نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
یکی از فضائل مهم علی بن ابیطالب7در روایت «الصدیقون ثلاثة» بیان شده است. در این حدیث آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللهِ6: الصدیقون ثلاثة حبیب النجار مؤمن آل یاسین الذی قال: ]یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ[ (یاسین:20)، و حزقیل مؤمن آل فرعون الذی قال: ]أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یقُولَ رَبِّی اللَّهُ[ (غافر: 28) ، و علی بن أبی طالب الثالث و هو أفضلهم» (شیبانی، 1403، 2: 655، 627؛ متقی هندی، 1409، 11: 601؛ ابن عساکر، 1419، 42: 43 و 313؛ ابن مردویه، 1422: 84؛ سیوطی، 1404، 5: 262؛ حاکم حسکانی، 1411، 2: 304؛ مناوی، 1408، 2: 205). رسول خدا6 فرمود: صدیقین سه نفرند: حبیب نجارکه همان مومن آل یاسین است که گفت: ای قوم من از پیامبران پیروی کنید، و حزقیل که همان مومن آل فرعون است که گفت: آیا مردی را برای این که میگوید: پروردگار من خدا است میکشید؟ و علی بن ابی طالب که سومین و برترین آنها است.
این روایت از فضائل منحصر به فرد امیرالمومنین8میباشد و به همین خاطر در بسیاری از کتب کلامی شیعه همچون منهاج الکرامه و احقاق الحق در اثبات افضلیت آن حضرت بر دیگر صحابه از آن استفاده است (حلی، 1379: 86؛ شوشتری، 1409، 5: 597). علامه طباطبائی;ذیل آیه]وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا[ (نساء: 69)، در توضیح معنای صدیقین میفرماید:
کلمه (صدیقین) به طورى که خود لفظ دلالت مىکند مبالغه در صدق است، یعنى کسانى که بسیار صادقند، صدق دو نوع است: یکى صدق در سخنانى که انسان مىگوید، و دیگری صدق در عمل، که اگر مطابق با زبان و ادعا بود آن عمل نیز صادق است، چون عمل از اعتقاد درونى حکایت مىکند، و وقتى در این حکایتش راست مىگوید که ما فى الضمیر را بطور کامل حکایت کند، چنین عملى راست و صادق است، و همچنین سخن صدق آن سخنى است که با واقع و خارج مطابقت داشته باشد. و چون گفتن نیز یکى از افعال است، قهرا کسى که صادق در فعل خویش است در سخن نیز صادق خواهد بود و تنها چیزی را میگوید که راست بودنش را مىداند و گفتن آن حق است. بنا بر این سخن چنین کسى هم صدق خبرى دارد، و هم صدق مخبرى. پس صدیق آن کسى است که به هیچ وجه دروغ در او راه ندارد، و چنین کسى کارى که حق بودن آن را نمىداند نمىکند، هر چند که مطابق با هواى نفسش باشد و سخنى را که راست بودن آن را نمىداند نمىگوید، و قهرا حتى چیزى به جز حق را هم نمىبیند، پس او کسى است که حقایق اشیا را مىبیند، و حق مىگوید و حق انجام مىدهد و با در نظر داشتن این بیان ترتیب بین چهار طایفه نامبرده در آیه روشن مىگردد، طایفه اول نبیون بودند که سادات بشرند، و پس از آنان صدیقون قرار گرفتهاند که بینندگان حقایق و اعمالند (طباطبایی، 1417، 4: 408).
بر این اساس روایت صدیقین منزلت والایی برای حضرت علی7 اثبات میکند که یک مرتبه پائینتر از پیامبر6است. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه اشکالاتی به این حدیث وارد کرده و آن را از حیث سند و دلالت مخدوش خوانده است. در این مقاله بر اساس قرآن و روایات اهل سنت اشکالات هفتگانه ابن تیمیه مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته و گاهی از تحلیل عقلی نیز استفاده شده است.
اشکال اول :
ابن تیمیه در جلد هفتم منهاج السنه از عمرو بن جُمیع که یکی از روات این حدیث است نام برده و او را کذاب و خبیث نامیده و به همین خاطر روایت «الصدیقون ثلاثة» را فاقد اعتبار دانسته است (ابن تیمیه، 1406، 7: 225). باید دانست که روایت مذکور در چند منبع روایی اهل سنت ذکر شده است: دوبار در فضائل الصحابه احمد بن حنبل، دوبار در تاریخ دمشق ابن عساکر، و یک مرتبه در الرّالمنثور سیوطی، و کنز العمال متقی هندی آمده است. تمامی منابع مذکور، این حدیث را از یک طریق نقل کردهاند که روات آن عبارتند از:
ابی لیلی: از اصحاب رسول خدا6بوده و درجنگ احد و جنگهای بعد از آن شرکت داشته است. در اسم او اختلاف است. یسار بن نمیر، اوس بن خولی، داود بن بلال و یسار بن بلال، نامهایی است که رجالیون برای اوگفته اند، ولی قدر متیقن این است که او ابولیلی انصاری پدرعبدالرحمن بن ابی لیلی است (ابن عبد البر، 1412، 4: 1744).
عبد الرحمن بن ابی لیلی: از حفاظ و فقهاء کوفه بوده است و ذهبی او را با عنوان امام و علامه ستوده است (ذهبی، 1413، 4: 293).
عیسی بن عبد الرحمن بن ابی لیلی: ابن حبان نام او را در زمره ثقات نقل کرده است (عسقلانی، 1404، 8: 196).
محمد بن عبد الرحمن ابن ابی لیلی: مفتی و قاضی کوفه بوده و ذهبی وی را علامه و امام خوانده است. درکودکی پدر خود را از دست داد، لذا از برادرش عیسی بن عبدالرحمن نقل روایت کرده است (ذهبی، همان، 6: 380).
عمرو بن جُمَیع بصری: قاضی حلوان بوده و درکتب رجالی جرح شده است، نسائی او را متروک خوانده (ابن جوزی، 1406، 1: 184)، و ابن ابی حاتم وی را کذاب و ضعیف الحدیثمعرفی کرده است (رازی، 1371، 6: 224).
حسن بن عبد الرحمن بن ابی لیلی: ابن ابی حاتم گفته از پدرم در باره او سوال شد،گفت: او صدوق میباشد (رازی، همان، 3: 24).
عُبَید بن غنام کوفی: ذهبی وی را با عنوان امام، محدث و صادق مدح نموده و او را ثقه خوانده وگفته: کتاب ابونعیم مملو از احادیث اوست (ذهبی، همان، 13: 69).
تنها کسی که در رجال این حدیث جرح شده عمرو بن جُمَیع است لکن وجود او باعث بیاعتباری این حدیث نمیشود، زیرا:
اولاً: خود ابن تیمیه در ردّ نظریه معتزله مبنی بر مخلوق بودن قرآن کریم، روایتی از عمرو بن جمیع آورده و به حدیث او استناد کرده است (ابن تیمیه، همان، 2: 252)[1]. اگر وجود عمرو بن جمیع در یک روایت مجوز تکذیب آن است، چرا خود ابن تیمیه به حدیثی استدلال کرده که از عمرو بن جمیع میباشد؟! بنا بر این اشکالی که ابن تیمیه به حدیث محل بحث گرفته بر خود او هم وارد خواهد بود.
ثانیاً: این روایت نزد بسیاری از محدثین اهل سنت تلقی به قبول شده و چنانچه در مقدمه بیان شد چندین مرتبه در کتب روایی آنان، توسط احمد بن حنبل، ابن عساکر، سیوطی، حاکم حسکانی، و متقی هندی ذکرشده است. مناوی، یکی از عالمان برجسته اهل سنت در شرح این حدیث مینویسد: «سمّوا بذلک لثباتهم علی التوحید و عدم تزلزلهم عنه بالتعذیب و التهدید حتی قتلوا فی ذات الله عزوجل ... قال القاضی: الصدیقون الذین صعدت نفوسهم تارهً بمراقی النظر فی الحجج و الآیات، و اخری بمعارج التصفیه و الریاضات الی اوج العرفان حتی اطلعوا علی الأشیاء و أخبروا عنها علی ما هی علیه» (مناوی، 1415، 4: 313). و این همان سخنی است که در مقدمه، از علامه طباطبایی در توضیح معنای صدیقین ذکر شد، که صدیقین حقیقت اشیاء را چنانکه هستند میبینند. مناوی در کتاب دیگر خود، پس از نقل این حدیث، درباره حضرت علی7مینویسد: «فهو صدیق هذه الامه الاعظم، و لهذا قال: انا الصدیق الاکبر لا یقولها غیری» (مناوی، 1408، 2: 205). امیر صنعانی، دیگر عالم اهل سنت، ذیل حدیث محل بحث آورده است: «کفی له شرفاً بهذا، کرم الله وجهه» (صنعانی، 1432، 7: 66). علاوه بر این، حدیث محل بحث در منابع دیگری چون فردوس دیلمی، معرفه الصحابه حافظ ابو نعیم اصفهانی، الصواعق المحرقه هیتمی، ریاض النضره طبری، تفسیر روح المعانی، تفسیر بحر المحیط، و تفسیر کبیر فخر رازی نیز آمده است (ابو نعیم، 1419: 86 و 2806؛ هیتمی1997، 2: 365؛ طبری، بیتا، 3: 104؛ آلوسی، 1415، 8: 460؛ ابو حیان آندلسی، 1420، 9: 253؛ رازی، 1420، 27: 509).
ثالثاً: سیوطی، ابن حجر هیتمی و برخی دیگر از محدثین، علاوه بر نقل این روایت از ابی لیلی، آن را از طریق دیگری به نقل از ابن عباس از رسول خدا6نیز آوردهاند. همه این محدثین روایت ابن عباس را از کتاب «التاریخ الکبیر» تالیف محمد بن اسماعیل بخاری و کتاب «ذیل تاریخ بغداد» متعلق به ابن نجار نقل کردهاند (سیوطی، 1404، 5: 262؛ نبهانی، 1423، 2: 192؛ هیتمی، 1997، 2: 364؛ مناوی، 1408، 2: 205). گرچه نگارنده برای یافتن این روایت در دو کتاب مذکور تلاش بسیار نمود لکن موفق نشد. به نظر میرسد این روایت در نسخ متاخر «تاریخ الکبیر» و «ذیل تاریخ بغداد» حذف شده، لکن دیگر محدثین به نقل از این دو کتاب، حدیث مذکور را از ابن عباس نقل کردهاند. وجود چنین روایتی موجب تعدد طرق آن و در نتیجه اعتبار بیشتر میگردد و چه بسا راویان طریق ابن عباس همگی ثقه باشند. البته در خود تاریخ بغداد روایت مشابهی از جابر نقل شده که پیامبر9فرمود: «ثلاثة لم یکفروا بالوحى طرفة عین: مؤمن ال یاسین و على بن أبى طالب و آسیه امرأه فرعون» (خطیب بغدادی، بیتا، 14: 155).
اشکال دوم :
ابن تیمیه این روایت را کذب خوانده است، زیرا در حدیث صحیح رسیده که پیامبر6ابابکر را به عنوان صدیق توصیف کردند (ابن تیمیه، همان، 5: 27).حاصل تتبع و جستجوی نگارنده در این زمینه چند روایت میباشد که ادعا شده پیامبر6در آنها ابابکر را به عنوان صدیق توصیف کرده است.
- روایت اول از عایشه است که میگوید: از رسول خدا6پرسیدم آیا مراد از آیه «کسانی که از آنچه به آنها داده شده میدهند در حالی که در دل خود ترس دارند»(مؤمنون: 60) کسی است که زنا و دزدی میکند و شراب مینوشد؟ پیامبر6فرمود: خیر ای دختر ابوبکر، یا فرمود: خیر ای دختر صدیق، بلکه مرادکسی است که روزه میگیرد و صدقه میدهد و نماز میگزارد و با این حال میترسد از او قبول نشود (ترمذی، بیتا، 2: 1404).[2]
این روایت بنا بر نظر شیخ البانی حسن است(همان)، لکن راوی تردید دارد که آیا پیامبر6به او فرمودند: ای دختر ابابکر یا فرمودند: ای دختر صدیق، و این تردید مانع استدلال به این حدیث میشود، زیرا اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.
در روایت دوم پیامبر9فرمود: در شب معراج لوح سبزی را دیدم که با نور سفید بر آن نوشته شده بود: خدایی جز الله نیست، محمد رسول خدا است، ابوبکر صدیق است و عمر فاروق میباشد (ابن جوزی، 1386، 1: 327). چنانچه واضح است ابن جوزی این روایت را در کتاب «الموضوعات» آورده تا جعلی بودن آن را نشان دهد. در سند این حدیث عمر بن اسماعیل آمده که یحیی بن معین درباره او گفته است: سخن او ارزش ندارد، و او دروغگو و خبیث میباشد. نسائی و دارقطنی هم گفتهاند: حدیث او متروک است (همان). دیگر محدثین نیز این روایت را به خاطر وجود افراد کذاب، تضعیف نمودهاند (متقی هندی، 1409، 13: 236؛ هیثمی، 1412، 9: 48).
روایت سوم از ابوهریره است که میگوید: پیامبر6درکوه حرا بودکه ناگهان کوه به حرکت در آمد. آن حضرت فرمود: آرام بگیر ای حرا که بر روی تو جز نبی و صدیق و شهید نیست. و بر روی آن کوه کسی نبود جز پیامبر6، ابوبکر، عمر، عثمان، علی7، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص (قشیری، 1427، 2: 1135).[3]
علمای اهل سنت حضرت رسول6را مصداق نبی، ابوبکر را مصداق صدیق، و دیگر افراد نام برده شده در حدیث را مصداق شهید میدانند و با این تحلیل اثبات میکنند که ابوبکر از سوی رسول خدا6به عنوان صدیق خوانده شده است، زیرا او نه نبی بوده و نه به شهادت رسیده است و از سویی روایت افراد حاضر درکوه را منحصر در یکی از این سه عنوان کرده است، پس او مصداق صدیق میباشد (قرطبی، 1417، 6: 291).
لکن استدلال به این روایت حاوی چند اشکال است:
اولاً: این روایت در مجامع روایی شیعه نقل نشده، مضافاً به اینکه ابوهریره از نظر رجالیون شیعه جاعل حدیث به حساب میآید (شیخ صدوق، 1362،1: 191)، و با روایات او نمیتوان بر شیعه احتجاج کرد.
ثانیاً: چگونه میتوان افرادی مثل طلحه و زبیر را که بر امام خود خروج کردند و باعث ریخته شدن خونهای مسلمین شدند، در کنار امیرالمومنین علی بن ابی طالب8از شهدا به حساب آورد، در حالی که آنان بر روی یکدیگر شمشیرکشیدند و در جنگ با حضرت علی7 کشته شدند.
ثالثاً: سعد بن ابی وقاص به مرگ طبیعی از دنیا رفت وکسی او را به قتل نرساند تا مصداق شهید باشد (ابن عبد البر، بیتا، 1: 183). از سوی دیگر نمیتوان گفت: از آنجا که وی با ایمان از دنیا رفته و عمری مجاهدت نموده در حکم شهید است، زیرا چنین سخنی را بر اساس عقائد اهل سنت درباره ابوبکر نیز میتوان گفت. در حالی که استدلال به حدیث مذکور برای اثبات عنوان صدیق برای ابوبکر بر این مبنا است که چون او به قتل نرسیده و پیامبر هم نبوده، پس مصداق نبی و شهید نمیتواند باشد و تنها عنوان صدیق برازنده او است. بنا بر این استدلال مراد از شهید در این روایت افرادی بودهاند که در راه خدا به قتل رسیدهاند نه افرادی که به طور عادی از دنیا رفتهاند اما در حکم شهید میباشند.
رابعاً: بر فرض صحت روایت ابوهریره، روایت «الصدیقون ثلاثة» با آن تعارضی ندارد، بلکه میتوان آندو را با یکدیگر جمع نمود. به این صورت که بگوییم: روایت «الصدیقون ثلاثة» ناظر به مرتبه بالایی از صدق است که جز آن سه نفر، کسی آن مرتبه را ندارد. ولی روایت ابوهریره به مرتبه پائینتری از صدق اشاره دارد که ابوبکر نیز دارای آن بوده است.
و اگرکسی اشکال کند: با اینکه علی7 بالاترین درجه صدق را دارد چرا نام او در روایت ابوهریره به عنوان صدیق برده نشده و پیامبر6تنها ابوبکر را به عنوان صدیق معرفی نموده است؟ خواهیم گفت: تعیین مصادیق صدیق و شهید در آن روایت منصوص نیست بلکه شارحین حدیث چنین گفتهاند، در حالی که هیچ دلیلی وجود ندارد که امیرالمومنین7را از عنوان صدیق خارج کنیم و میتوانیم بر فرض صحت روایت ابوهریره، حضرت علی7 را هم مصداق شهید بدانیم هم مصداق صدیق. اما در روایت «الصدیقون ثلاثة» عنوان صدیق به صورت منصوص بر حضرت علی اطلاق شده است.
خامساً: حضرت علی7در روایتی که به طریق صحیح نقل شده است میفرماید: من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم،من صدیق اکبرم و هیچ کس بعد از من این عنوان را به خود نسبت نمیدهد مگر اینکه دروغ گفته باشد (نسائی، 1411، 5: 107؛ ابن ابی شیبه، 1409، 6: 368؛ حاکم نیشابوری، 1411، 3: 120).در این روایت که حاکم نیشابوری آن را بنا بر شرط شیخین [بخاری و مسلم] صحیح دانسته است، حضرت علی خود را صدیق اکبر دانستهاند. اضافه شدن صفت اکبر به کلمه صدیق، ذو مراتب بودن آنرا نشان میدهد. بنا بر این افراد متعددی میتوانند صدیق باشند اما برترین و بزرگترین آنها حضرت علی7است. حتی در خود روایت «الصدیقون ثلاثة» نیز آن حضرت افضل از دو نفر دیگر شمرده شده است. حال اگر فرض کردیم روایت ابوهریره و دو روایت قبلی صحیح هستند، و از سوی دیگر تفسیر شارحان حدیث ابوهریره که ابوبکر را مصداق صدیق دانسته بودند هم پذیرفته شد، باید بدانیم صدیق بودن ابوبکر هیچگاه هم رتبه با صدیقیت علی بن ابیطالب7نیست و در رتبهای پائینتر از رتبه آن جناب قرار دارد، و به همین خاطر در میان سه صدیق برتر در روایت «الصدیقون ثلاثة» ذکر نشده است.
سادساً: روایت دیگری در کتب حدیثی اهل سنت وجود داردکه مضمون حدیث «الصدیقون ثلاثة» را تایید مینماید. در آن روایت رسول خدا6فرمود: سبقت گیرندگان سه نفرند: سبقت گیرنده به سوی موسی یوشع بن نون است، سبقت گیرنده به سوی عیسی مومن آل یاسین است و سبقت گیرنده به سوی محمد6 علی بن ابی طالب میباشد (طبرانی، 1404، 11: 93؛ ابن مردویه، 1422: 83؛ متقی هندی، 1409، 11: 601؛ صنعانی، 1432، 6: 461)[4]. چنانچه ملاحظه مینمایید مضمون این روایت با روایت «الصدیقون ثلاثة» یکی است و الفاظ و تعابیر آن متفاوت میباشد و این برتری امام علی7بر دیگر صحابه را میرساند. ابن عباس2نیز بر اساس همین روایت بیان نموده که مراد از آیه «السابقون السابقون» در آیه 10 سوره واقعه، همین سه نفر میباشند (ابن مردویه، همان).
سابعاً: از همه این اشکالات که بگذریم، روایت «الصدیقون ثلاثة» در کتب متعدد اهل سنت آمده، و به سادگی با خطور یک تعارض بدوی به ذهن میان آن و یک روایت دیگر، نمیتوان آن را دروغ شمرد، بلکه اگر جمع ممکن باشد باید بین آندو جمع کرد، و اگر ممکن نبود باید دید مرجحات کدامیک بیشتر است و اگر هیچ یک بر دیگری ترجیح نداشت باید هر دو روایت را از حجیت انداخت و علم آن را به خدا و رسول واگذار نمود. حتی اگر مرجحات روایت ابوهریره بیشتر باشد باز نمیتوان حدیث «الصدیقون ثلاثة» را کذب به رسول الله9دانست، چنانچه ابن تیمیه همین کار را کرده است (ابن تیمیه، همان، 5: 27). بلکه به علت تعارض آن با روایت ابوهریره از حجیت ساقط میشود. این در حالی است که هم وجه جمع میان دو روایت بیان شد و هم قرائن کافی بر ترجیح حدیث «الصدیقون ثلاثة» بر روایت ابوهریره و دو روایت قبلی مطرح گردید تا در فرض تعارض، روایت اقوی مشخص باشد.
اشکال سوم :
ابن تیمیه میگوید: صدیقون منحصر در این سه نفر نیستند، بلکه عده زیادی از مومنین، صدّیق میباشند. زیرا رسول خدا6 فرمود: بر شما باد رعایت راست گویی که راستگویی به سوی نیکی هدایت میکند و نیکی انسان را بهشتی مینماید و کسی که همیشه راست میگوید و عزم بر راست گویی دارد نزد خدا صدیق شمرده میشود، و حذر کنید از دروغ که دروغ به سوی بدیها سوق میدهد و بدیها انسان را جهنمی میکند وکسی که همیشه دروغ میگوید و عزم بر دروغ گویی دارد نزد خدا کذاب شمرده میشود (قشیری، 1427، 2: 1208)[5]،بنابر این عده زیادی از انسانها صدیق میباشند و نمیتوان صدق را منحصر در این سه نفر دانست (ابن تیمیه، همان، 5: 27).
ابن تیمیه کیفیت استدلال خود را توضیح نداده و به همین مقدار بسنده کرده است. به نظر میرسد ابن تیمیه تعریف پیامبر6از صدیق را مدّ نظر قرار داده و با این روایت خواسته ثابت کند عدّه زیادی داخل در تعریف صدیق هستند و این عنوان منحصر به سه نفر مذکور در حدیث «الصدیقون ثلاثة» نیست، زیرا افراد زیادی هستند که دائماً راست میگویند و عزم و نیت بر راستگویی دارند.
در جواب ابن تیمیه باید گفت:
اولاً: این حدیث در مجامع روائی شیعه نقل نشده است و به آن نمیتوان بر شیعه احتجاج نمود. تنها ذیل حدیث در مجموعه ورام آمده و فاقد سند میباشد (ورام، 1410، 1: 114)[6]، ولی صدرآن که حاوی تعریف صدیق است در منابع شیعه نقل نشده است.
ثانیاً: آنچه در جواب اشکال قبل برای جمع بین دو روایت آمد در اینجا نیز میتوان مطرح کرد، به این معنی که بگوییم: حصر صدیقین در روایت «الصدیقون ثلاثة» بازگوکننده مرتبه اعلی صدیق است که کسی جز آن سه بزرگوار ندارد، به بیان دیگر الف و لام در «الصدّیقون» برای کمال است مانند زیدٌ الرجل: أی الکامل فی الرجولیه. لکن از آن مرتبه که پائین بیاییم مومنان دیگری نیز هستند که میتوان آنان را صدیق نامید و روایتی که ابن تیمیه آورده ناظر به آن مرتبه متوسط صدیقین میباشد. لذا تعارضی بین دو روایت نیست. مرتبه اعلی صدیقین چیزی فراتر از راستگویی در زبان است، چنانچه پیامبر6در حق ابوذر2فرمود: راستگوتر از ابوذر را نه زمین حمل کرده و نه درختی بر آن سایه انداخته است (حاکم نیشابوری، همان، 4: 526)[7]. ولی هرگز او را به عنوان صدیق خطاب نفرمود. بیان علامه طباطبائی;نیز توضیح همین مطلب بود که در مقدمه گذشت.
اشکال چهارم :
ابن تیمیه میگوید: خداوند در قرآن کریم از مریم بنت عمران3به عنوان صدیقه یاد کرده است ]مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یأْکُلَانِ الطَّعَامَ[ (مائده: 75)، حال چگونه میتوان صدیقون را در سه نفر منحصر نمود؟ (ابن تیمیه، همان، 7: 226). پاسخ این اشکال واضح است، زیرا حضرت مریم3از زنان صدیقه بوده و روایت محل بحث، مردان صدیق را منحصر در سه نفر کرده و فرموده: «الصدیقون ثلاثة»، و سخن در صدیقات یا صدیقه نمیباشد.
اشکال پنجم :
ابن تیمیه با استفاده از آیه فوق میگوید: در قرآن کریم از مریم بنت عمران3به عنوان صدیقه یاد شده است، و از سوی دیگر در روایت نبوی6آمده: از مردان عده زیادی کامل شدند ولی در میان زنان تنها چهار نفر به کمال رسیدند: مریم بنت عمران، آسیه همسر فرعون، خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد (ابن اثیر، 1392،9: 124). از کنار هم گذاشتن این آیه و روایت نبوی6فهمیده میشود مردان زیادی به مقام صدیقین رسیدهاند و حصر صدیقین در سه نفر صحیح نمیباشد (ابن تیمیه، همان، 5: 27).
به نظر میرسد مقصود وی این است که چون حضرت مریم3در نصوص دینی، هم به عنوان صدیقه معرفی شده و هم به عنوان یک زن کامل، پس واژه صدیق و کامل هم معنی هستند. بنا بر این از عبارت «کَمُلَ من الرجال کثیر» در روایت نبوی6چنین بر میآید که مردان بسیاری به درجه صدیقین نائل شدهاند. در حالی که اجتماع دو عنوان در یک معنون به معنی اتحاد معنای آن دو عنوان نیست. مثلاً وقتی یک انسان هم پزشک است هم وزیر، نمیتوان گفت: این دو عنوان به یک معنی هستند و نتیجه گرفت که هر پزشکی وزیراست و یا بالعکس.
از میان چهار بانوی نام برده شده در این روایت نبوی نیز، تنها دو نفر به عنوان صدّیقه مطرح شدهاند که عبارتند از حضرت فاطمه3و حضرت مریم3، اما حضرت خدیجه3و آسیه3با این که از زنان کامل هستند، از آنان به عنوان صدیقه یاد نشده و این نشان میدهد عنوان صدیق، أخصّ از عنوان کامل است. بنا بر این کثرت مردان کامل به معنی کثرت مردان صدیق نخواهد بود.
اشکال ششم :
ابن تیمیه در اشکال ششم میگوید: نمیتوان روایت «الصدیقون ثلاثة» را به مرتبه أعلی صدیقین حمل نمود و افراد دیگری که در کتاب و سنت به عنوان صدیق معرفی شدهاند را در مراتب نازلتر قرار داد، زیرا امت اسلام بر اساس نص قرآن کریم بهترین امت است ]کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاس[(آل عمران: 110)، حال چگونه میتوان قبول کرد مُصدِّق به موسی و عیسی8یعنی حزقیل و حبیب نجارکه از امتهای قبل میباشند، برتر از مسلمانان که مصدقین به پیامبراسلام6هستند باشند؟ (ابن تیمیه، همان، 7: 227).
در جواب باید بگویم: آنچه در قرآن کریم آمده است برتری مجموع امت اسلامی نسبت به مجموع امتهای دیگر است، ولی نمیتوان گفت هر یک از افراد امت اسلام از یکایک افراد دیگر امم بهتر میباشند، زیرا در میان افراد امتهای گذشته اوصیاء پیامبران آنها میباشندکه از مقربترین بندگان الهیاند و نمیتوان یک مسلمان معمولی که طاعت و عصیان هر دو در اعمال او به چشم میخورد را برتر از آن افراد دانست.
برتری امت اسلام بر دیگر امم به این معنا است که پیامبراسلام6افضل از دیگر انبیاء:میباشد، اوصیاءاو: برتر از اوصیاء دیگر انبیاء:میباشند، صدیق امت اسلام برتر از صدیق دیگر امم است و شهدای اسلام برتر از شهدای امم سابقاند، همچنین مجموع امت اسلامی افضل از امتهای گذشتهاند، به نحو عام مجموعی نه عام استغراقی.
اگر افضلیت امت اسلام بر دیگر امم را به نحو عام استغراقی لحاظ کردیم به این معنا است که حتی یک مسلمان گنهکار از یک مومن متقی در امم گذشته که در رکاب پیامبر خود به شهادت رسیده افضل است و این سخن باطلی است و کسی به آن قائل نمیباشد. در حدیث «الصدیقون ثلاثة» نیز صدیق امت اسلام یعنی حضرت علی7افضل از صدیق امت موسی و عیسی8شمرده شده است و این مطابق مدلول آیه110 آل عمران است نه معارض با آن.
اشکال هفتم :
آخرین اشکال ابن تیمیه این است که برخی انبیاء در قرآن کریم با عنوان صدیق توصیف شدهاند. مانند حضرت ابراهیم7(مریم: 41)، حضرت ادریس7(مریم: 56)، و حضرت یوسف7(یوسف: 46). بنا بر این انحصار صدیقین در سه نفر مذکور در حدیث، خلاف قرآن خواهد بود.
لکن در ابتدای این نوشتار بیان شدکه مراد از صدّیقین در حدیث «الصدیقون ثلاثة» رتبهای دون نبوت است، چنانچه در آیه 69 سوره نساء صدیقین را جدای از نبیین و متأخر از آنان آورده است ]وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً[. تقسیم قاطع شرکت است و از اینجا میتوان فهمید صدیقین غیر از نبیین هستند. صدیقین در این آیه شریفه بیان کننده یکی از مناصب الهی است که مانند نبوت]و آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا[ (مریم: 30)، خُلّت]وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً[ (نساء: 125)، خلافت ]وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً [(بقره: 3)، ]یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ[ (ص: 26) و امامت ]وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً[ (بقره: 124) به برخی بندگان خاص اعطا میشود. اما در آیاتی که ابن تیمیه آورده و صدیق وصف یکی از انبیا است، مراد توصیف آن پیامبر به صدق در قول و عمل میباشد.
خداوند متعال در تعریف صدیقین، ایمان به خدا و نبیین:را شرط قرار داده و فرموده: ]وَ الَّذینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُم[ (حدید: 19)، روایت محل بحث نیز ناظر به همین معنای خاص صدیقین است که برخی ایمان آورندگان به پیامبران را در بر میگیرد نه خود انبیاء:را. بنا بر این تعریف که از آیات قرآن به دست میآید، انبیاء:بالاتر از صدیقین میباشند و تصدیق و ایمان به پیامبران باعث شده صدیقین به این مقام برسند، لذا نقصی برای انبیاء:نیست.
مدلول روایت «الصدیقون ثلاثة» نیز این است که: در میان پیروان انبیاء:سه تن از دیگران پیشی جستند و در تصدیق پیامبر خود و تقدیم جان و مال از دیگران گوی سبقت را ربودند، اولی حزقیل بود که صدیق امت موسی7لقب گرفت، دومی حبیب نجار بود که صدیق امت عیسی7نامیده شد و سومی علی بن ابی طالب%است که صدیق امت محمد6میباشد. چنانچه در برخی روایات شیعه و سنی، حضرت علی7بدان خاطر که اولین تصدیق کننده پیامبر اسلام بود به عنوان مصداق «صدیقین» در آیه 69 نساء معرفی شده است (حاکم حسکانی، 1411، 1: 199)[8]. بنا بر این معنا، انبیاء: ما فوق صدیقین قرار دارند. البته هر نبی افضل از صدیق امت خود میباشد، ولی اینکه پیامبر یک امت نسبت به صدیق امت دیگر چه مقامی دارد؟ باید از نصوص دیگر به دست آورد. چه بسا صدیقی چون علی بن ابی طالب8که مقامش از بسیاری انبیاء:بالاتر است.
اما آنجا که از یک نبی به عنوان صدیق نام برده میشود، مانند آیاتی که در اشکال فوق مطرح شده است، این معنای خاص صدیق که غیر از نبی و جدای از آن است مراد نمیباشد، بلکه مراد کسی است که قولاً و فعلاً صادق است، نه کسی که پیامبرش را با قول و فعل تصدیق کرده است.
نتیجه
در خلال مباحث گذشته معلوم گردید که:
اولاً: روات حدیث «الصدیقون ثلاثة» به جز عمرو بن جُمیع، همگی از ثقات هستند. و چند عامل ضعف سند این روایت را جبران میکنند که عبارتند از: وجود طریق دیگری برای این روایت به نقل از ابن عباس، وجود این حدیث در هفت منبع روایی اهل سنت، و تایید مضمون این حدیث با روایات صحیحی مانند روایت «انا الصّدّیق الاکبر» و «السُّبَّق ثلاثة».
ثانیاً: روایاتی که خلیفه اول را به عنوان صدیق متصف کردهاند، جملگی دچار اشکالات سندی یا دلالی هستند، با این حال تعارضی میان آنها با روایت «الصدیقون ثلاثة» وجود ندارد، و با چشم پوشی از اشکالات آنها، میتوان میان این روایات جمع کرد. چرا که صدیقین دارای مراتب و درجات گوناگون هستند و روایت محل بحث، کاملترین درجه آن را به حضرت امیر و دو نفر دیگر از امم گذشته اختصاص داده است. اما درجات پائینتر آن اختصاص به این سه نفر نداشته و میتواند به دیگران هم اطلاق شود.
ثالثاً: با مطالعه قرآن به دست میآید که صدیقین به دو معنا در آیات به کار رفته است: در معنای نخست به عنوان یکی از اوصاف انبیا به کار رفته و پیامبرانی چون ابراهیم7، ادریس7و یوسف7به این وصف متصف شدهاند. و در معنای دوم به عنوان رتبهای برای بهترین پیروان انبیا که از عمق جان به پیامبر خود ایمان آورده و با قول و فعل او را تصدیق نمودند به کار رفته است. عنوان صدیق در اینجا به معنای منصبی از مناصب الهی است که به برترین پیروان انبیا تعلق میگیرد و پس از مقام نبوت، بالاترین مقام است و در آیات قرآن بعد از مقام نبوت ذکر شده است.
فهرست منابع
[1] - ... و ما رواه ابن أبی حاتم فی الرد على الجهمیة قال: کتب إلىّ حرب الکرمانی ثنا محمد بن المصفى ثنا عبدالله بن محمد عن عمرو بن جمیع عن میمون بن مهران عن ابن عباس قال لما حکّم علی الحکمین قالت الخوارج حکّمت رجلین قال ما حکّمت مخلوقا إنما حکّمت القرآن.
[2] - عن عائشة قالت: قلت یا رسول الله «والذین یؤتون ماء اتوا وقلوبهم وجلة» أهو الذی یزنى و یسرق و یشرب الخمر؟ قال: لا یابنت أبی بکر أو یا بنت الصدیق، ولکنه الرجل یصوم ویتصدق ویصلی وهو یخاف أن لا تقبل منه.
[3]. عن أبی هریرة أن رسول الله6کان على جبل حراء فتحرک فقال رسول الله6: اسکن حراء فما علیک إلا نبی أو صدیق أو شهید و علیه النبی9و أبو بکر و عمر و عثمان و علی و طلحة و الزبیر و سعد بن أبی وقاص.
[4]. عن ابن عباس: عن النبی6 قال: السُّبَّق ثلاثة فالسابق إلى موسى یوشع بن نون والسابق إلى عیسى صاحب یاسین والسابق إلى محمد6علی بن أبی طالب%.
[5] - عن ابن مسعود رضی الله عنه عن النبی6أنه قال: علیکم بالصدق فإن الصدق یهدی إلى البر وإن البر یهدی إلى الجنة ولا یزال الرجل یصدق ویتحرى الصدق حتى یکتب عند الله صدیقا وإیاکم والکذب فإن الکذب یهدی إلى الفجور وإن الفجور یهدی إلى النار ولا یزال الرجل یکذب ویتحرى الکذب حتى یکتب عند الله کذابا.
[6] - قال ابن مسعود قال النبی6: لا یزال العبد یکذب و یتحرى الکذب حتى یکتب عند الله کذابا.
[7] - عن أبی الدرداء قال : قال رسول الله6: ما أقلَّت الغبراء ولا أظلَّت َالخضراء على ذی لهجة أصدق من أبی ذر.
[8] - عن حذیفة بن الیمان قال: دخلت على النبی6ذات یوم و قد نزلت علیه هذه الآیة:« [فَأُولئِکَ] مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» فأقرأنیها 6 فقلت: یا نبی الله فداک أبی و أمی من هؤلاء إنی أجد الله بهم حفیا! قال: یا حذیفة أنا مِنَ النَّبِیِّینَ الذین أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ أنا أولهم فی النبوة و آخرهم فی البعث، و من الصِّدِّیقِینَ علی بن أبی طالب، و لما بعثنی الله عز و جل برسالته کان أول من صدق بی، ثم من الشُّهَداءِ حمزة و جعفر، و من الصَّالِحِینَ الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجنة، وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً المهدی فی زمانه.