حدیث دوازده جانشین

نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی

نویسنده

چکیده

اعتقاد به وجود دوازده امام یا خلیفه، به عنوان جانشینان پیامبر6 و رهبران امت اسلامی پس از آن حضرت، جزء مشترکات امت اسلامی، و از اصولی است که تشیع و تسنن در منابع مکتوب‎شان بر آن اتفاق نظر دارند.
بدین سان، اعتقاد به وجود دوازده امام به عنوان جانشینان پیامبر مسئله‏ای است اسلامی، و اختصاص به مذهب خاصی ندارد، هرچند در مقام عمل تنها مذهبی که به این اصل ملتزم و پای‏بند است مذهب شیعه امامیه است، و پیروان دیگر مذاهب اسلامی، در عین حال‎که در مقام اعتقاد و نظر این اصل را پذیرفته‎اند و شماری از روایات خلفای اثناعشر را دهها‏ سال زودتر از محدثان شیعه امامیه در آثار خود ثبت کرده‏اند، اما در مقام عمل، خود را به این اصل مهم، ملتزم ندانسته‎اند.
ما در این نوشتار کوشیده‏ایم امامت امامان تشیع را بر اساس منابع دست اول اهل سنت اثبات نموده، و نشان دهیم که مصداق خلفای دوازده‏گانه رسول خدا6 در روایات خلفای اثناعشر، امامان دوازده‏گانه‎ای هستند که از اهل بیت پیامبرند.

کلیدواژه‌ها


مقدمه

پس از سه اصل مهم توحید، نبوت و معاد، اعتقاد به امامت دوازده امام از اهل بیت پیامبر با ویژگی‏ها و شرایط خاص، از مهمترین مبانی اعتقادی شیعه امامیه است. در مباحث امامت، پس از اصل اعتقاد به امامت، مسئله مهم دیگری که شیعه امامیه همواره بر آن تأکید نموده، اعتقاد به حصر عدد امامان در دوازه تن است.

شیعیان معتقدند همان‏گونه که پیامبر عظیم الشأن اسلام خلیفه و جانشین خدا بر روی زمین، و دارای منصب خلافت الهی است، این منصب پس از پیامبر، به دستور خداوند، و از طریق پیامبر به امامان دوازه‏گانه اهل بیت واگذار شده و آنان نیز دارای منصب خلافت الهی هستند.

برخی از کسانی که از اسلام و منابع دست اول امت اسلامی اطلاع نداشته‏اند چنین پنداشته‎اند که اندیشه اعتقاد به دوازده امام به عنوان جانشین پیامبر، باوری مذهبی است که آن را برخی از شیعیان تُندرو در زمان خلفا، یا در میانه سده دوم هجری در زمان امام صادق% پدید آورده‏اند، غافل از این‎که پیشینه این اعتقاد به درازای تاریخ اسلام است، و از روایات صحیح، بلکه متواتر پیامبر اکرم6 که در منابع دست اول فریقین ثبت شده، نشأت گرفته است.

روایات رسول خدا 6که در منابع دست اوّل امّت اسلامى ثبت شده، بیانگر آن است که اعتقاد به وجود دوازده امام و خلیفه، به عنوان جانشینان پیامبر6 و رهبران امّت اسلامى، مسئله‎اى است که سابقه آن به عصر پیامبر6 باز مى‎گردد، و سنگ بناى این تفکر در اسلام، به دستور خداوند، و توسط شخص رسول خدا6 نهاده شده است. در یک بررسى کلّى، مى‎توان روایات پیامبر6 که در این باره صادر شده و به روایات خلفاى اثناعشر شهرت یافته را به دو دسته تقسیم نمود:

الف. روایات موجود در منابع دست اول تشیع و تسنن که در آن از عدد و اوصاف خلفاى دوازده‎گانه، سخن به میان آمده، اما از آنان نام برده نشده است.

ب. روایات موجود در منابع دست اوّل شیعه، و برخى از منابع دست دوم اهل سنت، که در آن، افزون بر ذکر عدد خلفا، به نام آنان نیز تصریح شده است.

به دلیل اهمیت روایات دسته اوّل، نخست این روایات را به اختصار مورد بررسى قرار داده، سپس اشاره‌اى هم به روایات دسته دوم خواهیم نمود. در منابع دست اوّل تشیع و تسنن حداقل سه روایت صحیح به چشم مى‎خورد که رسول خدا 6 در آن، از وجود دوازده خلیفه پس از خود، سخن گفته‎اند. این روایات عبارتند از:

1. حدیث جابر بن سمره:

2. حدیث عبدالله بن مسعود.

3. حدیث ابوجُحَیفه.

نمونه‎هایى از الفاظ روایات مورد نظر، به قرار زیر است:

الف. حدیث جابر بن سمره:

1. بخارى: محمد بن اسماعیل بخارى در کتاب صحیح خود از طریق صحابى پیامبر6 «جابر بن سمره» از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: «یکون اثنا عشر أمیراً، فقال کلمة لم أسمعها، فقال أبى: إنّه قال: «کلّهم من قریش» (بخارى، صحیح بخارى:6، 2640، کتاب الأحکام، باب 6796351).

(پس از من) «دوازده امیر وجود خواهند داشت»، پیامبر6 سپس سخنى فرمود که آن را نشنیدم، پدرم گفت: رسول خدا6 فرمود: «همه آنان از قریش‎اند».

«بخارى» در اثر دیگر خود «التاریخ الکبیر» نیز حدیث مورد نظر را با سند دیگرى آورده است. در این نقل آمده است: «همواره امر خلافت استوار و پا برجاست تا آن‎که دوازده نفر امیر وجود داشته باشند» (بخارى: بی‎جا، 3: 185).

2. مسلم بن حجاج قشیرى: وى حدیث مورد نظر را با سندهاى مختلف هشت بار نقل کرده است. وى با ذکر سند، از عامر بن سعد بن ابى وقاص نقل مى‎کند که گفته است: من غلامم را همراه نامه‎اى نزد جابر بن سمره فرستادم و از او خواستم مرا از آنچه از پیامبر6 شنیده با خبر سازد. او در نامه‌اى که برایم فرستاد چنین نوشت: در شامگاه روز جمعه‌‌اى که «اَسلمى» در آن روز رجم شد از رسول خدا6 شنیدم که فرمود: «لا یزال الدین قائماً حتى تقوم الساعة، أو یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش». (قشیرى: 1398ق، 3: 1453؛ کتاب اماره، باب 1، ح10).

همواره دین خدا استوار و پابرجاست تا آن‎که قیامت به پا شود، یا دوازده نفر خلیفه براى شما وجود داشته باشند که همه آنان از قریش‎اند.

3. ترمذى: وى نیز حدیث جابر بن سمره را از دو طریق نقل کرده است. در یکى از نقل‎هاى ترمذى آمده است: «پس از من دوازده امیر وجود داشت که همه آنان از قریش‎اند». (ترمذى: بی‎تا، 4: 501؛ نعیم بن حمّاد: 1414ق، باب 46: 2223).

4. أبى داود سجستانى: وى حدیث یاد شده را از سه طریق نقل کرده است. در یکى از نقل‎هاى وى آمده است: «همواره این دین استوار و پابرجاست تا دوازده نفر خلیفه بر شما خلافت کنند ـ که همه آنان از قریش اند». (سجستانى: بی‎تا، 4: 106، بستوی: 1420ق، 4279).

5. احمد بن حنبل: وى نیز حدیث مورد نظر را با تعابیر مختلف سى و دو بار نقل کرده است. در یکى از نقل‎هاى او آمده است: «براى این امّت دوازده نفر خلیفه وجود خواهند داشت ـ که همه آنان از قریش‎‌اند. (احمد بن حنبل: 1420هـ ، 34:  398ـ 529 و 5: 106).

بجز افراد یاد شده، جمع کثیر دیگرى مانند: حاکم نیشابورى، سیوطى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، بیهقى، طبرانى، ابن حجر عسقلانى، البانى و... حدیث مورد نظر را با سندهاى صحیح در آثار خود ثبت کرده‎اند. (حاکم نیشابورى: بی‎تا، 3: 618؛ سیوطى: 1406هـ ، 10؛ خطیب: بی‎تا، 14: 353 و 6: 263؛ ابونعیم: 1409هـ ، 4: 333؛ بیهقى: 1405هـ ، 6: 520؛ طبرانى: 1404هـ ، 2: 195؛ ابن حجر: بی‎تا، 13: 211؛ البانى: 1415هـ، 3: 63ـ 64).

قابل ذکر است، ابوالقاسم طبرانى حدیث جابر بن سمره را از طریق «سعد بن ابى وقاص» نیز نقل کرده است. (طبرانى: 1404هـ، 2: 197).

سند حدیث

صحّتِ سند حدیث جابر بن سمره، مورد قبول همه دانشمندان مسلمان است، و در بررسى‌هایى که تاکنون داشته‎ایم، کسى را نیافتیم که در تضعیف سند حدیث مورد نظر، سخنى گفته باشد. بررسى‎هاى صورت گرفته نشان مى‎دهد رجال سند حدیث، همگى از محدثان و فقهاى طراز اوّل عصر خویش، و افرادى مورد اعتماداند. و شمارى از داشنمندان اهل سنت نیز به صحت حدیث، تصریح کرده‎اند (ترمذى: بی‎تا، 4: 501؛ البانى: 1415هـ، 3: 63؛ بستوى: 1420هـ، 1: 337).

ب. حدیث عبدالله بن مسعود

«مسروق بن اَجدَع» که خود از بزرگان تابعین است (ذهبى: 1402هـ، 4: 63؛ سیوطى: 1414هـ،  21) مى‎گوید: در مسجد نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم و او براى ما قرآن تلاوت مى‎کرد، مردى از او پرسید: «اى اباعبدالرحمن(= لقب ابن مسعود) آیا از رسول خدا6 پرسیدید که چند نفر خلیفه بر این امّت خلافت خواهند کرد؟

ابن مسعود گفت: مطلبى از من پرسیدى که از هنگامى که وارد عراق شده‌ام تاکنون کسى درباره آن از من چیزى نپرسیده است. سپس گفت: بله، ما از رسول خدا6 پرسیدیم، پیامبر6 فرمود: «اثنا عشر عدة نقباء بنی اسرائیل». «دوازده نفر به عدد نقباى بنى اسرائیل»، (احمد بن حنبل: 1420هـ، 2: 55؛ حاکم نیشابورى: بی‎تا، 4: 501؛ ذهبى: بی‎تا، 4: 501؛ هیثمى: 1402هـ، 5: 344؛ ابن حجر: بی‎تا، 13: 212؛ تمیمی: 1404هـ ، 8: 444 و 9: 222؛ طبرانى: 1404هـ، 10: 158؛ ابن کثیر: 1407هـ، 2: 34؛ سیوطى: 1414هـ، 2: 267). و نقباى بنى اسرائیل به تصریح قرآن کریم دوازده نفرند. «و از ایشان دوازده سرپرست برانگیختیم... » (مائده: 12).

حدیث ابن مسعود نیز حدیثى صحیح، و خالى از هرگونه عیب و نقص است.

ج. حدیث ابو جُحَیفه:

وى از رسول خدا6 نقل کرده است که فرمود:

«همواره امر خلافت در میان امتم به نحو شایسته‌‌اى ادامه دارد، تا آن که دوران خلافت دوازده نفر خلیفه سپرى شود که همه آنان از قریش‎اند». (بخارى: بی‏تا، 8: 411؛ حاکم نیشابورى: بی‎تا، 3: 618؛ هیثمى: 1402هـ، 5: 345؛ طبرانى: 1404هـ، 22: 120؛ عسقلانى: بی‎تا، 13: 211).

حدیث فوق نیز به لحاظ سند صحیح، و رجال سند آن موثق و مورد اعتمادند. (هیثمى: 1402هـ، 5: 345) و حافظان حدیث، سخنى که بیانگر ضعف سند آن باشد، بیان نداشته‎اند.

روایات سه گانه فوق در منابع شیعه:

محدثان شیعه امامیه نیز روایات سه‎گانه یاد شده را در آثار خود نقل کرده‎اند. از جمله، محمد بن ابراهیم نعمانى معروف به ابن ابى زینب، هر سه حدیث را با سندهاى متعدد نقل کرده است. (نعمانى: بی‎تا، 103، 104، 106، 107، 120، 125، 116، 117، 118).

قابل ذکر است وى حدیث خلفاى اثناعشر را از طریق صحابى دیگر پیامبر6 «أنس بن مالک» نیز نقل کرده است. (نعمانى: بی‎تا، 119).

دو دانشمند دیگر شیعه در قرن چهارم، یعنى «شیخ صدوق» و «خزّاز قمى» نیز، روایات یاد شده را نقل کرده‎اند. (صدوق: بی‏تا، 466؛ خزّاز قمى: 1401هـ، 23 و 49). «خزّاز قمى» حدیث خلفاى اثناعشر را از طریق دو تنِ دیگر از صحابه پیامبر6 یعنى «انس بن مالک» و «عمر بن خطاب» نیز نقل کرده است. (خزّاز قمى: 1401هـ، 76، 77، 91).

پیشینه و سیر تدوین روایات اثنا عشر

در طى سه قرن نخست هجرى، روایات اثناعشر، به ویژه حدیث جابر بن سمره، توسط راویان تشیع و تسنن، و بیشتر توسط راویان اهل سنت، بدون هیچ وقفه‌‌اى نقل مى‎شده است. چنان که معاصرِ هر یک از امامان اهل بیت(، جمعى از  بزرگترین راویان شیعه و اهل سنت، روایات مورد نظر را نقل کرده‎اند. از روایات سه‎گانه مورد نظر، حدیث جابر بن سمره به لحاظ تدوین، قوت سند، و کثرت نقل، بر دو حدیث دیگر پیشى گرفته، و ده‌ها سال زودتر در منابع روایى، ثبت شده است. نام شمارى از محدثانى که حدیث جابر را در سه قرن نخست هجرى ثبت کرده‎اند به شرح زیر است:

1. لیث بن سعد (م175هـ) معاصر امام صادق% و امام کاظم% در کتاب «امالى» (ابن شهرآشوب: بی‎تا، 2: 56).

2. ابوداود طیالسى (م204هـ) در کتاب «مسند». (طیالسى: بی‎تا، 105 و 180).

شواهد موجود نشان مى‎دهد وى قبل از ولادت امام جواد%، حدیث مورد نظر را در اثر خود ثبت کرده است.

3. نعیم بن حمّاد مروزى ( م229هـ) در «کتاب الفتن» (ابن حمّاد: 1414هـ، 52).

4. على بن جعد جوهرى (م230هـ) در «مسند» (ابن جعد: 1417هـ، 390).

6. احمد بن حنبل شیبانى (م241هـ) در «مسند» (ابن حنبل: 1420هـ، 34:  398ـ 529).

7. محمد بن اسماعیل بخارى (م256هـ) در کتاب صحیح، (بخارى: 1414هـ، 6: 2640؛ بخاری: بی‎تا، 3: 185).

8. مسلم بن حجاج قشیرى (م261هـ) در صحیح (مسلم: 1398هـ، 3: 1453).

9. ابوداود سجستانى (م275هـ) در «سنن ابى داود» (ابى داود: بی‏تا، 4: 106).

10. ترمذى (م 279هـ) در «سنن ترمذى» (ترمذى: بی‎تا، 4: 501).

11. ابى یعلى موصلى (م307هـ) در «مسند ابى یعلى» (تمیمی: 1404هـ،  13: 456).

چنان‎که گذشت، محدثان اهل سنت، همزمان با محدثان شیعه امامیه، بلکه پیش از آنان، روایات خلفاى اثناعشر را در آثار خود ثبت کرده‎اند. به همین دلیل، کسى نمى‎تواند ادعا کند که شیعیان این احادیث را در تأیید عقیده خود در عدد ائمه، جعل کرده‎اند. روایات یاد شده به درستى نشان مى‎دهد ‎اندیشه اعتقاد به وجود دوازده امام به عنوان جانشینان پیامبر6، بدست مبارک شخص رسول خدا6 پایه گذارى شده، و از عقاید مشترک امّت اسلامى به شمار مى‎آید. اعتقاد به وجود دوازده خلیفه به عنوان جانشینان پیامبر6 در سه قرن نخست هجرى، و قرون بعد، اندیشه‌‌اى کاملاً فعّال و پویا بوده، و در میان دانشمندان تشیع و تسنن، هیچ تردیدى در صحّت روایات خلفاى اثناعشر وجود نداشته است. هر چند در مصادیق خلفاى دوازده‎گانه، میان دانشمندان تشیع و تسنن تفاوت وجود دارد، اما این تفاوت‎هاى مصداقى، هیچ زیانى به اصل کلّى اعتقاد به وجود دوازده خلیفه به عنوان جانشینان پیامبر6 وارد نمى‎سازد.

قابل ذکر است، همزمان با نقل روایات سه گانه مورد نظر، توسط راویان تشیع و تسنن، محدّثان شیعه امامیه نیز روایات اختصاصىِ شیعه، درباره امامان اثناعشر، که از رسول خدا6 یا امامان معصوم( صادر شده را به طور وسیع نقل مى‎کرده‎اند. این روایات، در آثارى مانند: کتاب اصول کافى، اثر مرحوم کلینى: کتاب الغیبة، اثر محمد بن ابراهیم نعمانى، کتاب الخصال، اثر ابن بابویه قمى؛ کفایة الأثر، اثر خزّاز قمى؛ و یا در تفاسیر روایى شیعه مانند: تفسیر قمى، از على بن ابراهیم قمى؛ تفسیر عیاشى، از محمد بن مسعود عیاشى؛ تفسیر نورالثقلین، از على بن جمعه حویزى؛ تفسیر برهان، از سید هاشم بحرانى؛ و... در ذیل آیات ولایت، به ویژه آیه اولى الأمر(نساء، 59) ثبت شده است. نمونه‎هایى از روایات مورد نظر به قرار زیر است:

على% از رسول خدا6 نقل کرده‎اند که فرمود: «امامانِ پس از من دوازده نفرند: نخستین نفرِ آنان تو هستى‌ اى علىّ، و آخرین نفرشان قائم% است؛ همو که خداوند با دستان با کفایت او شرق و غرب جهان را فتح خواهد نمود» (صدوق: 1405هـ، 1: 284؛ اربلى: 1401هـ، 2: 312؛ مجلسى: 1365هـ، 36: 226؛ حر عاملى: 1364هـ، 2: 394).

ابن مسعود مى‎گوید: از رسول خدا6 شنیدم که مى‎فرمود: «پس از من دوازده امام وجود خواهند داشت که نُه نفر آنان از نسل حسین%اند، و نفر نهم مهدىّ آنان است. (خزّاز قمى: 23).

ابوسعید خدرى مى‎گوید: از رسول خدا6 شنیدم که مى‎فرمود:

«پس از من دوازده امام وجود خواهند داشت که نُه نفر آنان از نسل حسین‎اند. و نفر نُهم آنان قائم ایشان است. خوشا به حال کسى که آنان را دوست بدارد، و بَدا به حال کسى که آنان را دشمن داشته باشد». (خزّاز قمى: 1401هـ،  30).

امام صادق% از پدرشان امام باقر%، و ایشان از پدرشان امام زین العابدین% نقل کرده‎اند که از على% درباره مصداق‎هاى عترت در حدیث رسول خدا6 که فرمود: «إنّى مخلّف فیکم الثقلین: کتاب الله وعترتى... » سؤال شد، حضرت فرمود من و حسن و حسین و نُه امام از فرزندان حسین که نهمین نفر آنان مهدى و قائم ایشان است، مصداق‎هاى عترت هستیم. (صدوق: 1405هـ،  240؛ بحرانى: بی‎تا، 1: 10).

ویژگى هاى امامان در روایات اثنا عشر

رسول خدا6 در روایات سه‎گانه یاد شده، براى امامان و خلفاى دوازده‌گانه، اوصاف و ویژگى‎هایى ذکر کرده‎اند که اَهمّ آن، به قرار زیر است:

1. آنان دوازده نفرند. (مسلم بن حجاج: 31398هـ،  1453؛ احمد بن حنبل: 1420هـ، 5، 90، 93، 95، 106).

2. همه آنان از قریش‎اند. (مسلم بن حجاج: 1398هـ، 3: 1453؛ بخارى، صحیح: 1414هـ، 6: 2640).

3. امامان دوازده‌گانه، جانشینان پیامبراند براى کلّ امّت، نه براى بخشى از امّت، مانند مسلمانان قرن اوّل هجرى. معناى فوق را از چند فراز از روایات اثناعشر مى‎توان استفاده کرد. از جمله:

الف: واژه «امّت»:

1. در حدیث جابر بن سمره آمده: «یکون لهذه الأُمّة اثنا عشر خلیفة... » (احمد بن حنبل: 1420هـ، 5: 106؛ طبرانى: 1404هـ، 2: 198).

2. در حدیث ابن مسعود آمده: «إنّه سئل کم یُملک هذه الأمّة من خلیفة؟ قال6: إثنا عشر... » (ابن حنبل شیبانى: 1414هـ، 2: 55؛ حاکم نیشابورى: بی‎تا، 4: 501).

3. در حدیث ابوجُحیفه آمده: «لا یزال أمر أُمّتى صالحاً... ». (حاکم نیشابورى: بی‎تا، 3: 618؛ هیثمى: 1402هـ، 5: 190؛ بخارى: بی‎تا، 8: 411).

استعمال واژه «أمّت» در روایات فوق، آن هم به صورت مطلق، همه پیروان پیامبر6 را تا قیامت شامل مى‎شود، و گویاى آن است که خلفاى دوازده‌گانه رسول خدا6، خلفاى همه امّت اسلامى‎اند، و تا امّت باقى است، باید همواره یکى از آنان در میان امّت باقى باشد، تا امّت اسلامى، بدون امام باقى نماند.

ب. واژه «لا یزال»:

واژه دیگرى که در نقل‎هاى مختلف روایات خلفاى اثناعشر ذکر شده، واژه «لایزال» است. این تعبیر که مفید استمرار مى‎باشد، نشان دهنده آن است که امامان دوازده‎گانه، جانشینان پیامبر6 براى کلّ امّت‎اند.

«لا یزال الدین قائماً حتى تقوم الساعة أو یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلّهم من قریش». (قشیرى: 1398هـ، 3: 1453).

این حدیث نشان مى‎دهد دوران خلافت خلفاى دوازده گانه رسول خدا6 تا پایان جهان ادامه دارد.

ج. واژه «بعدى» یا «من بعدی»:

در شمارى از نقل‏هاى روایات خلفاى اثناعشر آمده است:

«یکون من بعدى إثنا عشر خلیفة... » (ترمذى: بی‎تا، 4: 501؛ طبرانى: 1404هـ، 2: 216). ذکر بى قید و شرطِ واژه «بعدى» در روایات اثناعشر، بیانگر آن است که تعداد کلّ خلفایى که پس از پیامبر6 در زمان‎هاى مختلف براى امّت اسلامى وجود خواهند داشت دوازده نفرند.

همچنین، رسول خدا6 حضرت مهدى% را یکى از خلفاى امّت اسلامى به شمار آورده، و دوران زمامدارى آن حضرت را در پایان عُمر امّت اسلامى دانسته‎اند. «یکى از خلفاى شما خلیفه‌‌اى است که اموال را مى‎بخشد بدون آنکه آن را بشمارد». و «در پایان عمر امّتم خلیفه‌‌اى وجود خواهد داشت که اموال را بدون آنکه بشمارد مى‎بخشد». (مسلم بن حجاج: 1398هـ، 3: 1453؛ احمد بن حنبل: 1420هـ، 3: 5، 37، 49، 60، 96، 317؛ حاکم نیشابورى: بی‎تا، 4: 454).

و «اگر از روزگار باقى نماند مگر یک روز، خداوند مردى از اهل بیتم را برخواهد انگیخت تا جهان را پر از عدل کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد». (ابى داود سجستانى: بی‎تا، 4: 107).

گرچه در روایات فوق از حضرت مهدى% به صراحت نام برده نشده است، اما دانشمندان اهل سنت مصداق روایات فوق را حضرت مهدى% دانسته، و شمارى از آنان، به تبع روایات یاد شده، آن حضرت را یکى از خلفاى دوازده‎گانه رسول خدا6 دانسته‎اند. (سجستانى: بی‎تا، 4: 107؛ ابن کثیر: 1408هـ، 1: 9؛ سیوطى: 1406هـ، 6: 10ـ 12) و چنان‏که مى‎دانیم، و در روایات هم به آن اشاره شده، حداقل، دوران زمامدارى حضرت مهدى% پس از این، و در آخرالزمان خواهد بود. و این بدان معنا است که دوران خلافت خلفاى دوازده‎گانه پیامبر6 هنوز ادامه دارد. و به عبارت دیگر، آنان، خلفاى کلّ امّت اسلامى‎اند، و تا امت باقى است، از آنان نیز فردى در میان امّت وجود دارد. بجز روایات گذشته، روایات دیگرى نیز وجود دارد که مضمون فوق را تأیید مى‎کند. از جمله از رسول خدا6 نقل است که فرمود: «لا یزال هذا الأمر فى قریش ما بقى من الناس اثنان». (بخارى: 1414هـ، 4: 218 و 9: 78؛ قشیرى: 1398هـ، 3: 1453).

همواره خلافت در میان قریش است تا آن‎گاه که دو نفر انسان در جهان باقى باشند. این حدیث دلالت دارد که هم اکنون خلیفه قرشى تبارى در میان امت اسلامى وجود دارد. و نظر به این که به تصریح روایات خلفاى اثناعشر عدد خلفاى قرشى تبار پیامبر6 براى امّت اسلامى دوازده نفر است، نتیجه مى‎گیریم که همان خلفاى دوازده‎گانه هستند که در هر عصرى، یکى از آنان در میان امّت اسلامى وجود دارد تا جهان به پایان رسد.

رسول خدا6 در شمارى از نقل‎هاى روایات اثناعشر، قوام دین را وابسته به وجود خلفاى دوازده‎گانه دانسته‎اند. (قشیری: 1398هـ، 3: 1453) معناى روشن این روایات آن است که هرگاه روزگار خلافتِ خلفاى دوازده‎گانه پایان یابد، دین، قوام و استوارى خود را از دست خواهد داد. و نظر به این که دین خدا استوار و پا برجا است، پس دوران خلافت خلفاى دوازده‌گانه هنوز ادامه دارد.

4. زیان ناپذیرىِ امامان از خصومت دشمنان

در شمارى از نقل‌هاى روایات خلفاى اثناعشر آمده است که دشمنى دشمنان، و تنها گذاشتن آنان، زیانى به آنها وارد نمى‎سازد. (عیاشى: 1380ق، 1: 253؛ طبرانى: 1404هـ، 2: 256؛ هندى: 1409هـ، 12: 33) معناى فوق نشان مى‎دهد امامت ا مامان دوازده‎گانه، لزوماً به معناى قدرت ظاهرى نیست، بلکه امامت‏شان، منصبى الهى است. چرا که اگر امامتِ آنان به معناى حکومت ظاهرى باشد، و با این وجود، مردم با آنان به خصومت بپردازند و این اقدام، به شکست آنان منتهى شود، زیان آشکارى بر آنان وارد شده است.

5. ناسازگارى روایات اثناعشر، با دیدگاه اهل سنت در مسئله خلافت:

نکته دیگرى که از روایات خلفاى اثناعشر استفاده مى‎شود آن است که مضمون این روایات، با دیدگاه اهل سنت در موضوع خلافت و امامت ناسازگار است. آنان معتقدند: رسول خدا6 چشم از جهان فرو بست و در مسئله خلافت دست به هیچ اقدامى نزد، بلکه با سکوت خود، تصمیم‎گیرى درباره مسئله خلافت را عملاً به اصحاب واگذار نمود و آنان پس از مشورت، ابوبکر را به خلافت برگزیدند.

در حالى که روایات اثناعشر نشان مى‎دهد پیامبر6 نه تنها درباره خلافت و جانشینىِ خود سکوت نکرده‎اند، بلکه عدد کلّ جانشینان خود، و خلفاى امّت اسلامى را پس از خود تا پایان جهان، تعیین نموده، و اوصاف و شرایط خلفا را نیز مشخص کرده‎اند.

اقدام پیامبر6 در تعیین عدد و اوصاف خلفاى خویش، به وضوح بیانگر آن است که تعیین جانشینِ پیامبر6 و خلیفه مسلمانان، حقّ خدا و پیامبر6 است، نه حق مردم. زیرا اگر این مسئله از حقوق مردم بود، معنا نداشت پیامبر6 حقوق آنان را نادیده گرفته، و شخصاً عدد و اوصاف خلفا را تعیین نماید. بلکه باید به مردم اجازه مى‎داد تا درباره تعیین خلیفه، و عدد خلفا، و اوصاف و شرایط آنان، تصمیم بگیرند. حال آن که رسول خدا6 چنین اجازه‌‌اى به اصحاب نداده، و چنین حقى براى آنان، و دیگر آحاد امّت اسلامى، قائل نشده؛ و شخصاً به تعیین عدد و اوصاف خلفاى خود اقدام نموده است. و جالب این‎که از خود رسول خدا6 روایات صحیحى در دست است که مضمون فوق را به صراحت تأیید مى‎کند.

مورخان و سیره نگارانِ مسلمان نوشته‎اند: هنگامى که رسول خدا6 به سراغ قبیله «بنى‏عامر بن صعصعه» رفتند تا آنان را به دین خدا فرا خوانند، و از آنان بخواهند تا ایشان را در پیشبرد برنامه‎هاى رسالت، یارى دهند، یکى از افراد آن قبیله به نام «بیحرة بن فراس» به پیامبر گفت: اگر ما در رسالتى که دارى از تو پیروى کنیم، سپس خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، آیا جانشینىِ تو پس از درگذشت تو از آنِ ما خواهد بود؟

پیامبر6 فرمود: «الأمر لله یضعه حیث یشاء». خلافت و جانشینىِ من در اختیار خدا است (نه در اختیار من) و آن را در هر‎جا که بخواهد قرار خواهد داد. (ابن هشام: بی‎تا، 2: 66؛ ابن کثیر: 1408هـ، 3: 139ـ 140؛ ابن حیان: 1393هـ، 1: 89ـ90؛ على بن برهان حلبى: بی‎تا، 2: 3؛ کاند هلوى: بی‏تا، 1: 69) پاسخ پیامبر6 به پیشنهاد «بیحرة بن فراس» دیدگاه عالمان شیعه امامیه که تعیین جانشین پیامبر6 را از حقوق خدا و رسول مى‎دانند تأیید، و نظر دانشمندان اهل سنت که مسئله خلافت را حقى بشرى مى‎دانند، ردّ مى‎کند.

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت، که تعیین شرایط یاد شده براى جانشینان پیامبر6، توسط آن حضرت، از قبیل تعیین شرایط براى امام جماعت و قاضى و... نیست. زیرا در مسئله امام جماعت و قاضى و... اوّلاً، عددى براى آنان تعیین نشده؛ ثانیاً، شرایطى را که پیامبر6 براى امام جماعت و قاضى و... ذکر کرده‎اند، مانند: علم و عدالت و... شرط عام است و براى هر مسلمانى، از هر قوم و ملّتى، قابل دست‎یابى است. در حالى که شرط «قرشى بودن» که پیامبر6 براى خلفاى دوازده‎گانه تعیین کرده‎اند، شرط خاص است. این شرط، حقوقى را براى یک خانواده یا یک قبیله اثبات، و این حق را از سایر مسلمانان سلب مى‎کند. حال اگر تعیینِ جانشینِ پیامبر6 را حق مردم بدانیم ـ چنان‎که اهل سنت پنداشته‎اند ـ تعیین شرط قرشى بودن براى خلیفه مسلمانان، از سوى پیامبر6، در تباین آشکار حقوق اکثر قریب به اتفاق مسلمانان خواهد بود. و چون نمى‎توان پیامبر6 را به نقض حقوق مشروع مردم مسلمان متهم کرد، باید بپذیریم که تعیین جانشین پیامبر6 و خلیفه مسلمانان، از حقوق خدا و پیامبر6 است.

نتیجه آن‌که، وقتى به تاریخ خلافت اسلامى مى‎نگریم، سلسله‌‌اى را که خلافت آنان منطبق بر ویژگی‎هاى یاد شده باشد نمى‎یابیم. سلسله‌‎اى که از دوازده نفر تشکیل شده باشند، خلفاى کلّ امت اسلامى باشند، از دودمان قریش باشند، همه آنان افرادى صالح باشند، و خلافت آنان بلافاصله پس از پیامبر6 آغاز شده و در تمام دوران عُمر امّت اسلامى ادامه یابد. این‎جاست که باید بپذیریم، مقصود رسول خدا6 از خلفاى دوازده‎گانه که اوصاف‎شان در روایات خلفاى اثناعشر آمده، همان اهل‎بیت پیامبراند، که در روایات مندرج در منابع شیعه امامیه به صراحت از همه آنان نام برده شده است. همه اوصاف ذکر شده در روایات اثناعشر، به تمام و کمال در آنان وجود دارد، و خلافت آنان منصبى الهى است، و حکومت ظاهرى، شأنى از شئون خلافتِ الهىِ آنان به شمار مى‎آید. در صورت فراهم بودن شرایط، به تشکیل حکومت مبادرت نموده، و در صورت عدم تشکیل حکومت از سوى آنان، زیانى به خلافت الهىِ آنان، وارد نخواهد شد.

توجیهات چاره‎اندیشانه

چنان‎که گذشت، در صحّتِ سند روایات خلفاى اثناعشر، هیچ تردیدى وجود ندارد. به همین دلیل، گفتگوهاى عالماان مسلمان، به دلالتِ روایات، معطوف شده، و درباره مصادیق امامان دوازده‎گانه، میان آنان گفتگوهاى زیادى روى داده است. عالمان شیعه امامیه، به اتفاق آرا، مصادیق روایات یاد شده را امامان اهل بیت رسول خدا6 دانسته‎اند.

آنان مى‎گویند: تردیدى وجود ندارد که بشارت رسول خدا6 به آمدن دوازده امام و خلیفه پس از ایشان، یک سخن عادى نبوده، بلکه یک بشارت، و فرمان مهمّ الهى است که توسط رسول خدا ابلاغ گردیده است. چرا که پیامبر6 از سر هواى نفس سخن نمى‎گوید و سخن آن حضرت چیزى جز وحى نیست. (سوره نجم آیه 3ـ4) حال که بشارت، الهى است؛ و بشارت دهنده، پیامبر خدا است؛ باید مصادیق بشارت نیز الهى باشد، و از جانب خدا و توسط پیامبر6 تعیین گردد. معنا ندارد که بشارتِ پیامبر6، بشارتى الهى باشد، اما تعیین مصادیقِ بشارت، آن هم در موضوعِ مهمّى مانند تعیین جانشینان پیامبر6 و رهبران امّت اسلامى، به عالمان دربارِ حاکمانِ اموى و عباسى واگذار شود، تا آنان بر اساس سلایق و گرایش‎هاى فکرى خود، هر کسى، عده‌‌اى را به عنوان مصادیق این بشارت، تعیین و معرفى کند؛ و حاصل انتخاب آنان این باشد که عده‌‎اى از عناصر بى‌کفایت، از دودمان اموى و عباسى، به عنوان جانشینان رسول خدا6 معرفى شوند.

اما دانشمندان اهل سنت که از پذیرش دیدگاه عالمان شیعه امامیه خوددارى کرده‎اند، کوشیده‎اند تا بلکه بتوانند توجیه قابل قبولى براى روایات خلفاى اثناعشر ارائه دهند. آنان براى دست‎یابى به این مقصود، نظرات مختلفى ابراز داشته‎اند.

سرگشتگىِ عالمان اهل سنت در تفسیر روایات اثناعشر

شمارى از دانشمندان اهل سنت در تفسیر روایات اثناعشر، دچار حیرت شده، و از فهم درستِ معناى آن، اظهار ناتوانى کرده‎اند. از جمله:

1. «ابن بطال» از «مهلّب» نقل کرده که وى گفته است:

«تاکنون کسى را نیافتم که درباره روایت خلفاى اثناعشر به نظر مشخصى دست یافته باشد.» (ابن حجر عسقلانى: بی‏تا، 13: 211).

2. ابن جوزى مى‎نویسد: «من درباره معناى این حدیث مدتى طولانى به بحث و بررسى پرداختم، و به نقاطى که گمان مى‎رفت معناى حدیث را در آن‎جا بیابم سر زدم، و در این‎باره به پرس و جو پرداختم اما معناى حدیث را در نیافتم... ». (ابن حجر عسقلانى: بی‎تا، 13: 212).

3. قاضى عیاض پس از ذکر چند احتمال درباره حدیث اثناعشر، مى‎نویسد: «خداوند به مقصود پیامبرش داناتر است!» (ابن حجر عسقلانى: بی‎تا، 13: 212؛ نووى: 1407هـ، 12: 445).

4. ابن عربى مالکى پس از ذکر خلفاى چهارگانه، و جمعى از حاکمان اموى و عباسى به عنوان مصادیق حدیث، مى‎نویسد:

«براى این حدیث معناى درستى سراغ ندارم». (ابن عربى مالکى: بی‏تا، 9: 69).

توجیهات ترتیبى و گزینشى

شمار دیگرى از عالمان اهل سنت در صدد برآمده‎اند روایات یاد شده را به یکى از دو روش، توجیه نمایند:

1. روش ترتیبى.                       2. روش گزینشى.

در روش نخست، آنان پس از رسول خدا6 از کسانى که در مصدر حکومت قرار داشته‎اند، دوازده نفر را برشمرده و آنان را مصداقِ خلفاى دوازده‎گانه رسول خدا6 دانسته‎اند. در این راه حل، یزید بن معاویه، مروان بن حکم و فرزندان، جزء خلفاى رسول خدا6 قرار گرفته‎اند، اما عمر بن عبدالعزیز که به عقیده اهل سنت بهترین حاکم اموى بوده، جزء خلفاى رسول خدا6 به شمار نیامده است، زیرا عدد خلفاى دوازده‎گانه، پیش از او کامل شده است. گروهى از عالمان اهل سنت که راه حل نخست را خالى از عیب و نقص نمى‎دیده‎اند، از آن، روى گردانده و راه حل دیگر برگزیده‎اند.

اینان در میان حاکمان اموى و عباسى به جستجو پرداخته، و از میان آنان، تعدادى را که به نظرشان از عملکردِ بهترى برخوردار بوده‎اند گزینش نموده، و با ضمیمه کردنِ آنان به خلفاى راشدین، دوازده نفر برشمرده و آنان را مصداق خلفاى دوازده‎گانه پیامبر6 قرار داده‎اند.

اما غافل از این که این راه حل نیز، همانند راه نخست، با کاستى‌هاى فراوانى مواجه است که پذیرش آن را ناممکن مى‎سازد.

نمونه‌‌اى از توجیهات ترتیبى

به اعتقاد قاضى عیاض و ابن حجر عسقلانى، خلفاى دوازده‎گانه عبارتند از: 1. ابوبکر، 2. عمر، 3. عثمان، 4. على%، 5. معاویه، 6. یزید، 7. عبدالملک مروان، 8. ولید بن عبدالملک، 9. سلیمان بن عبدالملک، 10. یزید بن عبدالملک، 11. هشام بن عبدالملک، 12. ولید بن یزید بن عبدالملک. (ابن حجر: بی‎تا، 13: 214).

سیوطى در این‏باره مى‎نویسد: «هشت تن از خلفاى دوازده‎گانه عبارتند از: 1. ابوبکر، 2. عمر، 3. عثمان، 4. على%، 5. حسن بن على8 6. معاویه، 7. عبدالله بن زبیر، 8. عمر بن عبدالعزیز». (سیوطى: 1406هـ، 10ـ 12) وى سپس احتمال داده که دو نفر دیگر از خلفاى دوازده‎گانه «المهتدى» و «الظاهر» از حاکمان عباسى باشند. وى مى‎افزاید: «و اما دو نفر دیگر باقى مانده‎اند که باید منتظر آنان بمانیم، یکى از آن دو، «مهدى%» است که از اهل بیت پیامبر6 است». (سیوطى: 1406هـ، 10ـ 12) و نفر دوم را مسکوت گذاشته و از وى نام نمى‎برد. و بدین‏سان دانشمند بر معلوماتى مانند سیوطى با همه تلاش‎هایى که به عمل آورده، تنها توانسته است نام یازده نفر از دوازده‌خلیفه رسول خدا6 را آن هم بر اساس حدس و گمان، مشخص کند، و از تعیین نفر دوازدهم هم عاجز مانده است.

بررسى دیدگان عالمان اهل سنت

از منظر منابع دست اوّل امّت اسلامى، توجیهات یاد شده را نمى‎توان تفسیر روایات خلفاى اثناعشر دانست. زیرا:

1. دانشمندان اهل سنت در توجیه روایات اثناعشر به دو ویژگى از ویژگى‌هاى ذکر شده براى امامان، یعنى عدد «دوازده» و شرط «قرشى بودنِ» خلفا توجه کرده، و از ویژگى‌هاى دیگر امامان، مانند این که آنان خلفاى کلّ امّت اسلامى‎اند، افرادى صالح‎اند، وجودشان مایه عزّت اسلام و خلافت است، و... چشم پوشیده‎اند. و بر همین اساس، دوران خلافت خلفاى دوازده‌گانه را به قرن اوّل هجرى محدود کرده‎اند. و این اقدام آنان، با ویژگى‎هایى که رسول خدا6 در روایات اثناعشر براى خلفاى دوازده‎گانه بیان داشته‎اند، تطابق ندارد، و پذیرفته نیست.

2. دانشمندان یاد شده، براى اثبات مدعاى خود در توجیه روایات اثناعشر، و تطبیق آن بر حاکمان اموى و عباسى، هیچ دلیلی ارائه نکرده‎اند. و سخن بدون دلیل، از هر کسى که باشد پذیرفته نیست.

3. دانشمندان اهل سنت براى خلیفه رسول خدا و امام مسلمانان شرایطى برشمرده‎اند که «عدالت و علم» از جمله آن شرایط است.(ماوردى: بی‎تا، 2: 20؛ تفتازانى: 1409هـ، 5: 243). و حاکمان اموى که عالمان اهل سنت آنان را مصداق روایات خلفاى اثناعشر دانسته‎اند، به تصریح صحابه (سنن ترمذى: بی‎تا، 4: 501)، و اعتراف دانشمندان اهل سنت، افرادى فاسق، ستمگر و بى‌سواد، و فاقد شرایط یاد شده‎اند. (ابن حجر هیثمى مکى: بی‏تا، 219)، بنابراین، بر اساس مبانى اهل سنت، خلافت براى حاکمان اموى و عباسى منعقد نشده است تا کسى بتواند آنان را در شمار خلفاى رسول خدا6 قرار دهد.

4. از بررسىِ همه جانبه روایات خلفاى اثناعشر به وضوح استفاده مى‎شود که وعده آمدن خلفاى دوازده‎گانه، از سوى رسول خدا6، وعده‌‌اى الهى است؛ و خلفاى دوازده‎گانه که بنا است ادامه دهنده راه پیامبر6 باشند، باید از رویه یکسانى برخوردار باشند، زیرا در زندگىِ مردان خدا، تعارض و ناهمگونى، جایى ندارد. وقتى به زندگىِ امامان اهل بیت( نگاه مى‎کنیم، همه آنان را داراى رویّه‌‌اى یکسان، و راه و روش آنان را هماهنگ با راه و روش رسول خدا6 مى‎یابیم.

اما وقتى به زندگىِ خلفاى اهل سنت، یعنى حاکمان اموى و عباسى مى‎نگریم، هر یک از آنان را مخالفِ دیگرى، و زندگى همه آنان را در تعارض آشکار با راه و روش رسول خدا6 مى‎یابیم.

و این امر نشان مى‎دهد که آنان، جانشینان رسول خدا6 نبوده‎اند.

5. از مجموعه روایات رسول خدا6 در موضوع امامت و خلافت چنین استفاده مى‎شود که پس از رسول خدا6، همزمان، دو سلسله خلیفه و حاکم وجود خواهند داشت:

الف. خلفاى حق.            ب. حاکمان باطل.

خلفاى حق، همان خلفاى دوازده‎گانه‌‌اى هستند که تاکنون درباره آنان مباحثى بیان شد.

در روایات صحیح دیگرى که از رسول خدا6 نقل شده، حضرت خبر داده‎اند که به زودى پس از ایشان، فرمانروایانى خواهند آمد که نماز را مى‎میرانند. (مسلم بن حجاج: 1398هـ، 1: 448؛ طبرانى: 1404هـ، 1: 151؛ احمد بن حنبل: 1414هـ،  5: 169) از سنت پیامبر6 هدایت نجسته و به دستورات آن حضرت عمل نمى‎کنند.(حاکم نیشابورى،: بی‎تا، 1: 79؛ منذرى: 1388هـ، 3: 193؛ هیثمى: 1402هـ، 5: 445)، آنان افرادى فاسق‎اند که شایستگى ندارند امام جماعت قرار گیرند. لذا پیامبر6 به اصحاب دستور داده‎اند نمازهاى واجب‏شان را در خانه‎هاى خود بخوانند و نمازهاى نافله را به آنان اقتدا کنند. (بیهقى: 1405هـ، 6: 396؛ همو: بی‎تا، 3: 182؛ مسلم بن حجاج: 1398هـ، 1: 448؛ احمد بن حنبل: 1414هـ، 5: 169؛ هیثمى:2، 81). سخنان‎شان حکیمانه، اما قلب‌هاى‎شان بدبوتر از مردار است (هیثمى: 1402هـ، 5: 429؛ طبرانى: 1404هـ، 19: 160). حاکمان یاد شده، افرادى بدعت‎گذار، و بدتر از مجوس‎اند (احمد بن حنبل: 1414هـ، 1: 499؛ بیهقى: بی‎تا، 3: 177و 183؛ هیثمى: 1402هـ، 5: 424). آنان اهل جهنم‎اند (خطیبِ بغدادى: بی‎تا، 5: 362؛ ترمذى: بی‎تا، 3: 358؛ منذرى: 1388هـ، 3: 195).

فرازهاى فوق، ترجمه روایات صحیح پیامبر6 است، اگر از سر انصاف در روایات یاد شده بنگریم، و از تاریخ صحیح نیز مدد جوییم، به خصوص در صورتى که به تعابیرى چون «سیکون بعدى» و «سیکون أمراء من بعدى» و «امراء یکونون من بعدى» و... که در روایات یاد شده به کار رفته، توجه کنیم، خواهیم دید که این تعابیر، بر آینده نزدیک دلالت دارد، و نشان مى‎دهد صحابه پیامبر6 که مخاطب این روایات پیامبراند، حداقل شمارى از حاکمان یاد شده را درک خواهند کرد.

و اینان، چنان‎که برخى از صحابه تصریح نموده (حاکم نیشابورى: بی‎تا، 3: 357)، و خود عالمان اهل سنت اعتراف کرده‎اند، حاکمان اموى‎اند. (نووى: 1407هـ، 5: 154)؛ و حاکمان اموى همان کسانى هستند که دانشمندان اهل سنت آنان را مصداق روایات خلفاى اثناعشر، و جانشینان رسول خدا6 دانسته‎اند (ابن حجر: بی‎تا، 13: 214).

به راستى آیا کسانى که رسول خدا6 آنان را با تعابیرى چون میراننده نماز، دروغگو، ستمگر، خاموش کننده سنت، پدید آورنده بدعت، بدتر از مجوس و مخالف قرآن، (حاکم نیشابوری: بی‎تا، 1: 79)، مورد نکوهش قرار داده‎اند، شایستگى دارند که کسى آنان را به عنوان جانشین پیامبر6 معرفى کند؟!

6. روایات صحیح پیامبر6 که در منابع دست اول اهل سنت ثبت شده، نشان مى‎دهد که منصب جانشینى رسول خدا6 پس از ایشان تا پایان جهان، حق اختصاصى قریش است. در یکى از روایات مورد نظر، به نقل از رسول خدا6 آمده است: «همواره امر خلافت در میان قریش است، تا آن‎گاه که دو نفر انسان در جهان باقى باشند» (بخارى: 1414هـ، 4: 218 و 9: 78؛ مسلم بن حجّاج: 1398هـ، 3: 1452؛ ابن حجر عسقلانى: بی‎تا، 13: 114و 117؛ احمد بن حنبل: 1414هـ، 2: 93 و 128؛ خطیب: بی‏تا، 3: 372).

روایات یاد شده، کار دانشمندان اهل سنت را در توجیه روایات اثناعشر، با مشکل مواجه ساخته است. زیرا بر اساس این روایات، امت اسلامى وظیفه دارند در هر عصرى از امامى پیروى کنند که از تبار قریش باشد؛ در حالى که بر اساس دیدگاه اهل سنت قرن‎ها است که جامعه اسلامى فاقد چنین امامى است. اما بر اساس دیدگاه شیعه امامیه در هر عصرى، امامى از اهل بیت پیامبر6 که با فضیلت‎ترین خانواده قریش است، در میان جامعه اسلامى وجود دارد.

گواه صحّت برداشت ما، آن است که نویسندگان، و شارحان صحاح اهل سنت، از روایات فوق، برداشتى همانند ما داشته‎اند. چنان که «بخارى» روایات فوق را در باب «الأمراء من قریش» و «مسلم» در باب «الناس تبع لقریش و الخلافة فى قریش» و «ترمذى» در باب «ما جاء أنّ الخلفاء من قریش إلى أن تقوم الساعة» و «بیهقى» در باب «الأئمة من قریش» و «متقى هندى» در باب «الأمراء من قریش» ذکر کرده‎اند. چنان که مى‎بینید هر یک از دانشمندان یاد شده، براى درج روایات مورد نظر، در کتاب خود باقى اختصاص داده، و براى آن، عنوانى برگزیده‎اند که با معناى مورد نظر ما تطابق دارد.

همچنین، دانشمندان یاد شده روایات فوق را با روایات خلفاى اثناعشر، در کنار هم، و در یک باب ذکر کرده‎اند؛ به نظر مى‎رسد، معناى این اقدام آنان این باشد که از دیدگاه ایشان، همچنین خلفاى دوازده‌گانه قرشى هستند که در هر عصرى، یک نفر از آنان در جهان وجود دارد تا هم، شرط قرشى بودنِ خلافت که از این روایات نشأت گرفته تحقق یابد، و هم روایات خلفاى اثناعشر، مصداق خارجى پیدا کند.

شمار دیگرى از عالمان اهل سنت در مورد مسئله اختصاص خلافت به قریش، با صراحت بیشترى اظهار نظر کرده‎اند.

ابن حجر عسقلانى و قاضى عیاض گفته‎اند: شرطِ بودن امام از قریش، نظر همه دانشمندان است، و آن را مسئله‌‎اى اجماعى دانسته‎اند. (ابن حجر: بی‎تا، 13: 119).

ابن حزم مى‎نویسد: جایز نیست خلافت مگر براى مردى از قریش. (ابن حزم: بی‎تا، 9: 359).

زبیدى مى‎نویسد: جمهور دانشمندان بر این باورند که امام باید از قریش باشد. (زبیدى: بی‎تا، 2: 231).

کرمانى مى‎نویسد: زمان از وجود خلیفه قرشى خالى نیست. (ابن حجر: بی‎تا، 13: 117).

نووى مى‎نویسد: این روایات دلیل آشکارى است بر این که خلافت مخصوص قریش است، و بستنِ پیمان خلافت براى کسى از غیر قریش، جایز نیست... و رسول خدا6 بیان داشته‎اند که این حکم تا پایان جهان، تا زمانى که دو نفر انسان باقى باشند، ادامه خواهد یافت. (نووى: 1407هـ، 12: 441ـ 443).

مبارکفورى مى‎نویسد: تا جهان باقى است، خلافت در میان قریش است... و رسول خدا6 بیان داشته‎اند که این حکم، تا پایان جهان، تا زمانى که دو نفر انسان در جهان باقى باشند، ادامه خواهد داشت. (مبارکفورى: بی‎تا، 6: 481).

روایات رسول خدا6 و به تبع آن، اظهارات دانشمندان اهل سنت نشان مى‎دهد مسلمانان وظیفه دارند در هر زمانى، از امامى پیروى کنند که از قریش باشد. اکنون بر اساس راهى که دانشمندان اهل سنت در توجیه روایات خلفاى اثناعشر پیموده‎اند، قرن‎ها است که براى آنان چنین خلیفه‌‎اى وجود ندارد، زیرا دوران خلافت خلفاى دوازده‏گانه پیامبر6 از نظر آنان، حداکثر تا اواسط قرن دوم پایان یافته است. و این امر به وضوح نشان مى‎دهد راهى که آنان در تفسیر روایات اثناعشر پیموده‎اند، مقرون به صحت نبوده است. و گرنه نباید با فقدان وجود خلیفه قرشى مواجه شوند. چنان‎که عالمان شیعه امامیه که روایات اثناعشر را درست تفسیر کرده‎اند، از این حیث، با هیچ مشکلى مواجه نیستند. از دیدگاه آنان، هم اکنون خلیفه قرشى تبارى از اهل بیت پیامبر6 براى مسلمانان وجود دارد، و آن شخص، آخرین و دوازدهمین جانشین رسول خدا6، حضرت مهدى موعود% است.

7. روایات متواتر رسول خدا6 نشان مى‎دهد، در هر زمانى براى جامعه اسلامى، امامى وجود دارد که شناخت او، عین اسلام، و عدم شناخت او، عین جاهلیت است، «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» (کلینى: بی‎تا، 2: 19و 21؛ تفتازانى: 1409هـ، 5: 239؛ على قارى: بی‏تا، 2: 510).

هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.

در حدیث دیگرى آمده است: «هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلیت مرده است». (طیالسى: بی‎تا، 259؛ احمد بن حنبل: 1414هـ، 3: 446؛ بخارى: بی‎تا، 6: 445؛ صدوق: 1405هـ، 2: 409).

روایات فوق، در منابع فراوان دیگرى نیز آمده است. (قشیرى: 1398هـ، 3: 1478؛ بیهقى: بی‎تا، 8: 156؛ طبرانى: 1404هـ، 19: 335؛ ابن کثیر: 1407هـ، 2: 302؛ البانى: 1415هـ، 2: 715).

مصداق خارجىِ امام مورد نظر روایات فوق، حاکمان اموی و عباسى نمى‎توانند باشند، زیرا آنان، حاکمان جورند و قرآن، مسلمانان را از نزدیک شدن به حاکمان جور برحذر داشته است.

«و به کسانى که ستم کرده‎اند نگرایید که آتش دوزخ به شما مى‎رسد و در برابر خدا براى شما دوستانى نخواهد بود و سرانجام، یارى نخواهید شد» (هود: 113). چنان‎که پیشتر گذشت، رسول خدا6 نیز مسلمانان را از نزدیک شدن به حاکمان اموى، و دیگر حاکمان جور برحذر داشته‎اند. (سنن ترمذى: بی‎تا، 3: 358؛ منذرى: 1388هـ، 3: 195؛ طبرانى: 1404هـ، 19، 134؛ طحاوى: 1333هـ، 2، 136؛ خطیب بغدادى: بی‎تا، 2: 107 و 5: 362؛ منصور على ناصف: بی‎تا، 3: 53).

لحن روایات فوق نشان مى‎دهد امام موردِ نظر این روایات، یک فرد معمولى نیست، بلکه یک شخصیت برجسته، و ممتاز  الهى، دینى و معنوى است. نیز، تدبّر در روایات یاد شده، تردیدى باقى نمى‎گذارد که امام مورد نظر، همان امامى است که جانشین رسول خدا6 و عضوى از خلفاى دوازده‎گانه آن حضرت است. زیرا چنان که گذشت، تعداد جانشینان پیامبر6 پس از ایشان تا پایان جهان، دوازده نفر، و همه آنان از قریش‎اند. پس به ناچار باید امام مورد نظر روایات یاد شده، یکى از خلفاى دوازده‌گانه پیامبر6 باشد.

شواهدى نیز وجود دارد که نظر ما را تأیید مى‎کند، از جمله، ابن عمر از رسول خدا6 نقل کرده است که خطاب به على% فرمود: «اى علىّ هر کس بمیرد، در حالى که تو را دشمن داشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است». (هیثمى: 1402هـ، 9: 162، 173، 184؛ طبرانى: 1404هـ، 12: 321؛ بیاضى: 3: 118؛ متقى هندى،: 1409هـ، 11: 611) این روایت نشان مى‎دهد، مقصود از امامى که هرکس بمیرد و او را نشناسد، مرگش مرگ جاهلى است، على% و فرزندان معصوم آن حضرت‎اند که هرکس بمیرد و دشمنىِ آنها را در دل داشته باشد مرگ او مرگ جاهلى است.

روایات ضرورت وجود امام در هر زمان، توجیهات هر دو گروه از عالمان اهل سنت را با مشکل مواجه مى‎سازد. دوران حکومت خلفاى گروه اول که به ترتیب پس از پیامبر6 دوازده نفر از حاکمان را مصداق روایات خلفاى اثناعشر دانسته بودند، در آخر قرن اوّل هجرى پایان یافته، و پس از آن، با مشکل فقدان امام و مرگ جاهلى روبرو مى‎شوند، و این مشکل تا هم اکنون ادامه دارد، زیرا چنان که پیشتر گذشت، خلفاى اثناعشر، خلفاى کلّ امّت اسلامى‎اند. مشکل گروه دوم از عالمان اهل سنت، ‎اندکى زودتر از گروه اوّل آغاز مى‎شود. به عنوان مثال، سیوطى که جزء گروه دوم بود، بعد از معاویه، ابن زبیر را خلیفه پیامبر6 دانسته بود و حکومت یزید را به حساب نیاورده بود. و پس از ابن زبیر، عمر بن عبد العزیز را جزء خلفاى دوازده‎گانه دانسته بود، و حکومت عبدالملک مروان و فرزندانش را به حساب نیاورده بود.

افرادى مانند سیوطى، هم در فاصله به وجود آمده میان دو خلیفه، مانند ابن زبیر و عمر بن عبدالعزیز، با مشکل فقدان امام و مرگ جاهلى مواجه‎اند، و هم پس از اتمام دوران حکومت خلفاىِ دوازده‎گانه‎شان در اواسط قرن دوم. زیرا آنها نیز از آن زمان به بعد، تا پایان جهان، فاقد امام و خلیفه خواهند بود.

دانشمندان اهل سنت براى مشکل فوق، هیچ راه حلّى در اختیار ندارند، و کلید حلّ مشکل، تنها در اختیار عالمان شیعه امامیه است، زیرا بر اساس اعتقاد آنان، جهان هیچگاه از وجود یکى از خلفاى دوازه‎گانه پیامبر6 که همگى از اهل بیت آن  حضرت مى‎باشند، خالى نیست. و هم اکنون در عصر امامتِ آخرین خلیفه رسول خدا6 حضرت مهدى موعود% بِسر مى‎بریم.

«کلّهم من قریش» یا «کلّهم من بنى‌هاشم»؟

در پایان بیشتر نقل‎هاى روایات خلفاى اثنا عشر آمده بود: «کلّهم من قریش»، چنان که دیدیم، روایات یاد شده، بر اساس همین نقل، مصداقى جز امامان اهل بیت(، نمى‎تواند داشته باشد.

اما در برخى از نقل‌هاى روایات اثناعشر، به جاى «کلّهم من قریش»، «کلّهم من بنى هاشم» ذکر شده است (حنفى قندوزى: 1413هـ، 2: 533). این نقل گرچه به لحاظ سند از قوت چندانى برخوردار نیست، اما در آثار معتبر اهل سنت، داراى قراینى است که آن را تقویت مى‎کند. از جمله:

1. این‎که خاندان بنى‎هاشم، دودمانى برگزیده است، و به لحاظ فضیلت، بر همه قبایل و خاندان‎هاى دیگر قریش، برترى دارد.

صحابى پیامبر «واثلة بن اسقع» مى‎گوید: از رسول خدا6 شنیدم که مى‎فرمود: «خداوند از میان فرزندان اسماعیل کنانه را برگزید و از کنانه، قریش را برگزید، و از قریش بنى‎هاشم را برگزید. و از بنى‏هاشم مرا برگزید» (مسلم بن حجاج قشیرى: 1398هـ، 4، 1782؛ سنن ترمذى: بی‏تا، 5: 583؛ احمد بن حنبل: 1414هـ، 4: 107؛ بخارى: بی‎تا، 1: 4؛ قرطبى: 1966م، 8: 301 و 20: 203).

«نووى» مى‎نویسد: «یاران ما به این حدیث استدلال کرده‎اند بر این که غیر قریش از عرب، همتاى قریش نیستند، چنان که غیر بنى‌هاشم از قریش، همتاى بنى‎هاشم نیستند» (نووى: 1407هـ، 15: 41).

امتیازات منحصر به فرد بنى‎هاشم آنان را بر سایر خاندان‎هاى قریش برترى بخشیده، و خداوند آنان را شایسته یافته است تا چنان‎که پرچم پر افتخار نبوّت را بدست آنان سپرده، پرچم امامت را نیز بدست آنان بسپارد، و خط رسالت را به وسیله آنان تداوم بخشید. از على% نیز نقل است که فرمود: «همانا امامان (دوازده‎گانه) همه از قریش بوده که درخت آن را در خاندان بنى‎هاشم کاشته‎اند، مقام ولایت وامامت درخور دیگران نیست، و دیگر مدّعیان زمامدارى، شایستگى آن را ندارند». (نهج البلاغه: 264).

امام% در سخن فوق به صراحت، امامان را از خاندان بنى‎هاشم دانسته‎اند، که نقل حدیث خلفاى اثناعشر، با تعبیر «کلّهم من بنى‎هاشم» را تأیید مى‎کند.

2. حدیث خلفاى اثناعشر از دو قسمت تشکیل شده است. قسمت نخستِ حدیث، یعنى جمله: «یکون من بعدى اثنا عشر خلیفة» را راوىِ حدیث، شخصاً و بدون هیچ ابهامى از پیامبر6 شنیده است.

اما فراز دوم حدیث، یعنى جمله: «کلّهم من قریش» را به دلیل سر و صداى برخى از افراد حاضر، شخصاً نشنیده، بلکه از کسانى که در اطراف او بوده‎اند پرسیده و آنان به او خبر داده‎اند که پیامبر6 فرمود: «کلّهم من قریش». اکنون، در نقل‌هاى مختلف حدیث اثناعشر مطالبى به چشم مى‎خورد که تعبیر «کلّهم من قریش» را با تردید مواجه ساخته، و تعبیر «کلّهم من بنى‎هاشم» را تقویت مى‎کند.

از جمله:

الف. در یکى از نقل‎هاى حدیث اثناعشر آمده است: «سمعتُ النبى6 یقول: «یکون اثنا عشر أمیراً» ثم تکلّم بشىء لم أسمعه فزَعَم القوم أنّه قال: «کلّهم من قریش». (طبرانى: 1404هـ، 2: 249).

به گواهى حدیث فوق، جمله: «کلّهم من قریش» در حدیث اثناعشر، نه سخنِ قطعى رسول خدا6، بلکه شمارى از مهاجران قرشى گمان کرده‎اند که فراز آخر حدیث، «کلّهم من قریش» بوده است.

ب. در نقل دیگرى از حدیث آمده است: سمعت رسول الله یقول: «اثنا عشر قیّماً من قریش لا یضرّهم عداوة من عاداهم» فالتفت خلفى فإذا أنا بعمر بن الخطاب رضى الله عنه فى أناس فأثبتوا لى الحدیث کما سمعتُ». (طبرانى، معجم کبیر: 2، 256؛ هیثمى: 1402هـ، 5: 345).

چنان‌که مى‎بینید، در تثبیت حدیث، با تعبیر «کلّهم من قریش» عمر بن خطاب، به راوى حدیث، یعنى «جابر بن سمره» کمک کرده، و حدیث را به شکل کنونىِ آن، براى او تثبیت کرده است.

اقدام عمر در تثبیت حدیث، یا تعبیر «کلّهم من قریش» آن هم در آخرین ماه‌هاى حیات پیامبر6، اقدامى معنادار، و حساب شده است. به نظر مى‎رسد، عمر حدیث یاد شده را براى جابر بن سمره یا تعبیر «کلّهم من قریش» تثبیت کرده است تا با خلافت او و دوستانش پس از رسول خدا6 سازگار باشد.

3. راویان حدیث در بیان علت نرسیدن سخن رسول خدا6 به جابر بن سمره، مطالبى از وى نقل کرده‎اند که مواردى از آن چنین است:

الف. احمد بن حنبل و طبرانى نقل کرده‎اند: « ...ثمّ لغَطَ القوم (لَغَط الناس) وتکلّموا...». (احمد بن حنبل: 1414هـ، 5، 99؛ طبرانى: 1404هـ، 2: 196)؛ سپس مردم سر و صدا کرده و به سخن گفتن پرداختند، در نتیجه، سخن پیامبر6 را نشنیدم... .

ب. در نقل مسلم و احمد بن حنبل آمده است: «فقال کلمة أصَمَّنیها الناس» (مسلم بن حجاج: 1398هـ، 3: 1453؛ ابن حنبل: 1414هـ، 5: 98 و 101)، پیامبر6 سخنى فرمود که مردم  با سر و صداى خود، مرا از شنیدن آن باز داشتند.

ج. احمد در نقل دیگرى آورده است: «فجَعَلَ الناس یقومون ویقعدون». (احمد بن حنبل: 1414هـ، 5:  93 و 99)، مردم پیوسته بلند مى‎شدند و مى‎نشستند، و همین امر باعث شد تا سخن پیامبر6 را نشنوم. علل فوق، موجب شده تا جابر بن سمره ادامه سخن پیامبر6 را نشنود. این امر نشان مى‎دهد، در سخن پیامبر6 مطالبى وجود داشته که موجب خشم مهاجران قرشى و همفکران‎شان، شده است، و آنان کوشیده‎اند هر طور شده از رسیدن سخن پیامبر6به گوش مردم جلوگیرى کنند. و سر و صداهاى آنان، در همین راستا صورت گرفته است. حال، اگر سخن رسول خدا6 در پایان حدیث، «کلّهم من قریش» باشد، این جمله، چیزى نیست که براى قرشیان و همفکران‎شان، ناراحت کننده باشد، بلکه این جمله مى‎توانست موجبات شادىِ آنان را فراهم آورد، و مهر تأییدى بر خلافتِ آینده آنان باشد. چون همه آنان از قریش بودند. از اینجا، این احتمال تقویت مى‎شود که ادامه سخن پیامبر6 در حدیث اثناعشر، «کلّهم من بنى هاشم» بوده است، و تنها چیزى که مى‎توانست براى کسانى که براى بعد از رسول خدا6 برنامه‎ریزى کرده بودند، ناراحت کننده باشد، جمله «کلّهم من بنى هاشم» است، و شاید همین قرائن موجب شده تا شیخ سلیمان قندوزى حنفى، نقل حدیث اثناعشر با تعبیر «کلّهم من بنى هاشم» را ترجیح دهد و بگوید: «خلفاى راشدین را نمى‎توان مصداق روایات خلفاى اثناعشر دانست، زیرا: اوّلاً: عددشان کمتر از دوازده نفر است. ثانیاً: از بنى:هاشم نیستند، ثالثاً: خلفاى کلّ امّت نیستند، و خلافت‎شان حدود سى سال بیشتر ادامه نیافته است.

حاکمان اموى هم نمى‎توانند مصداق روایات مورد نظر باشند، زیرا: اوّلاً: عددشان بیش از دوازده نفر است، ثانیاً: از بنى‎هاشم نبوده‎اند، ثالثاً: خلفاى کلّ امت نبوده‎اند، و حکومت‎شان در سال 132هـ پایان یافته است، رابعاً: اکثر قریب به اتفاق آنان فاسق و ستمگر بوده، و زندگىِ آنان هیچ شباهتى به زندگى رسول خدا6 نداشته است، خامساً: حکومت‌شان بلافاصله پس از پیامبر6 نبوده است.

حاکمان عباسى را نیز نمى‎توان مصداق روایات اثناعشر دانست، زیرا: اوّلاً: عددشان بیش از دوازده نفر است، ثانیاً: از بنى‎هاشم نیستند، ثالثاً: خلفاى کلّ امت نبوده‎اند، حکومت‎شان در سال 132هـ آغاز، و در اواسط قرن هفتم (656هـ) با سقوط بغداد پایان یافته است. رابعاً: اکثر قریب به اتفاق آنان افرادى ستمگر و بى‎توجه به تکالیف دینى بوده‎اند، و زندگى آنان شباهتى به زندگى رسول خدا6 نداشته است. خامساً: حکومت آنان بلافاصله پس از رسول خدا6 نبوده است.

پس به ناچار باید روایات خلفاى اثنا عشر را بر امامان دوازده گانه‌‌اى که از اهل بیت پیامبر6 اند حمل کنیم، زیرا آنان داناترین و پرهیزکارترین افراد روزگار خود بوده، و از نظر حَسَب و نَسَب، بر همگان برترى داشته‎اند». (قندوزى حنفى: 1413هـ، 2: 535، با اندکى تصرف).


 

فهرست منابع

  1. قرآن کریم.
  2. نهج البلاغه.
  3. ابن کثیر، النهایة فی الفتن و الملاحم، تحقیق، احمد عبد الشافى، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1408هـ.
  4. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفه، 1407هـ.
  5. ابن عربى مالکى، عارضة الأحوذى لشرح صحیح الترمذى، دارالکتاب العربى، بیروت، بى تا.
  6. ابن هشام، السیرة النبویة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا.
  7. ابى داود سجستانى، سلیمان بن اشعث، سنن ابى داود، دارالفکر، بى تا.
  8. احمد بن حنبل، مسند، دارالفکر، 1414هـ، و چاپ 1420هـ، و چاپ 6 جلدى، دارالفکر.
  9. اربلى، على بن عیسى، کشف الغمة فى معرفة الأئمة، بیروت، دارالکتب الاسلامى، 1401هـ.
  10. ابونعیم، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1409هـ.
  11. البانى، محمد ناصرالدین، سلسلة الأحادیث الصحیحة، ریاض، مکتبة المعارف، 1415هـ.
  12. بحرانى، سید هاشم، البرهان فى تفسیر القرآن، تهران، چاپ آفتاب، بى‎تا.
  13. بخارى، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، دمشق، دار ابن کثیر، 1414هـ، و بیروت، دارالجیل.
  14. بخارى، محمد بن اسماعیل، کتاب التاریخ الکبیر، دارالفکر، بى جا، بى‎تا.
  15. البستوى، عبدالعلیم بن عبدالعظیم، المهدى المنتظر فى ضوء الأحادیث والآثار الصحیحة، بیروت، دار ابن حزم، 1420هـ .
  16. بیهقى، احمد بن حسین، دلائل النبوة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1405هـ.
  17. بیهقى، احمد بن حسین، کتاب السنن الکبیر، بیروت، دارالمعرفة، بى تا.
  18. تفتازانى، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، قم انتشارات شریف الرضى، 1409هـ.
  19. تمیمى، احمد بن على بن مثنى، مسند ابى یعلى موصلى، دمشق، دارالمأمون، 1404هـ.
  20. حاکم نیشابورى، ابى عبدالله، محمد بن عبدالله، المستدرک للصحیحین، بیروت، دارالکتاب العربى، بى تا، و دارالکتب العلمیة، بیروت.
  21. حرّ عاملى، محمد بن حسن، اثبات الهداة، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1364هـ.ش.
  22. حلبى، على بن برهان الدین، السیرة الحلبیة، بیروت، دارالمعرفة، بى تا، و بیروت، المکتبة الاسلامیة.
  23. ابن جعد، على، مسند، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417هـ.
  24. خزّاز قمى، على بن محمد بن على، کفایة الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر، قم، انتشارات بیدار، 1401هـ.
  25. خطیب بغدادى، احمد بن على، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیة، بى تا.
  26. ذهبى، شمس الدین، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1402هـ.
  27. ذهبى، شمس الدین، محمد بن احمد، تلخیص المستدرک(در ذیل مستدرک حاکم نیشابورى) بیروت، دارالکتاب العربى.
  28. زبیدى، مرتضى محمد بن محمد الحسینى، اتحاف السادة المتقین، بیروت، دارالفکر، بى تا.
  29. ترمذى، محمد بن عیسى، سنن الترمذى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى‌تا.
  30. سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، بیروت، دارالقلم، 1406هـ.
  31. سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الدّر المنثور، بیروت، دارالفکر، 1414هـ، و چاپ اسلامیه، بى تا.
  32. سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، طبقات الحفّاظ، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414هـ .
  33. صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسة النشر الإسلامى، 1405هـ .
  34. ابن حبان، محمد بن احمد، کتاب الثقات، دارالفکر، 1393هـ .ق، بى جا.
  35. طبرانى، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، داراحیاء التراث العربى، 1404هـ.
  36. طحاوى، احمد بن محمد بن سلامة، مشکل الآثار، بیروت، دارصادر، 1333هـ.
  37. طیالسى، ابى‎داود، مسند، دارالمعرفة، بى تا.
  38. قارى، على بن محمد، الجواهر المضیئة فى طبقات الحنفیة، بى جا، بى تا.
  39. قرطبى، محمد بن احمد انصارى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1966م.
  40. قشیرى، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، 1398هـ.
  41. قندوزى حنفى، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع  المودة، قم انتشارات شریف رضى، 1413هـ . و دارالاسوه1416هـ .
  42. ماوردى، على بن محمد، الأحکام السلطانیة، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
  43. مبارکفورى، محمد بن عبدالرحمن، تحفة الاحوذى شرح جامع الترمذى، دارالفکر، بى تا.
  44. مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، وزارت ارشاد، 1365هـ .ش.
  45. محمد یوسف کاندهلوى، حیاة الصحابة، دارالمعرفة، بیروت، بى تا.
  46. ابن حجر، احمد بن على عسقلانى، فتح البارى، بیروت، دارالمعرفه، بى تا.
  47. منذرى، عبدالعظیم، الترغیب والترهیب، داراحیاء التراث العربى، 1388هـ.
  48. ناصف، منصور على، التاج الجامع للاصول، استانبول، دارتَمَل، بى تا.
  49. نعمانى، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة الصدوق، بى تا.
  50. نعیم بن حمّاد، الفتن، بیروت، دارالفکر، 1414هـ .
  51. نووى شافعى، یحیى بن شرف، شرح صحیح مسلم، بیروت، دارالقلم، 1407هـ.
  52. هندى، على متقى، کنز العمال، بیروت، نشر الرسالة، 1409هـ .
  53. هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، مجمع  الزوائد، بیروت، دارالفکر، 1414هـ، و دارالکتاب العربى، 1402هـ.
  54. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر عیاشى، چاپ علمیه، تهران، 1380ق.
  55. ابن حجر هیثمى مکى، احمد، الصواعق المحرقه، مکتبة القاهره، بى تا.
  56. ابن حزم، على بن احمد، المحلّى، بیروت، دارالآفاق، بى تا.
  57. ابن شهر آشوب، محمد بن على، متشابه القرآن ومختلفه، قم، انتشارات بیدار، بى‌تا.
  58. ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، مکتبة المعارف، 1966م، و بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408هـ.