ، 66)، واقفیّه (صدوق: 1429ق ، 66)، زیدیّه (صدوق: 1429ق ، 96)، معتزله (صدوق: 1429ق ، 90).
3. رجال و درایه
رسالت علم رجال و علم درایه، یاری رساندن به شخص مستنبط در امر تشخیص روایات صحیح از غیر آن است. شواهد متعدّدی از آثار شیخ صدوق میتوان ارائه نمود که نشان میدهند وی از مسائل این دو علم، به خوبی آگاه بوده است و علاوه بر آن، به صحّت روایت، مخصوصاً در حوزه استنباط معارف اعتقادی، بسیار اهمّیّت میداده است.
شیخ صدوق به صفات و احوال رجال احادیث آگاهی داشته است و از آن در بررسی احادیث کلامی استفاده کرده است. به عنوان نمونه، در کتاب عیون أخبارالرّضا% در ذیل یکی از احادیث، به معرّفی اجمالی علیّ بن محمّد بن الجهم پرداخته، مینویسد: «این حدیث از طریق علیّ بن محمّد بن الجهم، با وجود ناصبی بودن و بغض و عداوتش نسبت به اهل البیت( عجیب است» (صدوق: 1391ش، باب 15، 180).[1]
او در الإعتقادات، یک باب را با عنوان «باب الإعتقاد فی الحدیثین المختلفین»، به بیان عوامل بروز اختلاف و تعارض در میان روایات مأثور از اهل بیت(، همچون: تقیّه و جعل حدیث اختصاص داده، در آن بیان کرده است که اعتقاد ما در مورد اخبار صحیح اهل بیت( این است که موافق کتاب خداوند تبارک و تعالی میباشند و متّفق المعانی و غیر مختلف میباشند (صدوق: 1435ق، باب 45، 377).
شیخ صدوق در الإعتقادات، پس از برشمردن اعتقادات امامیّه در باب توحید و صفات الهی، در مورد احادیثی که مخالف با آنها و مخالف با قرآن کریم باشند، تعبیر «مدلّس» را به کار میبرد (صدوق: 1435ق ، باب 1، 42) که از اصطلاحات علم درایه میباشد (سبحانی: 1426ق، 114). شیخ در مقدّمه کمال الدّین و تمام النّعمه، به تعریف حدیث متواتر میپردازد: «روایتی که ما آنرا خبر متواتر مینامیم، روایتی است که سه نفر یا بیشتر آن را نقل کنند» (صدوق: 1429ق، 115). او در مورد چند روایت از اهل سنّت که از وجود 12 خلیفه برای پیامبر6 خبر میدهند، تعبیر «نقل مستفیض» را به کار میبرد و چنین نتیجه میگیرد که این امر نشان میدهد روایات ائمّۀ اثناعشر که در دست امامیّه هستند، صحیح میباشند (صدوق: 1429ق، 96- 98).
البته شیخ صدوق) در برخی موارد، احادیثی را نقل کرده است ک در آنها، راویان سنّی مذهب آمده است. (صدوق: 139ش، باب1، ح9: 18) امّا با توجّه داشت که شیخ صدوق) در زمانی زندگی میکرد که علمای محدّث شیعه و سنّی در مجالس حدیثی یکدیگر شرکت میکردند و از یکدیگر حدیث نقل میکردند. از سوی دیگر، گاه یک راوی با وجود فساد عقیده در مذهب، ثقه و صادق بوده و گاه موضوع روایت به گونهای است که معمولاً داعی بر کذب در آنها وجود ندارد مانند فضیلت توحید.
منزلت عقل در اندیشۀ کلامی
در میان علما و متکلّمان شیعه، در کیفیّت تبیین و اثبات معارف دینی، دو روش وجود داشته است: روش نصگرایی و روش عقلگرایی. برای نصگرایان، سه خصوصیّت ذکر کردهاند:
اول آنکه روایات را، به جز در موارد اندک، بدون بررسی و ارزیابی سندی و محتوایی، نقل میکردهاند؛
دوم آنکه به کمترین حدّ ممکن، به عقل تکیه میکردهاند؛
و سوم آن که خبر واحد را در زمینه عقاید، حجّت و معتبر میدانستهاند.
در مقابل، عقلگرایان، علاوه بر ارزیابی احادیث، به عقل و دلیل عقلی، بیشتر توجّه میکردهاند و خبر واحد را نیز تنها در فقه عملی و احکام، معتبر میدانستهاند. البتّه لازم به ذکر است که این دو دسته، تنها در پارهای از مسائل فرعی عقیدتی، با یکدیگر اختلاف نظر داشتهاند و هرگز در مسائل اصلی کلام امامیّه، اختلاف نداشتهاند (جعفر سبحانی: 1424ق، 195-20؛ مفید: 1413ق، 49، 54، 88، 123 و 138).
در دیدگاه رایج، شیخ صدوق عالمی نصگرا معرّفی شده است. آیت الله سبحانی در مقدّمه «معجم طبقات المتکلّمین»، شیخ صدوق را از زمره نصگرایان برشمرده است (سبحانی: 1424ق، 1، 198). ظاهراً نخستین کسی که چنین نسبتی را به وی داده است، شیخ مفید در کتاب «تصحیح إعتقادات الإمامیّه» میباشد (مفید: 1413ق، 49 و 88). شیخ مفید این کتاب را در تبیین و نقد کتاب «الإعتقادات» شیخ صدوق نگاشته است. لازم به ذکر است که شیخ مفید در این کتاب، بیشتر آرای شیخ صدوق را پذیرفته است و تنها برخی از نظرات وی را رد نموده است. از مجموع 45 باب الإعتقادات، شیخ مفید در ذیل 31 باب، تعلیقه نگاشته است و در بقیّه ابواب (14 باب)، مطلبی ذکر نکرده است. این نشان میدهد که وی مطالب شیخ صدوق در این 14 باب را خالی از اشکال میدانسته است. در آن 31 باب نیز که دارای تعلیقه است، در بیشتر آنها، شیخ مفید به شرح، تکمیل و تأیید سخنان شیخ صدوق پرداخته است (بیش از 23 مورد) و تنها در حدود 18 مورد، به نقد و ردّ سخنان شیخ صدوق پرداخته است (مفید: 1413ق، 48 و 139). ما در این نوشتار، برآنیم تا با ذکر شواهدی از آثار شیخ صدوق، نادرستی نسبت نصگرایی به وی را اثبات نموده، بیان نماییم که هیچ یک از خصوصیّتهای سه گانه نصگرایان، در حقّ وی صادق نیست.
از مجموع آثار و اندیشههای شیخ صدوق به دست میآید که وی به عقل و کارکرد آن توجّه ویژهای داشته، از استدلالهای عقلی به طور فراوان استفاده نموده است. او عقل را در دو حوزه عقل نظری و عقل عملی کارآمد میداند. در حوزه عقل نظری، شیخ صدوق علاوه بر اینکه در اثبات مسائل مربوط به خداشناسی، به استدلال عقلی پرداخته است، در مسأله امامت نیز که بیشتر جنبه نقلی دارد، در کنار استفاده از نقل، از عقل و استدلال عقلی بهره جسته است. ما نمونههایی از استدلالهای عقلی وی در این دو مبحث را در ادامه، ذیل عنوان «نمونههایی از بهرهگیری از عقل استدلالی» ذکر خواهیم کرد. در حوزه عقل عملی، شیخ تصریح میکند که عقل توان شناخت حسن و قبح اشیاء را دارد (صدوق: 1390ش، باب 61، 629).
با نگاهی به آثار شیخ صدوق، به وضوح میتوان دریافت که وی هم در قلمرو استنباط معارف اعتقادی و هم در عرصه استدلال بر آنها، به طور فراوان، از چراغ فروزان عقل بهره جسته است. مقصود از عقل استنباطی، تلاش عقلانی در جهت کشف معارف از متون و منابع آنها و تبیین آنها با مقدّمات و گزارههای لازم میباشد. عقل استدلالی عبارت است از تلاش عقلانی در جهت اثبات مطلوب با صرف نظر از ورود آن در منبعی خاص. به عبارت دیگر، عقل استدلالی همان عقل استقلالی است و عقل استنباطی همان عقل اجتهادی. ما در اینجا نمونههایی از استفاده وی از عقل را در ذیل دو عنوان عقل استنباطی و استدلالی ذکر میکنیم:
الف. نمونههایی از بهرهگیری از عقل استنباطی
1. شیخ صدوق در معانی الأخبار، باب مربوط به حدیث غدیر، در ردّ معانی لغوی گوناگون کلمه مولا در حدیث غدیر به جز مالک طاعت بودن، از استنباط و فهم عقلانی کمک میگیرد:
« ...روا نیست که پیامبر6 بگوید: هر کس که من پسر عموی او هستم، علی پسر عموی اوست؛ زیرا این مطلب، معروف و معلوم بوده است و تکرار کردن آن برای مسلمانان، عبث و بدون فائده میباشد و روا نیست که از کلمه مولا، عاقبت و یا پشت سر و یا جلو را قصد نموده باشد؛ زیرا نه معنایی دارد و نه فائدهای. و مییابیم که لغت جایز میداند که شخص بگوید: «فلانی مولای من است» هنگامی که آن فلانی، مالک طاعت او باشد. پس این معنا همان معنایی است که پیامبر6 از فرمایش خود: «فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه» قصد فرموده است... » (صدوق: 1431ق، 164). او در جای دیگری از همین باب، در پاسخ به این اشکال که «چرا پیامبر6 در حدیث غدیر، نصب علی% به خلافت را به گونهای بیان نفرمود که جای هیچگونه بحثی باقی نماند؟» مینویسد: و چه بسا علم به معنا به عقول سپرده شده است تا در کلام تأمّل کنند (صدوق: 1431ق، 168).
2. تبیین حدیث منزلت: «این حدیث دلالت می کند که منزلت علی نسبت به پیامبر در جمیع احوال آن، به همان منزلت هارون نسبت به موسی در جمیع احوال آن میباشد مگر آنچه که استثنای در حدیث، آن را به هارون اختصاص داده باشد. از جمله منازل هارون نسبت به موسی این است که هارون برادر تنی موسی بود، و عقل این امر را اختصاص میدهد و منع میکند از این که پیامبر6 آنرا از فرمایش خود قصد فرموده باشد؛ زیرا علی برادر تنی پیامبر6 نبود. و از جمله منزلتهای هارون نسبت به موسی این است که هارون همراه موسی پیامبر بود، و استثنای پیامبر، از اینکه علی% پیامبر باشد، منع میکند. و از جمله منزلتهای هارون نسبت به موسی، بعد از آنچه ذکر شد، اموری ظاهری و اموری باطنی میباشند. از جمله امور ظاهری آن بود که هارون افضل اهل زمانش بود و محبوبترین و خاصترین و مورد وثوقترین آنان نزد موسی بود، و اینکه هارون، هنگامی که موسی از میان قومش غایب میگشت، جانشین او در میان قومش بود، و اینکه هارون، باب موسی در علم بود، و اینکه اگر موسی میمرد در حالی که هارون زنده میبود، او خلیفه موسی بعد از وفاتش میبود. و این روایت، ایجاب میکند که همه این خصلتها، برای علی نسبت به پیامبر6 ثابت باشد. و آن قسم از منزلتهای هارون نسبت به موسی که باطنی است، واجب است آن منزلتی که عقل از میان آنها استثنا نکرده است، همچنان که برادری تنی را استثنا نمود، برای علی نسبت به پیامبر ثابت باشد، هرچند به آن احاطه علمی نداشته باشیم؛ زیرا روایت آن را ایجاب میکند... » (صدوق: 1431ق، 170).
از دیگر نمونهها میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1. بیان کردن تقیّه به عنوان عامل وجود اختلاف در سخنان اهل بیت(: معانی الأخبار، باب معنی قول النّبی6: «مثل أصحابی فیکم کمثل النّجوم»، ذیل حدیث، ص 259.
2. تبیین حقیقت جریان درخواست رؤیت خداوند متعال توسّط حضرت موسی%: التّوحید، باب ما جاء فی الرّؤیه، ذیل ح 22، ص 159.
3. تفسیر حدیث امام باقر% درباره علم الهی: «هو کَیَدِکَ منک»: همان، باب العلم، ذیل حدیث 4، ص 187.
4. ردّ تفسیر مشبّهه از آیه }ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ{: همان، باب معنی قول الله عزّوجلّ: }الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى{، ذیل ح 9، ص 522.
5. تبیین معنای صحیح بداء: التّوحید، باب البداء، ذیل ح 9، ص 546.
6. بیان معنای صحیح حدیث «الإمام لا یغسله إلّا الإمام»: عیون أخبار الرّضا%، جلد اوّل، باب 8، ذیل ح 8، ص 89.
7. افضلیّت حضرت رسول الله6 و امیرالمؤمنین% بر جبرئیل امین: علل الشّرائع، ج 1، باب 7 : باب العلّه الّتی من أجلها صارت الأنبیاء و الرّسل و الحجج أفضل من الملائکه، ذیل ح 9، ص 48.
8. تفسیر حدیثی از امام حسین% مبنی بر این که شناخت خداوند، عبارت است از شناخت امام: همان، باب 9 : باب علّه خلق الخلق واختلاف أحوالهم، ذیل ح 13، ص50.
ب. نمونههایی از بهرهگیری از عقل استدلالی
1. نفی هرگونه شباهت خداوند متعال به خلق: «دلیل این که خداوند سبحان در هیچ جهتی از جهات، به هیچیک از مخلوقاتش شباهت ندارد، آن است که هیچ جهتی برای هیچیک از افعال مخلوقات نیست مگر آنکه حادث است و هیچ جهت حادثی نیست مگر آنکه بر حدوث ذات واجد آن جهت دلالت میکند. پس اگر خدا جلّ ثناؤه به چیزی از آنها شباهت میداشت، همان چیز بر حدوثش دلالت میکرد، از آنجا جهت که بر حدوث ذات واجد آن دلالت میکند، زیرا دو شیء متماثل، از آنجا که به یکدیگر شباهت یافتهاند، در عقول یک حکم را اقتضا میکنند. این در حالی است که دلیل قائم شده است بر اینکه خداوند عزّوجلّ قدیم است و محال است که خداوند از جهتی، قدیم باشد و از جهتی دیگر، حادث» (صدوق: 1390ش، باب 2: 97).
2. اثبات عدل الهی: «دلیل این که از خداوند عزّوجلّ، ظلم واقع نمیشود و آن را انجام نمیدهد، آن است که به یقین ثابت شده است که خداوند تبارک و تعالی، قدیمی است غنی و عالم که به هیچ چیز جهل ندارد، و ظلم واقع نمیشود مگر از سوی جاهل به قبح آن یا محتاج به انجام آن و منتفع از آن. پس از آنجا که خداوند تبارک و تعالی، قدیمی است غنی که سود و زیان در مورد او معنا ندارد و به نیک و بد آنچه واقع شده و خواهد شد، عالم است، صحیح میباشد که خداوند جز حکمت انجام نمیدهد و جز صواب، ایجاد نمیکند» (صدوق: 1390ش، باب 61: 631).
برخی دیگر از نمونهها عبارتند از:
1. نفی جسمیّت خداوند متعال: التّوحید، باب 42: باب إثبات حدوث العالم، ذیل ح 6، ص 488.
2. اثبات قدرت الهی: همان، باب 9: باب القدره، ذیل حدیث 17، ص 185.
3. اثبات علم الهی: همان، باب 10: باب العلم، ذیل ح 9، ص 190.
4. اثبات عینیّت صفات ذاتی الهی با ذات: همان، باب 29: باب أسماء الله تعالی و الفرق بین معانیها و بین معانی أسماء المخلوقین، ذیل ح 14، ص 350.
5. اثبات حکمت الهی: همان، باب 61: باب الأطفال و عدل الله عزّوجلّ فیهم، ذیل ح 12، ص 631.
6. اثبات وحدت صانع (دو دلیل): همان، باب 36: باب الرّدّ علی الثّنویّه و الزّنادقه، ذیل ح 5، ص 435.
7. اثبات حدوث عالم جسمانی (سه دلیل) و پاسخ به اشکالات در این زمینه: همان، باب 42: باب إثبات حدوث العالم، ذیل ح 6 و 7، ص 486 تا 497.
8. اثبات ضرورت وجود حجّت الهی در هر عصر: کمال الدّین و تمام النّعمه، الجزء الثّانی، باب فی نوادر الکتاب، ذیل ح 2، ص 686.
9. اثبات ضرورت وجود امام معصوم: معانی الأخبار، باب معنی عصمه الإمام، ذیل ح 3، ص 233.
10. اثبات حکیمانه بودن غیبت حجّت الهی: کمالالدّین و تمام النّعمه، مقدّمه، ص 51.
نکتهای که لازم است یادآوری شود، آن است که استفاده شیخ صدوق از عقل، محدود به معارف عقلیِ وارد شده در آیات و روایات نمیباشد و چنین نیست که شیخ صدوق برای عقل، حقّ اندیشهورزی و استدلال فراتر از ادلّۀ عقلیای که در قرآن و احادیث آمده است را قائل نباشد. از جمله شواهد این امر، پاسخهای عقلی وی به اشکالات متعدّد مربوط به حدوث عالم میباشد، در حالی که برخی از این مطالب در احادیث نیامده است. از این شاهد، معلوم میشود که مقصود وی در الإعتقادات، در آنجا که جواز احتجاج و مناظره را مقیّد به صورتی نموده است که با سخنان ائمّه( یا با معانی کلام آنها انجام گیرد، آن است که متکلّم باید در مسیر عقاید و آرای اهل بیت( و نه در مخالفت با آنها، به استدلال و مناظره بپردازد.
بنا بر آنچه ذکر شد، معلوم میشود که شیخ صدوق، عالمی عقلگرا است و خصوصیّت دوم نصگرایان (استفاده حدّاقلّی از عقل) در مورد وی منتفی است. بله، تنها چیزی که میتوان گفت آن است که وی در روش تألیف، نصگراست؛ بدین معنا که وی در اکثر آثار کلامی خود، برای تبیین و اثبات مسائل مختلف کلام شیعه، احادیث صحیح مرتبط با آنها را متن اصلی کتاب قرار داده است و تنها در مواردی که لازم دیده است، در ذیل احادیث، توضیحات و استدلالهایی را افزوده است. در برخی از آثار خود نیز همچون الاعتقادات، مضامین روایات را متن کتاب خویش قرار داده است (جوادی آملی: 1393ش، 50- 59؛ صدوق: 1435ق، 96 – 109 و 164 - 170).
همچنان که در ابتدای این بحث، ذکر کردیم، خصوصیّت اوّلی که برای نصگرایان برشمردهاند، عبارت است از: نقل روایات بدون ارزیابی سندی و محتوایی. این خصوصیّت، در مورد شیخ صدوق صدق نمیکند؛ زیرا:
اوّلاً، شیخ صدوق، خود، به اختلاف و تعارض میان برخی از روایات آگاه بوده است و به تبیین چرایی این اختلاف پرداخته است. او در آخرین باب از کتاب الاعتقادات، بیان کرده است که تعارض در میان برخی از روایات، تعارض حقیقی نیست بلکه بدئی و غیر مستقر است، مانند روایات عامّ و خاص، ناسخ و منسوخ و روایات تقیّه. همچنین در ضمن نقل روایتی از امیرمؤمنان علی%، بیان میکند که روایات دروغ بسیاری، توسّط برخی از منافقان جعل شده است. از همین روست که شیخ صدوق، تنها احادیثی را که صحیح السّند و معتبر میدانسته است، ملاک عقیده و عمل خویش قرار داده است، همچنان که در قسمت مربوط به کارکرد علوم رجال و درایه ذکر کردیم
ثانیاً، شیخ صدوق، خود، به حلّ اختلاف و تعارض میان برخی از روایات پرداخته است. به عنوان نمونه، در مورد روایاتی که با حکم عقل و روایات قطعی ناسازگارند، معتقد است که اگر قابل تأویل باشند، بر معنایی که نزد عقل، صحیح میباشد، حمل میشوند. به عنوان نمونه، وی در مورد اخبار رؤیت خداوند متعال، قائل به تأویل است. امّا اگر قابل تأویل نباشند، ساختگی و جعلی میباشند، همچنان که در الاعتقادات، پس از آنکه اعتقاد امامیّه در باب توحید و صفات الهی -که مقتضای عقل و نقل معتبر میباشد- را ذکر میکند، مینویسد: «کلّ خبر یخالف ما ذکرتُ فی التّوحید فهو موضوع مخترع؛ هر روایتی که با آنچه در باب توحید ذکر کردم، مخالفت داشته باشد، آن روایت، جعلی و ساختگی است». شیخ در برخی از موارد، تعارض بین روایات را از طریق جمع عرفی حل نموده است. به عنوان نمونه، بین روایات بیانگر وجود حجّت الهی در هر عصر و بین روایاتی که بیان میکنند که بین حضرت عیسی% و حضرت محمّد6، فترت واقع شده و نه نبیّی بوده و نه وصیّی، چنین جمع مینماید که مقصود دسته دوم روایات، نفی وجود حجّت ظاهر و مشهور میباشد. (صدوق: 1429ق، 687) بله، شیخ صدوق معتقد است که اگر ما به معنای حدیث صحیح السّندی از اهل بیت( راه نیافتیم، باید بدان ایمان بیاوریم و علم آن را به آنها واگذار کنیم؛ زیرا سخن آنان سخن خداست. امّا این مطلب، مطلب حقّی است و دلالت بر ظاهرگرایی شیخ صدوق نمیکند.
خصوصیّت سومی که برای نصگرایان برشمردهاند، اعتقاد آنان به حجّیّت خبر واحد در عقائد میباشد. امّا باید گفت: شیخ صدوق، خود، از کسانی است که خبر واحد غیر محفوف به قرائن صحّت را در زمینه عقائد و معارف حجّت نمیداند. او در مقدّمه کمال الدّین و تمام النّعمه، مطالب مفصّلی از کتاب ابوجعفر محمّد بن عبدالرحمان بن قبه رازی را در تأیید و تکمیل سخنان خود، نقل میکند. از جمله سخنانی که از ابن قبه نقل میکند، آن است که خبر واحد، علم آور نیست و آن گاهی صادق است و گاهی کاذب (صدوق: 1429ق، 140).
بله شیخ صدوق، در زمینه عقاید، علاوه بر خبر متواتر، خبر واحد صحیح را حجت میداند. شاهد این امر، آن است که وی در آثار کلامی خود، برای تبیین و اثبات اعتقادات دینی، به طور فراوان، از اخبار واحد استفاده کرده است. البتّه خود تصریح مینماید که تنها روایات صحیح را قابل قبول میداند. به عنوان نمونه، در کتاب معانی الأخبار، در باب مربوط به حدیث غدیر بیان میکند که دلیل ما بر امامت و خلافت امیر المؤمنین علی%، روایات صحیح میباشد.
از مجموع آنچه گذشت، آشکار میگردد که در منهج کلامی شیخ صدوق، روش ظاهرگرایی، به هیچ یک از معانی آن (1. عدم اهتمام به صحّت سندی روایات؛ 2. عدم اهتمام به بررسی محتوایی و اجتهادی روایات؛ و 3. پذیرش همه روایات حتّی روایات مخالف با حکم عقل)، اعتبار ندارد. این معانی سه گانه برای ظاهرگرایی را از محضر درس حضرت استاد ربّانی گلپایگانی فراگرفتهام.
تتمّه: دیدگاههای شیخ صدوق و شیخ مفید در الاعتقادات و تصحیح اعتقادات الإمامیّه، همواره مورد توجّه علما و متکلّمان شیعه بوده است و برخی از آنان، میان شیخ صدوق و شیخ مفید به قضاوت پرداختهاند.
یکی از آنها، علّامه مجلسی است که پس از نقل سخنان شیخ صدوق و شیخ مفید در باب نفوس و ارواح، میان آن دو قضاوت نموده است و دیدگاه شیخ مفید را نقد و دیدگاه شیخ صدوق را پذیرفته است (مجلسی: 1404ق، 6: 255).
سیّد جزائری نیز از جمله کسانی است که میان شیخ صدوق و شیخ مفید داوری نموده است. او در سه مسأله افعال عباد، قضا و قدر، و اراده و مشیئت، پس از نقل دیدگاههای شیخ صدوق و شیخ مفید، نقدهای شیخ مفید به شیخ صدوق را وارد ندانسته است (جزایری: 1430ق، 2: 288- 290 ، 248 – 250 و 354 – 357).
آیت الله صافی رسالهای با عنوان «بین العلمین» را به داوری میان شیخ صدوق و شیخ مفید اختصاص داده است. او 16 مورد از مسائل مطرح در الاعتقادات، که دارای تعلیقه از سوی شیخ مفید است، را مورد اتّفاق میان هر دو میداند و در بقیّۀ موارد، در بیش از 7 مورد، دیدگاه شیخ صدوق را تأیید میکند و در 4 مورد، نظر شیخ مفید را برمیگزیند.
آیت الله سبحانی در مقدّمه معجم طبقات المتکلّمین، پس از نقل اجمالی ده مورد از موارد اختلاف میان شیخ صدوق و شیخ مفید مینویسد: «اینها نمونههایی است از آنچه علمین در آن با یکدیگر اختلاف دارند، و چه بسیار که شیخ مفید، عقیده صدوق را ذکر کرده است و با او هیچ مخالفتی نکرده است و چه بسیار که هر دو، در معنا متّفق بودهاند لکن صدوق مجمل گفته است ولی مفید، واضح بیان کرده است، و در دسته سوم، با یکدیگر جوهراً و لبّاً اختلاف داشتهاند، و اختلاف در این مسائل، یا اختلاف در تفسیر آیه است یا در مسأله کلامیای است که با صمیم و اصل عقیده ارتباطی ندارد» (سبحانی: 1424ق، 1: 202 -206).
منزلت نقل در اندیشۀ کلامی
شیخ صدوق در تبیین و اثبات معارف والای عقیدتی اسلام، از منابع اصیل وحیانی و نقلی، به طور فراوان استفاده نموده است. اساساً نقل و استناد به احادیث، حضور چشمگیری در همه آثار شیخ دارد. یکی از عوامل اصلی این امر، آن است که وی، از یک سوی، تسلّط زیادی بر احادیث داشته است و از سوی دیگر، با توجّه به مطرح شدن ادلّه عقلی و تبیین گسترده معارف عقیدتی در احادیث، وی در بیشتر موارد، به ذکر متن احادیث یا محتوای آنها اکتفا نموده است. ما در اینجا بحث از جایگاه نقل در اندیشه کلامی شیخ صدوق را در ذیل سه عنوان قرآن، سنّت و اجماع مطرح میکنیم:
1. بهرهگیری از قرآن کریم در مباحث کلامی
شیخ صدوق در اثبات و تبیین گزارههای کلامی، عنایت ویژهای به معارف قرآن کریم داشته است. او در مقدّمه کمالالدّین و تمام النّعمه، ص34 تا 47، معارف عقیدتی متعدّدی را از آیات مربوط به نصب حضرت آدم% به عنوان خلیفه الهی بر روی زمین و فرمان الهی به فرشتگان به سجده (آیات 30 تا 34 بقره) استنباط میکند (جوادی آملی: 1380ش، 3: 92). لازم به ذکر است که آیه 30 بقره، هرچند خلافت مطلق الهی و معنایی اعمّ از خلافت ظاهری را بیان می کند، امّا خلافت ظاهری از لوازم آن می باشد. که به برخی از آنها اشاره میشود:
الف. ضرورت و اهمّیّت وجود خلیفه الهی: « ...خداوند تبارک و تعالی در کتاب محکم خود میفرماید: }وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً...{ (بقرة: 30). خداوند عزّوجلّ از خلیفه قبل از خلیقه (انسانها) آغاز کرده است. این امر دلالت میکند که حکمت در خلیفه از حکمت در خلیقه بالاتر است. از همین رو، از خلیفه آغاز فرمود؛ زیرا خداوند سبحان حکیم است و حکیم کسی است که از اهم آغاز میکند نه از اعم» (صدوق: 1429ق، 34).
ب. وجوب اطاعت از خلیفه الهی: «و هنگامی که خداوند عزّوجلّ آدم را در زمین خلیفه قرار داد، بر اهل آسمانها اطاعت او را واجب فرمود. پس نسبت به اهل زمین چه گمان هست؟» (صدوق: 1429ق، 35).
ج. تأیید نظریّه انتصاب در امامت و ردّ نظریّه انتخاب: « ....ملائکه با وجود فضیلت و عصمتشان، برای انتخاب امام صلاحیّت نداشتند تا اینکه خود خداوند و نه آنها، آن را بر عهده گرفت و با این امر، بر همه خلقش احتجاج فرمود که هیچ راهی برای آنها به سوی انتخاب امام وجود ندارد، هنگامی که برای ملائکه، با وجود صفا، وفا و عصمتشان راهی به سوی آن نبوده است... » (صدوق: 1429ق، 39- 40).
د. حکیمانه بودن غیبت امام%: « ...هنگامی که خداوند عزّوجلّ فرمود: }إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً{ با این لفظ معنایی را واجب فرمود و آن معنا آن بود که به اطاعت از او معتقد شوند. ...ابلیس در دل خود این تصمیم نهانی را گرفت که هرگاه به اطاعت از او فراخوانده شود، مخالفتش نماید... و زمانی که خداوند عزّوجلّ آن امر را به ملائکه شناساند، در دل اطاعت از او را نهان نموده، نسبت به وی مشتاق گشتند. ...ایمان به غیب برای صاحبش پاداش بیشتری دارد؛ زیرا [در مورد] بیعت با خلیفه در هنگام مشاهده، گاه این احتمال در مورد بیعت کننده میرود که تنها به شوق خیر یا مال یا از ترس کشته شدن ... اطاعت میکند در حالی که ایمان به غیب و در نهان، از همه آنها ایمن است... در روایت آمده است که خداوند سبحان این سخن را هفتصد سال قبل از خلقت آدم%، به ملائکه فرمود... » (صدوق: 1429ق، 41- 42).
نمونههایی دیگر از استناد وی به آیات قرآن در مباحث کلامی:
1. اثبات وجوب معرفت به غایب بودن حضرت مهدی+ از طریق آیه 86 سوره زخرف: کمالالدّین و تمام النّعمه، مقدّمه، ص 49.
2. اثبات صحّت تشبیه ائمه( به انبیاء( از طریق آیات 59 و 83 سوره نساء و آیه 124 سوره بقره: همان، ص 54 و 55.
3. اثبات صحّت امامت حضرت مهدی+ در کودکی، با استفاده از آیات 30، 31 و 12 سوره مریم: همان، ص 109.
4. اثبات وابستگی بقای عالم به وجود امام، با استفاده از آیاتی همچون: آیات 40، 37 و 81 سورۀ هود: همان، جلد اوّل، باب 21: باب العلّه الّتی من أجلها یحتاج إلی الإمام%، ذیل ح 23، ص 240.
5. تبیین معنای رؤیت در مورد خداوند متعال، با استفاده از آیاتی همچون: آیه 22 سوره ق و آیه 45 سوره فرقان: التّوحید، باب 8: باب ما جاء فی الرّؤیه، ذیل ح22، ص 162.
6. اثبات رجعت از طریق آیاتی همچون: آیات 243، 259 و 56 سوره بقره: الاعتقادات، باب 18: باب الاعتقاد فی الرّجعه، ص 142.
2. بهرهگیری از سنّت در مباحث کلامی
شیخ صدوق در تبیین و اثبات معرفتهای کلامی، به طور فراوان از حدیث بهره گرفته است؛ تا آنجا که در اکثر آثار خود، مطالب کلامی را در قالب ذکر متن احادیث مرتبط بیان نموده است. در مقدّمه کمالالدّین و تمام النّعمه، در پاسخ به بیشتر اشکالات زیدیّه، از احادیث استفاده نموده است.
شیخ در تبیین مقصود از فرقۀ ناجیه در حدیث هفتاد و سه فرقه، از حدیث ثقلین استفاده کرده، مینویسد: «فقد أخرج ص من تمسّک بالکتاب و العترة من الفرق الهالکة و جعله من النّاجیة بما قال: إنّه من تمسّک بهما لن یضلّ؛ به تحقیق، پیامبر6 کسانی را که به کتاب و عترت تمسّک کنند، از فرقههای هلاک شونده خارج ساخته و آنها را از فرقه ناجیه قرار داده است؛ به دلیل این سخنش که: هر کس که به آن دو تمسّک نماید، هرگز گمراه نمیشود» (صدوق: 1429ق، 689).
ما در اینجا چند نمونه دیگر از موارد استناد وی به احادیث را ذکر میکنیم:
1. تبیین معنای مقصود از عترت در حدیث ثقلین: کمال الدّین و تمام النّعمه، باب اتّصال الوصّیه من لدن آدم% و أنّ الأرض لا تخلو من حجّه، ذیل ح 65، ص 273.
2. اثبات صحّت غیبت و حکیمانه بودن آن: همان، مقدّمه، ص51 تا 53.
3. اثبات صحّت تشیبه ائمّه( به انبیا(: همان، ص 55 تا 58.
4. ردّ کیسانیّه و فرقههای واقفیّه (صادقیّه، کاظمیّه و عسکریّه) با نقل اخبار و روایات، همان، ص 62 تا 74.
5. اثبات جواز تقیّه پیامبر6 به استناد روایات صلح نامه حدیبیّه: همان، ص 80.
6. ردّ فترت (وجود دورانی خالی از حجّت الهی): همان، باب فی نوادر الکتاب، ذیل ح 1، ص 685.
7. اثبات بی نیازی امّت از ارسال رسل به واسطه وجود ائمّه معصومین(: همان، ذیل ح 3، ص 689.
3. بهرهگیری از اجماع در مباحث کلامی
از منظر شیخ صدوق یکی از ابزارهای لازم برای یک متکلّم، شناخت موارد اجماع است تا بتواند از آنها به خوبی در جهت تبیین و نیز اثبات معارف عقیدتی، مخصوصاً در برابر خصم مدد بگیرد. این امر با توجّه به حسن استفاده شیخ از اجماع در موارد متعدّد از آثار کلامی وی، به خوبی آشکار میگردد. در اینجا به دو نمونه از آنها اشاره میکنیم:
1. در کمالالدّین و تمام النّعمه مینویسد: «به طور قطع، امّت اجماع نمودهاند -به جز کسانی که مخالفت ورزیدهاند و مخالفتشان، در چنین امری به حساب آورده نمیشود (سبحانی: 1435ق، 2: 162 -188) - بر اینکه علی% از حکم کتاب خدا جدا نشده است و اینکه رسول خدا6 در هنگام درگذشتش، هیچ کسی را که به کتاب خدا داناتر از علی% باشد، از خود برجای نگذاشته است» و سپس از اجماع مسلمانان با تعبیر «لسان الأمّه» یاد میکند (صدوق: 1429ق، 275).
2. در التّوحید، اجماعی بودن اعتقاد به کلام خداوند بودن قرآن و اعتقاد به صادق بودن خداوند در اِخبار خود را یاد آور میشوند (صدوق: 1390ش، باب 30: 356).
لازم به ذکر است که از برخی از موارد استناد شیخ صدوق به اجماع، استفاده میشود که اجماع از منظر وی، به موارد الزام خصم اختصاص ندارد بلکه خود، یکی از حجّتهای شرعی برای رسیدن به حکم الهی میباشد. به عنوان نمونه، در مقدّمه کمالالدّین و تمام النّعمه، ص 87 به اجماع شیعه تمسّک شده است (صدوق: ۱۴۰۳ق، 780).
شیوۀ مواجهۀ کلامی با دیگران
از عواملی که در شناخت شخصیّت و جایگاه کلامی یک متکلّم و اندیشمند دینی، بسیار مؤثّر است، شناخت روش برخورد و پاسخگویی وی در مقابل دیدگاهها و مکاتب موافق و مخالف است. با توجّه به این مطلب، به بررسی اجمالی مواجهه کلامی شیخ صدوق در برابر موافقان و مخالفان عقیدتی میپردازیم.
الف. شیوۀ مواجهۀ کلامی با موافقان
شیخ صدوق برای شیعیان عصر خویش، علاوه بر آن که معلّم وارسته معارف مکتب اهل بیت( بود، حقیقتاً یک طبیب عقیدتی حاذق بود و به مجرّد احساس خطر انحراف عقیدتی در میان آنها، به فکر درمان میافتاد. یکی از شواهد این امر، مطلبی است که خود وی در مقدّمه کتاب کمالالدّین و تمام النّعمه که درباره اثبات ولادت، امامت و غیبت امام عصر+ میباشد، در وصف حال برخی از شیعیان زمان خود و علّت تألیف این کتاب بیان کرده است. خلاصه آن مطلب چنین است: پس از زیارت علیّ بن موسی الرّضا، به نیشابور رفتم. در آنجا متوجّه شدم که بیشتر شیعیانی که نزد من میآمدند، در امر قائم+ و غیبت او گرفتار شبهه شده بودند. از این رو، نهایت سعی خود را به کار گرفتم تا آنها را به واسطه روایات وارد شده در این زمینه، به سوی حق ارشاد کنم. تا اینکه از بخارا، شیخ نجم الدّین قمی نزد ما آمد. وی سخنی در مورد قائم+ از یکی از بزرگان فلاسفه برایم نقل کرد؛ سخنی که موجب حیرت و تردید شیخ نجم الدّین در امر قائم+ به خاطر طولانی شدن غیبت شده بود. من مطالب و روایاتی در اثبات وجود و غیبت آن حضرت، برای او نقل کردم و بدین وسیله، شکّ وی برطرف شد. او از من خواست در این زمینه کتابی بنویسم و من اجابت کردم (صدوق: 1429ق، 32 و 33).
نکتـه دیگر آن است که او در آثار خود، از مطالب و آثار علما و متکلّمان شیعه، فراوان استفاده نموده است و از آنها با احترام یاد میکند و در موارد متعدّد، هنگامی که میخواهد مطالبی را که از آنها به طور شفاهی شنیده یا در کتاب آنها دیده، در کتاب خویش بیان کند، رسم امانت را رعایت کرده، آن مطالب را مستند به گوینده و نویسنده آنها ذکر میکند. به عنوان نمونه، در مقدّمه کمالالدّین و تمام النّعمه، پس از نقل اشکال ابن بشّار در مورد غیبت، پاسخ متکلّم شیعی ابوجعفر محمّد بن عبد الرّحمن بن قبه رازی را به طور مشروح نقل میکند و سپس سخنانی از برخی دیگر از علمای امامیّه در اثبات غیبت نقل میکند (صدوق: 1429ق، 81 -96). همچنین پاسخهای متکلّم شیعی ابوسهل نوبختی به منکران غیبت در کتاب «تنبیه» را ذکر کرده (صدوق: 1429ق، 118 -124)، در نهایت، پاسخهای ابوجعفر ابن قبه رازی به مطالب ابی زید علوی از زیدیّه را به طور مشروح نقل میکند (صدوق: 1429ق، 124 -157).
ب. شیوۀ مواجهۀ کلامی با مخالفان
از مطالعه آثار شیخ صدوق به وضوح استفاده میشود که وی به دفاع قوی و استدلالی از حریم ایمانی و عقیدتی شیعه در برابر انبوه شبهات و حملات مکاتب معارض اهتمام والایی داشته است. به عنوان نمونه میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
1. تألیف کتاب «التّوحید» که مشتمل بر احادیث اهل بیت( در مورد توحید و نفی تشبیه و جبر است، به منظور ردّ کسانی که شیعه را متّهم به اعتقاد به تشبیه و جبر میکردند (صدوق: 1390ش، 12).
2. ردّ ثنویّت و شرک با بیان عقلی و نقلی؛ به عنوان نمونه، در باب 36 از کتاب التّوحید با عنوان «باب الرّدّ علی الثّنویّة والزّنادقة» (صدوق: 1390ش، 392).
3. ردّ دیدگاه غلات و مفّوضه در مورد منزلت اهل بیت(، با استدلال قرآنی، روایی و تاریخی (صدوق: 1435ق، باب 37: 308).
4. ردّ مشبّهه با بیان عقلی و نقلی؛ به عنوان نمونه، در التّوحید، باب 2: باب التّوحید و نفی التّشبیه (صدوق: 1390ش، 34).
5. ردّ دیدگاه اهل سنّت در مسأله خلافت رسول الله6 با استناد به نقل معتبر؛ به عنوان نمونه، در معانی الأخبار، باب معنی قول النّبی6: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»، و باب معنی قول النّبی6 لعلیّ%: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبّی بعدی» (صدوق: 1431ق، 160- 175).
6. ردّ فرقه های شیعی غیر دوازده امامی، با مستندات روایی و تاریخی؛ همچون: کیسانیّه (صدوق: 1429ق، 62-66)، واقفیّه (صدوق: 1429ق، 66-74)، و زیدیّه (صدوق: 1429ق، 93-157). شیخ صدوق در مقدّمه کمالالدّین و تمام النّعمه، بیش از دیگر فرقهها به نقد دیدگاههای زیدیّه و پاسخ به اشکالات آنها میپردازد؛ چرا که در آن زمان، بیشترین و قویترین اشکالات به امامیّه از جانب علمای زیدیّه مطرح میشد. به تعبیر خود شیخ: «هی أشدّ الفرق علینا؛ زیدیّه از همه فرقهها بر امامیّه سختگیرترند» (صدوق: 1429ق، 157).
نکتۀ قابل توجّه آن است که شیخ صدوق در بسیاری از موارد، حتّی اگر اخبار و احادیثی را در یک باب خاص در کتاب خویش نقل میکند، این امر را به منظور ردّ عقیدهای باطل یا اثبات عقیدهای صائب انجام میدهد، مانند ابوابی که در کمالالدّین و تمام النّعمه، برای اثبات غیبت و امامت امام عصر+ آورده است. نمونه دیگر، باب هشتم از کتاب عیون أخبار الرّضا% است: باب الأخبار الّتی رُویت فی صحّة وفاة أبی إبراهیم موسی بن جعفر%. او در ذیل حدیث هشتم از این باب می نویسد: «إنّما أوردتُ هذه الأخبار فی هذا الکتاب ردّاً علی الواقفیّة علی موسی بن جعفر%؛ فإنّهم یزعمون أنّه حیّ...» (صدوق: 1391ش، 1: 88).
شیخ صدوق در کتب خویش، شیوههای مواجهه و محاجّه با مخالفان در برخی از مسائل کلامی را بیان میکند. به عنوان نمونه، در کتاب معانی الأخبار، روش صحیح مواجهه کلامی با اهل سنّت در مسأله امامت را این چنین بیان می فرماید: «ما برای اثبات این که پیامبر6 در مورد علیّ بن ابی طالب تصریح فرموده است و او را جانشین خود قرار داده و وجوب اطاعتش را بر خلق لازم ساخته است، به روایات صحیح استدلال میورزیم. و آنها بر دو قسماند: قسمی که خصم ما در نقل آن، با ما اتّفاق نموده و در تأویل آن، با ما مخالفت نموده است، و قسمی که در نقل آن، با ما مخالفت نموده است. در قسمی که با ما در نقل آن موافقت کرده، آن امری که بر ما واجب است، آن است که با تقسیم کلام و بازگرداندنش به لغت مشهور و استعمال معروف، به او نشان دهیم که معنای کلام، همان نص و استخلاف است که ما بدان معتقدیم و نه معنای خلاف آن که خصم بدان معتقد گشته است. و در قسمی که در نقل آن، با ما مخالفت نموده، آن امری که بر ما واجب است، آن است که بیان کنیم که روایت، به نحوی وارد شده است که مثل چنین روایتی، عذر را از میان میبرد و این که روایت، نظیر همان روایاتی است که خصم در نقل آنها، از مخالفان خود جدا و متفرّد شدهاند و آنها را قبول کردهاند و آن روایات، عذرشان را قطع کرده و به واسطه آن روایات، بر مخالفان خود، استدلال نموده است... » (صدوق: 1431ق، 162). همچنین در کمالالدّین و تمام النّعمه، شیوه کلّی پاسخگویی به مخالفان امامت امام عصر+ را بیان میکند (صدوق: 1429ق، 74).
شیخ صدوق برای دفاع از حریم اعتقادی شیعه، چه در قالب ذکر اشکالات فرق دیگر و پاسخهای آنها در آثار خود و چه در قالب مناظرات، با استفاده از یقینیّات و مسلّمات خصم، به شبهات و سؤالات پاسخهای حلّی و نقضی داده است. در اینجا دو مورد از پاسخهای نقضی شیخ را ذکر میکنیم:
الف. «زیدیّه گفتهاند: اگر رسول خدا6 اسامی ائمّه اثناعشر را برای امّت خود، بیان فرموده است. پس چرا آنها از راست و چپ، از او جدا شدند و مرتکب چنین خبط عظیمی شدند؟!
به آنها میگوییم: قطعاً شما قائلید که رسول خدا6 علی% را جانشین قرار داد و او را امام بعد از خود قرار داد و در مورد او، نص بیان فرمود و به سوی وی اشاره فرمود و امر او را بیان نمود و او را مشهور ساخت. پس چگونه است که اکثر امّت از او جدا گشتند و از او دور شدند... » (صدوق: 1429ق، 98).
ب. «مخالفان ما گفتهاند: عادات و مشاهدات، سخن شما در مورد غیبت را رد میکند. ما میگوییم: براهمه میتوانند همانند این اشکال را در مورد معجزات پیامبر6 مطرح کنند و به مسلمانان بگویند: هیچ یک از شما آنها را مشاهده نکردهاید» (صدوق: 1429ق، 113).
نتیجهگیری
شیخ صدوق برای عرضه و تبیین معارف عقیدتی اسلام و دیدگاههای کلامی اهل بیت(، در اکثر آثار خویش، به نقل و ذکر متن احادیث و یا مضمون آنها پرداخته است. با اینحال، در موارد بسیاری، در ذیل احادیث و نیز در مقدّمه برخی از کتب خویش، به تبیینها و استدلالهای عقلی پرداخته است و برای عقل، در کنار نقل صحیح، اعتبار و حجّیّت قائل است. او در موارد لازم، تأویل را روا میشمرد و استناد به خبر واحد غیر محفوف به قرینه را در عقائد مردود میداند.
فهرست منابع
10. ---------------- ، جامع نگری در روش شناسی علم کلام (مقاله)، در: مجلّۀ کلام اسلامی، ش 77، قم، مؤسّسۀ امام صادق%.
11. سبحانی، جعفر، أصول الحدیث و أحکامه فی علم الدّرایه، قم، مؤسّسه النّشر الإسلامیّ، 1426ق.
12. ------------، المبسوط فی أصول الفقه، قم، مؤسّسه الإمام الصّادق، 1435ق.
13. ------------، معجم طبقات المتکلّمین، جلد اوّل، تقدیم و اشراف: جعفر سبحانی، قم، مؤسّسه الإمام الصّادق%، 1424ق.
14. صدر، سیّد حسن، تأسیس الشّیعه لعلوم الإسلام، قم، ذوی القربی، 1434ق.
15. صدوق، محمّد بن علی، کتاب النّبوّه، تصحیح: مؤسّسه الضّحی الثّقافیّه، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1381ش.
16. ------------------، التّوحید،ترجمۀ محمّد قنبری، قم، وانک، 1390ش.
17. ------------------، الخصال، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۰۳ق.
18. ------------------، عیون أخبار الرّضا، ترجمه وتحقیق: محمّد رحمتی شهرضا، قم، پیام علمدار، 1391ش.
19. ------------------، علل الشّرایع، ترجمه: محمّد علی سلطانی، تهران، ارمغان طوبی، 1392ش.
20. ------------------، فضائل الشّیعه، نجف، مطبعه الآداب، 1397ق.
21. ------------------، تصحیح اعتقادات الإمامیّه، قم، المؤتمر العالمیّ للشّیخ المفید، 1413ق.
22. ------------------، کمال الدّین وتمام النّعمه، تحقیق: علی اکبر غفّاری، قم، مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1429ق.
23. ------------------، الأمالی، قم، ذوی القربی، 1431ق.
24. ------------------، معانی الأخبار، تصحیح وتعلیق: علی اکبرغفّاری، قم، مؤسّسۀ نشر اسلامی، 1431ق.
25. ------------------، الهدایه، تحقیق: مؤسّسة الإمام الهادی علیه السلام، قم، پیام امام هادی%، 1432ق.
26. -----------------، الإعتقادات، قم، مؤسّسه الإمام الهادی%، 1435ق.
27. طباطبائی، سیّد محمّدحسین، نهایه الحکمه، تصحیح و تعلیق: غلام رضا فیّاضی، قم، انتشارات مؤسّسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی)، 1382ش.
28. طوسی، محمّد بن الحسن، الفهرست، تصحیح: محمّد صادق آل بحر العلوم، قم، منشورات الشّریف الرّضی، بی تا.
29. طهرانی، آقابزرگ، الذّریعه إلی تصانیف الشّیعه، بیروت، دار الأضواء، بی تا.
30. اللّجنه العلمیّه فی مؤسّسه الإمام الصّادق%، معجم طبقات المتکلّمین، جلد اوّل، تقدیم و اشراف: جعفر سبحانی، قم، مؤسّسه الإمام الصّادق%، 1424ق.
31. مجلسی، محمّدباقر، بحار الأنوار، جلد ششم، بیروت، مؤسّسه الوفاء، 1404ق.
32. مفید، محمّد بن محمّد، الأمالی، قم، کنگرۀ جهانی هزارۀ شیخ مفید، 1413ق.