نوع مقاله : مقاله علمی - پژوهشی
نویسندگان
چکیده
کلیدواژهها
مقدمه
فلاسفه و متکلمان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کردهاند: صفات ذات، که بیان اوصاف جمال و جلال او است، و صفات فعل، که بیانگر افعالى است که از ذات مبارکش صادر مىشود. خداوند به هر دو نوع این اوصاف مزین میگردد. البته این اسماء و صفاتی که بر خدا حمل میشود در یک حد و مرتبه نیستند و به یک نحو بر او حمل نمیشوند؛ چون اگر تعین اسم از صفات ذاتی خدا باشد، در ذات با موضوع متّحد است و اگر از صفات فعلی وی باشد، در مقام فعل با موضوع متّحد است، نه در مقام ذات. اسمای حسنای الهی نیز با اختلاف مرتبه با خدای سبحان متّحدند (جوادی آملی، 1387، 240).
در نتیجه بعضی اسمای حسنای الهی، ممکن است تحت پوشش اسم دیگر باشد، مثلا شافی که اسمی از اسمای الهی است تحت تدبیر اسم «رازق» است؛ چون رزق اعم از ظاهری و معنوی است. از طرفی رازق بودن خدا به این است که کمالی از کمالات را بیافریند، در نتیجه اسم رازق تحت تدبیر اسم خالق است. پس اسم خالق اعم و بالاتر از رازق است، و چون خالقیت بدون قدرت ممکن نیست، خالق بودن خدا زیر مجموعه قدرت اوست، و قدرت از صفات ذات خداست و صفات ذات خدا عین ذات اوست. به همین جهت قدرت خدا مانند ذات او نامحدود و مطلق است، و خلقت چون از افعال الهی است محدود است؛ یعنی خدا بعضی از اشیا را خلق کرده و بعضی را خلق نکرده است، ولی قدرت او چون مطلق است و بر هر چیز ممکن تعلق میگیرد، نمیتوان گفت بعضی از اشیا مقدور خدا، و بعضی مقدور او نیست.
با این بیان معلوم میشود همه اسماء الهی در یک مرتبه و مقام نیستند بلکه برخی از اسمای خدای سبحان کلی، اعظم و موسّع است، و برخی جزئی، عظیم و مضیق است. این سعه و ضیق اولا ناشی از ظرفیت وجودی اسمای حسنی است، و ثانیا ناشی از کمیت و کیفیت آثار آنها در عالم است؛ زیرا از آیات قرآنى استفاده مىشود که اسماى الهى در همه شئون وجود و عوالم هستى مادون خود نقش واسطه دارند (به عنوان نمونه ر.ک: 255 بقره، 33 نور، 20عنکبوت، 16 غافر)، و نظام هستى نظام علّى و معلولى است که امور در آن به وسیله اسباب مربوط اجرا مىشود: «أبى اللّه أن یجرى الأشیاء إلّا بأسباب» (کلینی، 1388، 1: 448؛ مجلسی، 1403ق، 2: 90 و 168) به تعبیر دیگر، موجودات و آثار وجود و خصوصیات آن، نشأت گرفته از خدا به واسطه اسماء و صفات اوست. بنابراین علم و قدرت و رزق و نعمتى که ما داریم از سوى خداوند به ما رسیده است؛ چون او عالم، قادر و رازق و نعمتبخش است. ذوق سلیم هم که از فطرتى پاک برخاسته است این حقیقت را درک میکند که هر اثر و خصوصیتى که در جهان هستى است، از صفت و اسمى خاص که با آن اثر تناسب دارد نشأت مىگیرد. به همین جهت کسى که توانگرى مىخواهد خدا را با نام «یا غنى» مىخواند، و بیمار با نام «یا شافى و یا رحیم و یا رؤوف» شفاى خود را مىطلبد. این ذوق فطرى را قرآن تصدیق کرده است، زیرا هرگاه در پایان آیهاى نام و صفتى را از خدا یاد مىکند، نامى را یاد مىکند که با مضمون آیه به خوبى تناسب دارد (صفوی، 1389، 174)، نظیر آیات 255 بقره، 33 نور، 20 عنکبوت و 16 غافر که خداوند سبحان آفرینش و برپا کردن هستى و هر گونه فیض رسانى، و نیز در مرحله بازگشت، مرگ و برزخ و حشر و مانند آن را با نامهاى متناسب با هر کدام از آنها تعلیل مىکند. گفته مىشود: بیش از 500 آیه را در قرآن با چنین ویژگى مىتوان یافت (طباطبائی، 1370، 123).
در بین اسما از همه اسماء عظیمتر و وسیعتر اسم اعظم است که واجد همه اسمای حسنای دیگر بوده، همه هستی امکانی به آن منتهی میشود، و هر امری در مقابل آن خاضع است. بعد از اسم اعظم، سایر اسما و صفات ذاتی، مانند حیات، قدرت و علم حاکم بر اسمای فعلی مانند «رحمت» بوده، آن را تثبیت میکنند (جوادی آملی، 1387، 246).
از این جهت اسم اعظم از مباحث بسیار مهم قرآنى است، و مفسّران در موارد متعدد و به مناسبتهاى گوناگون به آن پرداختهاند، از جمله ذیل بحث از حروف مقطّعه و نیز آیات شریفه >و عَلَّمَ ءادَمَ الاسماءَ کلَّها< (بقره: 31)، >ولِلَّهِ الاسماءُ الحُسنى فادعوهُ بِها< (اعراف: 180)، >قالَ الَّذى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکتب< (نمل/ 27، 40)، >قُلِ ادعوا اللَّهَ اوِ ادعُوا الرَّحمنَ ایا ما تَدعوا فَلَهُ الاسماءُ الحُسنى< (اسراء: 110)، >والهُکم الهٌ واحِدٌ لاالهَ الّاهُوَ< (بقره: 163) و نیز آیة الکرسى، آیه ملک، داستان بلعم باعورا و پایان سوره حشر؛ چنانکه در روایات نیز از آن بسیار سخن گفته شده است. ولى در بیان حقیقت و مصادیق آن بین اندیشمندان اختلافات فراوانى به چشم مىخورد. از صدر اسلام تا کنون در مورد اسم اعظم سخن فراوانی گفته شده است و دانشمندان بزرگ اسلامی در مورد حقیقت و آثار و مسائل مربوط به اسم اعظم اظهار نظر نموده اند. در این مقاله ضمن اشاره اجمالی به آنها، دیدگاه فخر رازی از علمای اهل سنت و علامه طباطبایی از دانشمندان شیعه را در موضوع اسم اعظم به صورت خاص مورد بررسی و مقایسه قرار میدهیم.
اسم اعظم در متون دینی
اسما و صفات حسنای الهی در شمار گسترده ترین مباحث معرفتی و عرفانی قرآن مجید است؛ به گونه ای که تنها حلقه اتّصال بین انسان با خداوند متعال در حوزه معرفتی معرفی شده است؛ زیرا کنه ذات خداوند باری تعالی برای هیچ کس حتی انبیا و اولیای الهی قابل شناخت نیست: «لا یدرکه بُعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» (نهجالبلاغه، خطبه 1)، فقط خود خداست که به ذات خود، آنگونه که باید، معرفت دارد کما اینکه کیفیت صفات ذاتی و کنه آنها نیز قابل شناخت برای افراد نیست: «لم یطلِع العقولَ بتحدید صفته» (همان، خطبه 49). از این رو دیگران تکلیفی در معرفت ذات خدا ندارند؛ چنان که تکلیفی در شناخت کیفیت صفات ذاتی او ندارند؛ مع ذلک راه معرفت او به طور کامل بسته نیست: «و لم یحْجُبْها عن واجب مَعْرفته» (همان)، و از طریق اوصاف الهی به معرفت حق میتوانند نایل گردند؛ بدین معنا که عقل انسان با تأمّل در نظام آفرینش میتواند بفهمد که خداوند دارای صفات و خصال نکویی مانند خالق، رازق، شافی، جواد، هادی، وکیل، مجیب، مستعان، مالک، محیط، حمید، مجید، کریم، باسط، قابض، منتقم و... است. بنابراین، اگرچه شهپر فکر هیچ حکیم بلنداندیش، و غوّاصیِ هیچ عارف ژرفنگر توان شناخت ذات الهی را ندارد، لیکن شناخت اجمالی او با اسما و صفات وی مقدور همه انسانها خواهد بود؛ یعنی هر کسی به اندازه مرتبه وجودی خود میتواند از راه آثار، به اسمای حسنای او پی ببرد، و از طریق اسمای حسنا دریچهای به ذات و صفات ذات بگشاید.
از سوی دیگر، راه ارتباط عاطفی و معنوی خلق با خالق نیز همین اسما و صفات است و انسانِ سالک برای دست یابی به هریک از خواسته های مادی و معنوی خویش هنگام درخواست و تقاضا از خداوند متعال او را با اسم و صفت مناسب آن میخواند، و با خداوند نجوا کرده و ارتباط بر قرار میکنند (ر.ک: جوادی آملی، 1388ب، 3: 158- 159).
موحدان راستین از عصر رسالت تا به حال برای دست یابی به حقیقت ناب اسمای حسنای الهی و بهره گیری از آثار بی شمار مترتب بر آن در زندگی مادی و معنوی تلاش مستمر داشته اند؛ به گونه ای که در عصر رسالت از پیامبر اکرم و بعد از آن حضرت از ائمه( در مورد حقیقت اسمای الهی بالاخص از حقیقت بزرگترین و مؤثرترین اسم حق که در لسان روایات و ادعیه از آن به اسم اعظم تعبیر شده است سؤال میکردند، و آن وجودات مقدس در پاسخ آن ها ضمن اینکه عده ای را که از خواص بودند ولی در عین حال طاقت تحمل فهم حقیقت اسم اعظم را نداشتند از ورود به آن باز میداشتند و بعضاً برای اقناع آنان گوشه ای از آثار تجلی اسم اعظم بر جهان هستی را به آنان مینمایاندند، همانند تجلی حق بر جبل در پاسخ >رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیکَ< (اعراف: 143) موسای کلیم که صعقت سپس «تبت الیک و انا اول المومنین» (همان) آن حضرت را در پی داشت.
جریان عمار ساباطی نمونه ای از این موارد است. او چنین نقل کرده است که به امام صادق% عرض کردم: جانم به فدایت، دوست دارم از اسم اعظم خداوند متعال برایم بگویی. امام% فرمود: تو توان آنرا نداری. عمار میگوید: وقتی اصرار کردم فرمود: در جای خود باش. آنگاه برخاست و داخل خانه شد، پس از زمان کوتاهی مرا صدا زد که داخل شوم، وارد خانه شدم و امام به من فرمود: آن چیست؟ گفتم: شما بگوئید فدایت شوم. آنگاه امام% دست خویش را بر زمین قرار داد و من دیدم که خانه به دورم میچرخد، و امر بزرگی مرا گرفت و نزدیک بود هلاک گردم. امام% خندید، عرض کردم: جانم به فدایت مرا بس است نمیخواهم (صفار، 1362، 236؛ مجلسی، 1403 ق، 27: 27).
در پاسخِ عده ای دیگر، بدون تبیین ماهوی آن، به معرفی آیاتی که میتوان از آن ها به عنوان مجرای رسیدن به حقیقت اسم اعظم نام برد پرداخته اند، و یا اذکاری را که نقش مجاری دست یابی به آثار اسم اعظم را دارند به آنان میآموختند، که این امر ممکن است ناشی از آن باشد که سائل و مخاطب از طرفی ظرفیت وجودی مضیّقی داشتند، و از سوی دیگر قابلیت و ظرفیت پذیرش نهی از ورود به حقیقت اسمای الهی بالاخص اسم اعظم را نداشتند. علاوه بر این، معصومان در مواردی نیز جهت تعلیم و افاضه حقیقتی از اسم اعظم سخن به میان آورده اند همین امر باعث تنوع روایات در معرفی اسم اعظم گردیده است. روایات ذیل نمونه ای از آنها است:
1. علی% فرمود: یک شب قبل از جنگ بدر، حضرت خضر را در خواب دیدم و گفتم چیزی به من بیاموز تا در جنگ بر دشمن پیروز شوم. فرمود: بگو: «یا هو یا من لا هو الا هو» وقتی که صبح شد خواب را برای رسول خدا$ تعریف کردم. پیامبر اکرم$ فرمود: ای علی به تو اسم اعظم تعلیم داده شده است (حر عاملی، 1418ق، 1: 115؛ مجلسی، 1403 ق، 90: 232).
2. ابوبصیر از امام صادق% نقل میکند که فرمود «الم» حروف مقطع از حروف اسم اعظم است (ابن طاوس، 1411 ق، 317، مجلسی، 1403 ق، 90: 224).
3. امام صادق% فرمود: هر کس صد مرتبه بعد از نماز صبح بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» به اسم اعظم خدا از سیاهی چشم به سفیدی آن نزدیکتر است؛ زیرا اسم اعظم خدا در این دو جمله است. (ابن طاوس 1411 ق، 316؛ مجلسی، 1403 ق، 90: 223)
4. امام صادق% فرمود: اسم اعظم در سوره حمد پراکنده شده است (ابن طاوس، همان؛ مجلسی، همان)
5. ابو امامه میگوید پیامبر$ فرمود: اسم اعظم خداوند که هرگاه با آن خوانده شود اجابت میکند، در سه سوره بقره، آل عمران و طه است. ابوامامه میگوید: در بقره عبارتست از آیةالکرسی، و در آل عمران آیه اول و دوم (الم الله لااله الاهو الحی القیوم)، و در سوره طه آیه «وعنت الوجوه للحی القیوم» است (ابن طاوس، همان؛ مجلسی، همان)
6. از پیامبر خدا$ از اسم اعظم خدا سؤال شد فرمود: هر یک از اسماء الهی اعظم است. قلبت را از غیر خدا پاک نما و بعد خدا را بخوان با هر اسم که خواستی، در حقیقت برای خدا اسمی پایین تر از اسم دیگر نیست، بلکه خداوند واحد قهار است (مجلسی، 1403 ق، 90: 323).
7. براء بن عازب مىگوید: به على% عرض کردم: اى امیر مؤمنان! تو را به خدا و رسولش مىخوانم که برترین چیزى که پیامبر$ ویژه تو کرد، و جبرئیل مخصوص او ساخت، و خداوند جبرئیل را به آن فرستاد در اختیار من قرار دهى! فرمود: هنگامى که مىخواهى خدا را به نام اعظمش بخوانى از آغاز سوره حدید تا شش آیه (تا عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) را بخوان، و سپس چهار آیه آخر سوره حشر را، بعد دو دستت را بلند کن و بگو: اى خداوندى که چنین هستى تو را به حق این اسماء مىخوانم که بر محمد$ درود فرستى و فلان حاجت مرا برآورى- سپس آنچه را مىخواهى بگو- سوگند به خداوندى که معبودى جز او نیست به حاجتت خواهى رسید ان شاء اللَّه (سیوطی، بیتا، 6: 171؛ مکارم شیرازى، ناصر ، 1374 الف، 23: 311).
حقیقت اسم اعظم
در باره حقیقت اسم اعظم دو دیدگاه وجود دارد:
الف. دیدگاه اول
بسیارى از مفسّران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانستهاند. هر چند در تعین مصداق آن چند گروه هستند:
گروه اول: این گروه معتقدند اسم اعظم، اسمى معین نیست؛ چون همه اسمای الهی بذاته مزین به صفت حسنی هستند، هر کدام از این اسمای الهی را بنده ای که به مقام ولایت بار یافته باشد، در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر مورد توجه قراردهد اعم از این که بر زبان جاری سازد یا نه، همان اسم اعظم است (مصطفوی، 1360، 133). اینان برای اثبات ادعای خویش به امور زیر استدلال کرده اند:
1. اسم کلمهای است که از حروف مخصوص ترکیب یافته است و برای شناخت مسمی جعل میشود. بنابراین اسم به تنهایی شرافت ذاتی ندارد، بلکه شرافت و منقبت اسم به شرافت مسمی است، و چون اشرف موجودات و کاملترین آنها خدای سبحان میباشد پس هر اسمی را که بنده به وسیله آن پروردگار خود را به یاد آورد در صورتی که عارف به عظمت پروردگارش باشد همان اسم اعظم خواهد بود.
2. خداوند متعال فرد خالص (بسیط) است که از ترکیب و تألیف منزه میباشد. پس محال است که بگوییم بعضی از اسماء دلالت بر جزئی از ذات دارند که اشرف از جزء دیگر است. پس همه اسماء دلالت بر ذاتی میکنند که متصف به صفت وحدت حقیقیه میباشد. بنابراین اگر اسماء دلالت بر ذات واحد دارند محال است که بعضی از آنها اعظم از دیگری باشد.
3. روایات نیز دلالت دارند که اسم اعظم، اسم خاص نیست. مانند روایتی که از پیامبر اکرم$ نقل شد که فرمود: همه اسماء الهی اسم اعظم هستند، قلبت را از غیر خدا پاک نما با هر اسم که خواستی خدا را بخوان (مجلسی، 1403 ق، 90: 322)
گروه دوم: این گروه معتقدند اسم اعظم در عالم واقع ، اسمى معیّن است؛ هر چند نزد افراد نامعلوم است، همچون شب قدر که در عالم واقع و عندالله معلوم است، هر چند نزد افراد نامعلوم است. صاحبان این قول فلسفه نامعلوم بودن اسم اعظم را چنین ذکر کرده اند:
الف. مواظبت مردم بر ذکر همه اسماى الهى، به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود.
ب. مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار جهت حفظ تقدّس و تنزیه اسم خداوند متعال (فیض کاشانی،؟؟؟ ، 2: 308).
چون شب قدر از همه مستور شد |
|
لاجرم از پای تا سر نور شد |
اسم اعظم که کسی نشناسدش |
|
سروری بر کلّ اسم باشدش |
(شیخ بهایی، 1373، 77)
گروه سوم: این گروه معتقدند اسم اعظم بهگونهاى معلوم است (شرح اسماء اللّه الحسنى، ص 94). اما در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند:
بعضی معتقدند خداوند دارای اسم اعظم معینی است و آن اسم «الله» میباشد، و بر اثبات مدعای خود چند دلیل آورده اند (طبرسی، 1415، 7: 349؛ سبزواری، 1360، 799؛ فخر رازی، 1396 ق، 91؛ غزالی، 1407، 61):
دلیل اول: این اسم مخصوص خداست و بر غیر خدا اطلاق نمیشود، و حتی عرب هم بر بتهای خود این اسم را اطلاق نمیکردند، بلکه آنها را آلهه مینامیدند، و به دلیل آیه شریفه >وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ<(لقمان: 25). پس وقتی که این اسم مخصوص ذات الهی باشد اشرف و اعظم از سایر اسماء الهی خواهد بود.
دلیل دوم: در بین اسماء الهی «الله» اصل است و سایر اسماء الهی به آن اضافه میشود، به دلیل آیه شریفه >وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا< (اعراف: 180)، و «الله الرحمن الرحیم» گفته میشود و معلوم است که موصوف اشرف از صفت است.
دلیل سوم: قرآن میفرماید: >قُل ِادْعُوا اللَّهَ أَوِادْعُوا الرَّحْمَنَ< (اسراء: 110) ذکر اسم «الله» و «رحمان» دلالت میکند که آن دو اشرف از سایر اسماء هستند. و اسم «الله» اشرف از «رحمن» است؛ زیرا اولاً: «الله» را قبل از رحمان ذکر کرده، و ثانیاً: «رحمان» فقط بر کمال رحمت دلالت میکند، اما بر کمال قهر و غلبه و عظمت و قدس و عزت دلالتی ندارد ولی اسم «الله» بر همه این معانی دلالت دارد، پس اسم «الله» اشرف از «رحمن» است.
دلیل چهارم: اگر کافر بگوید «لااله الاهو» یا سایر صفات دیگر الهی را نام ببرد، مثلاً بگوید «لا اله الا الرحمن» اسلام او پذیرفته نمیشود مگر اینکه بگوید «لااله الا الله»، و پیامبر نیز فرمود من مامورم با مردم مبارزه کنم تا زمانی که بگویند «لااله الا الله»،پس معلوم میشود که این اسم اشرف اسماء الهی است.
قول سوم: اسم اعظم «الحی القیوم» است (ابوالفتوح رازی، 1408 ق، 15: 45؛ طبرسی، 1415 ق، 7: 349؛ زمخشری، 1407 ق، 3: 367؛ فخر رازی، 1420 ق.، 1: 110، 7: 8)؛ زیرا اولاٌ: وقتی که ابیّ بن کعب از پیامبر$ درخواست کرد که اسم اعظم را به او تعلیم دهد پیامبر اکرم$ فرمود: اسم اعظم در «الله لا اله الا هو الحی القیوم» یا در «الم الله لا اله الا هو الحی القیوم» است، و معلوم است که مقصود پیامبر$ جمله «لا اله الا هو» نیست؛ چون این جمله منحصر در این دو آیه نیست، پس معلوم میشود که مقصود «الحی القیوم» بوده است، و ثانیاً «الحی القیوم» بدل از تمام صفات عظمت و کبریایی خداست. به گونهای که سایر اسماء بر آن دلالت نمیکند. پس معلوم میشود که این دو اسم، اعظم و اشرف اسماء هستند.
قول چهارم: اسم اعظم جمله «ذوالجلال و الاکرام» است (ابوالفتوح رازی، 1408 ق، 15: 46؛ زمخشری، 1407 ق، 3: 367؛ طبرسی، 1415 ق، 7: 349).
زیرا اولاً: در روایت آمده است (ر.ک: مجلسی، 1403 ق، 90: 224)، و ثانیاً: این جمله بر همه صفات الهیه دلالت میکند؛ چون جلال اشاره به صفات سلبیه، و اکرام اشاره به صفات جمالیه دارد.
قول پنجم: اسم اعظم در حروف مقطعه در اوایل سور قرآنی است؛ چون علی% هرگاه کار بر او مشکل میشد میفرمود: «یا کهیعص» و «یا حم عسق» (فخر رازی، 1396 ق، 97).
ب. دیدگاه دوم
دیدگاه دوم در باره حقیقت اسم اعظم آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتى عینى و خارجى است. آن چه در روایات آمده است در حقیقت مجاری دست یابی به حقیت اسم اعظم است نه خود او، و اگر پای الفاظ به میان آمده اشاره به حقایق و محتوای این الفاظ است، که در جان انسان پیاده شود و او متخلق به آن گردد و به مرحلهای از کمال برسد که دعای او مستجاب، و حتی تصرف او در موجودات تکوینی به فرمان خدا نافذ گردد.
آیت الله جوادی آملی در این باره میگوید: نباید گمان برد که این آثار مهم بر اسم لفظی یا مفاهیم ذهنی مترتب است؛ زیرا هرگز با لفظ و مفهوم ذهنی نمیتوان در جهان عینی اثر گذاشت و مرده را زنده کرد. اگر فرمودهاند کسی که اسم اعظم خدا را بداند صاحب طی الارض خواهد بود، چنین نیست که اگر لفظی را به زبان آورد یا مفهومی را در ذهن حاضر کرد، بدون تکامل روح و رسیدن به حقیقت اسم اعظم بتواند از عهده اینگونه امور برآید. اسم اعظم مرتبه و مقام عینی است نه لفظ و مفهوم. اگر روح کامل شد و به مقام ولایت رسید مظهر قدرت حق یا اسمی از اسماء و صفاتی از خدای سبحان شد، به قدرتی دست مییابد که میتواند به اذن خدا مرده را زنده کند و تصرفات دیگری داشته باشد (ر.ک: جوادی آملی، 1387، 252- 253)
بنابراین دیدگاه، اسم اعظم مرتبه و مقام عینی است که بندگان صالح با مجاهدت نفس و تهذیب آن از رذائل، و سیر در عوالم معنوی و فضائل انسانی به آن دست مییابند، به گونهای که هر قدر در این مسیر قدمی فراتر روند شاهد جلوهای دیگر از ملکوت خواهند بود، و هر مقدار که به مقام انسانیت که همان مقام خلیفةاللهی است نزدیکتر شوند قدرت اثرگذاری آنان بر عالم هستی بیشتر میشود، تا جایی که انسان صالح خود مظهر اسماء و صفات الهی میشود. لذا ائمه( خود را به عنوان اسماء حسنای الهی معرفی مینمایند (کلینی، 1429 ق، 1: 351؛ عیاشی، بی تا، 2: 44).
پس هرکس به مقدار ظرفیت و مقام ملکوتی اش میتواند مظهر اسم اعظم باشد، و اینکه در روایات اسم اعظم را دارای هفتاد و سه حرف معرفی کرده و میفرمایند در اختیار هر یک از انبیاء تعدادی از حروف اسم اعظم قرار داده است و پیامبر اکرم$ هفتاد و دو حرف از حروف اسم اعظم را در اختیار داشت (صفار، 1362، 234)، در حقیقت اشاره به همان درجه و مقام انبیاء دارد که به قول علامه طباطبائی با رمز و تمثیل بیان شده است (طباطبائی، 1371، 6: 254). مولوی در ابیات زیر به همین حقیقت اشاره کرده است:
گشت با عیسی یکی ابله رفیق |
|
استخوانها دید در حفره عمیق |
گفت ای همراه آن نام سَنیّ |
|
که بدان تو مرده را زنده کنی |
مر مرا آموز تا احسان کنم |
|
استخوانها را بدان، با جان کنم |
گفت خامُش کن که آن کار تو نیست |
|
لایق انفاس و گفتار تو نیست |
کان نفس خواهد ز باران پاکتر |
|
وز فرشته در روش درّاکتر |
عمرها بایست تا دم پاک شد |
|
تا امین مخزن افلاک شد |
خود گرفتی این عصا در دست راست |
|
دست را دستان موسی از کجاست؟ |
(مولوی، 1375، دفتر دوم، بیت 141 تا 147)
بر این اساس لاز م است روایاتی که در آنها از اسم اعظم و تعلیم آن به گونهای سخن به میان آمده که گویا از سنخ الفاظ است به گونهای توجیه شود که با اصل کلّی مورد بحث هماهنگ شود؛ مثل اینکه بگوییم: تعلیم اسم اعظم به معنای تعلیم راه انقطاع از غیر خدا، گشودن راه ارتباط با خدا، مظهر بزرگترین نام خدا شدن و... است. مانند روایتی که فرمودهاند: آصف بن برخیا خدا را با اسم اعظمی که آگاه بود خواند تا توانست تخت بلقیس را نزد حضرت سلیمان% حاضر کند. اسم اعظم، هفتاد و سه حرف است و آصف یک حرف آن را میدانست [و چنین قدرتی داشت]، در حالی که ما هفتاد و دو حرف آن را میدانیم و تنها یک حرفی را که از مستأثرات علم غیب خداست، نمیدانیم. (عروسی حویزی، 1373، 4: 88). متن این حدیث بر ضرورت این قبیل توجیهات و صحّت آن گواهی میدهد؛ زیرا اسم هفتاد و سه حرفی در هیچ زبانی وجود ندارد، اما تقسیم مقامات معنوی به هفتاد و سه درجه، قابل قبول و پذیرفتنی است (جوادی آملی، 1388ب، 3: 359).
آثار اسم اعظم
از قرآن و روایات استفاده مىشود که موجودات و آثار وجود و خصوصیات آن، نشأت گرفته از خدا به واسطه اسماء و صفات اوست؛ به این معنا که اسماى الهى در همه شئون وجود و عوالم هستى مادون خود نقش واسطه دارد، زیرا نظام هستى نظام علّى و معلولى است که امور در آن به وسیله اسباب مربوط اجرا مىشود: «أبى اللّه أن یجرى الأشیاء إلّا بأسباب» (کلینی، 1388، 1: 448؛ مجلسی، 1403ق، 2: 90، 168) لذا قرآن کریم اسم خدا را علاوه بر اینکه همانند ذات اقدس او منزّه و مقدّس میشمارد، آن را منشاء برکات و نشانه هستی صرفی هم میداند که همه برکات وجودی از ناحیه اوست: «تبارک اسم ربّک ذی الجلال و الإکرام» (الرحمن: 78)، بنابراین علم و قدرت و رزق و نعمتى که ما داریم از سوى خداوند به ما رسیده است؛ چون او عالم، قادر و رازق و نعمتبخش است. این حقیقت را ذوق سلیم که از فطرتى پاک برخاسته است به راحتی میفهمد که که هر اثر و خصوصیتى که در جهان هستى است، از صفت و اسمى خاص که با آن اثر تناسب دارد نشأت مىگیرد. به همین جهت کسى که توانگرى مىخواهد خدا را با نام «یا غنى» مىخواند، و بیمار با نام «یا شافى» و «یا رحیم» و «یا رؤوف» شفاى خود را مىطلبد. این ذوق فطرى را قرآن تصدیق کرده است، زیرا هرگاه در پایان آیهاى نام و صفتى را از خدا یاد مىکند، نامى را یاد مىکند که با مضمون آیه به خوبى تناسب دارد. بیش از 500 آیه را در قرآن با چنین ویژگى مىتوان یافت (طباطبایی، 1370، 123).
در آیات و روایات و ادعیه آثار فراوانی برای اسماء و صفات الهی بویژه اسم اعظم بیان شده است که به مواردی اشاره میشود:
1. تأثیر اسمای الهی در نظام هستی: آصف بن برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد (عروسی حویزی، 1373، 4: 88- 90؛ الکافى، 1: 230): «قال الذی عنده علم من الکتاب انا ءاتیک بِهِ قَبلَ ان یرتَدَّ الَیک طَرفُک» کسی که از علم کتاب بهرهای داشت گفت: من پیش از آنکه نگاهت به سویت برگردد (چشم برهم زدنی) آن را برایت میآورم.
مقصود از علم کتاب بنابر روایات، اسم اعظم است. در بصائر الدرجات از جابر نقل است که امام باقر% فرمود: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است، و تنها یک حرف آن نزد آصف بود، آصف آن یک حرف را گفت و زمین میان او و تخت بلقیس در هم نوردید تا او تخت را بدست گرفت، آنگاه زمین به حالت نخستین خود بازگشت، و این عمل در کمتر از یک چشم بر هم زدن انجام شد، و ما هفتاد و دو حرف از اسماء اعظم را داریم، و یک حرف هم نزد خداست که آنرا در علم غیب برای خود مخصوص ساخت، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» (صفار، 1362، 236؛ مجلسی، 1403 ق، 4: 211).
2. دست یابی به مقام خلیفة اللهی: در آیات مربوط به خلافت حضرت آدم% سرّ خلیفه شدن آدم را علم به اسماء الله میداند. قطعاً این علم که ملائکه توان تحمّل بدون واسطه آن را نداشتند، تنها علم به الفاظ و مفاهیم ذهنی اسمای خداوند نبوده است.
3. زنده شدن مردگان و درمان بیماری های لاعلاج: بر اساس روایات، عیسى علیه السلام بر اثر بهرهمندى از اسم اعظم مىتوانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد: >و ابرِئُ الاکمَهَ والابرَصَ واحىِ المَوتى بِاذنِ اللَّه< (آل عمران: 49)، (الکافى، 1: 230؛ مجلسی، 1403 ق، 4: 211؛ محمدی ریشهری، 1375، 2: 1367).
4. استجابت دعا: از روایات استفاده میشود که اگر کسی خدا را به اسم اعظمش بخواند دعای او مستجاب میگردد و هرچه از خدا بخواهد به او میدهد. در بعضی از این روایات آمده است که پیامبر اکرم$ وقتی که صدای مردی را شنید که در حال دعا کردن به اسماء الهی بود فرمود: قسم به کسی که جانم به دست اوست، او خدا را به اسم اعظمش خواند، همان اسمی که اگر خدا به آن خوانده شود عطا میکند و اگر دعا به آن شود اجابت مینماید (مجلسی، 1403 ق، 90: 224).
5. گشایش درهای رحمت آسمان، نجات از تنگناهای زمین، آسان شدن سختیها و برطرف شدن بلاها (طوسی، 1411 ق، 1: 416- 417).
6. روشنایی روز و تاریکی شب: در دعاهای ماه رجب خدا را به اسمی میخوانیم که روشنایی روز و تاریکی شب از آثار آن است: «باسمک الأعظم الأعظم الاجلّ الاکرم الذی وضعته علی النهار فأضاء و علی اللیل فأظلم (ابن طاووس، 1409 ق، 2: 647).
7. استحکام بنیان آسمان، استقرار زمین و استواری کوهها: در دعای جوشن صغیر استحکام بنیان آسمان و استقرار زمین و استواری کوهها و ظلمت شب و روشنایی روز در پرتو اسم شریف خدای متعال معرفی شده است. «اسئلک باسمک الذی وضعته علی السماء فاستقلت و علی الأرض فاستقرت، و علی الجبال فرست، و علی اللیل فأظلم، و علی النهار فاستنار (همو، 1411 ق، 226).
خلاصه آنکه با دقّت در روایات و دعاهاى مربوط به اسم اعظم، روشن مىشود که هر گونه اثر ممکنی بر اسم اعظم مترتّب مىشود؛ اعمّ از پدید آوردن، نابود کردن، ابدا، اعاده، روزى دادن، زنده کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونى جزئى و کلّى (طباطبایی، 1370، 73).
لازم است به این نکته توجه شود که اندیشمندان اسلامی با توجه به اختلافی که در حقیقت اسم اعظم دارند، در چگونگی تاثیر گذاری آن نیز اختلاف نظر دارند. برخى از آنان اینگونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطى مىدانند (طباطبایی، 8: 354) برخى دیگر معتقدند اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطى در گوینده، از نظر تقوا و پاکى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او (مکارم شیرازی، 1374 ب، 4: 57- 58)؛ امّا کسانى که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمىدانند مىگویند کسى که اسم اعظم را مىداند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهى است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین، چنین شخصى همه صفات الهى، مانند علم و قدرت را دارد، گرچه وجود این صفات در خداى متعالى بالذّات و به نحو وجوب، و در خلیفه الهى بالغیر و به نحو امکان است (ر.ک: جوادی آملی، 1388 ب، 3: 354).
چگونگی تأثیر اسم اعظم در نظام تکوین
تأثیر اسم اعظم در نظام تکوین را این گونه میتوان تحلیل کرد:
1. گرچه نظام هستی بر محور قانون علیت استوار است، لیکن علّت هیچ پدیدهای منحصر به علّتهای شناخته شده آن نیست تا در صورت عدم آن، تحقّق معلول، محال باشد، بلکه ممکن است علّت یا علّتهای ناشناخته دیگری برای آن معلول وجود داشته باشد. معجزات انبیای الهی و کرامات اولیای خدا که همگی از راه علل ناشناخته و نامأنوس تحقّق مییابد، از این قبیل است؛ زیرا اعجاز به معنای خرق عادت است، نه خرق قانون علیت.
2. منظور از تأثیر اسم خدای سبحان در نظام هستی و سببیت آن در نزول فیض از مبدأ فیاض، حقیقت اسماست، نه الفاظ و مفاهیم ذهنی. بنابراین همان گونه که گذشت، اگر ذات اقدس الهی به اسم مبارک «شافی» ظهور کند، بیمار را شفا میدهد. اگر به اسم «خالق» ظهور کند، موجودی را خلق میکند. اگر به اسم «عزیز» ظهور کند، به مؤمن عزت میبخشد. اگر به اسم «غنی» و «مغنی» ظهور کند، وضع اقتصادی مردم سر و سامان مییابد و...، نه اینکه تلفظ به اسم شافی، خالق، عزیز، غنی و... خود به خود اثر داشته باشد.
3. خداوند در قرآن کریم وعده داده است که دعای هر دعاکنندهای را اجابت کند: «أُجیب دعوة الداع إذا دعان» (بقره: 186). استجابت دعا دو شرط اساسی دارد:
اوّل: دعا، حقیقی و به زبان استعداد باشد نه به لسان قال، و لسان حال. زبان استعداد یعنی هر کسی باید با اسمی که ظرفیت درک آن را دارد خدا را بخواند؛ چون اسماء الهی ذومراتبند، و همه افراد ظرفیت درک همه مراتب را ندارند، همانند غذاهایی مختلف در یک سفره مهمانی که هرکسی باید آن غذایی را میل کند که با وجود او سازگار است. در مقام دعا افراد باید خداوند را با اسمی بخوانند که ظرفیت وجودی آنها توان حمل آن را داشته باشد. از این رو گفته شده: دعوت خداوند به یکی از سه زبان است: لسان قال، لسان حال، لسان استعداد... . دعای به لسان استعداد، اَخفیالدّعوات... و بر طبق نظام کلّ است و مستجاب خواهد شد، و ممتنع است که در دار وجود، ظهور نکند.
دوم: درخواست، از خود خدا باشد. بنابراین، اگر انقطاع داعی از غیر خدا حاصل شود و درخواست از خداوند واقعی باشد در چنین حالی او را با اسمی از اسمای حسنای وی بخواند، مظهر همان اسم میگردد و همان کار از او نیز برمیآید (ر.ک: جوادی آملی، 1388 ب، 3: 351- 359).
رمز دست یابی به حقیقت اسم اعظم
بر اساس روایاتِ اهل بیت عصمت( هر مقدار که انسان در مقام بندگی و طاعت بالا رود و درجات بالاتری از حقیقت بندگی را که به تعبیر امام صادق% وظیفه اولیه هر حقیقت جویی است (مجلسی، 1403 ق، 1: 100) در خودش به منصه ظهور برساند، به همان مقدار به صفات خدایی شباهت پیدا میکند و به همان مقدار مظهر اسما و صفات خدا میشود، تا آنجا که میتواند مظهر اسم اعظم خدای سبحان گردد و هر کاری را که اراده کند، به اذن الهی در نظام تکوین انجام میدهد. در حدیث قدسی آمده است:
ای فرزند آدم! من بینیازی هستم که هرگز فقیر نمیشوم، از دستورهای من اطاعت کن تا تو را به گونهای غنی گردانم که هرگز فقیر نشوی. ای فرزند آدم! من زندهای هستم که هرگز نخواهم مرد، اوامرم را اطاعت کن تا تو را جاودانه گردانم. ای فرزند آدم! من به هر چه بگویم «باش» موجود میشود، اطاعتم کن تا تو را به مقامی برسانم که اگر به چیزی بگویی «باش»، موجود شود (مجلسی، 1403 ق، 2: 376).
حدیث قرب نوافل نیز که در جوامع روایی فریقین نقل شده، میگوید: انسان بر اثر نوافل، محبوب خدای سبحان میشود و آنگاه خدا چشم و گوش او میشود؛ یعنی، همه مجاری ادراکی و تحریکی او را خدای سبحان تأمین میکند (کلینی، 1401، 2: 352). بر اساس این روایت شریف خدای سبحان در مقام فعل (نه ذات و نه صفتی که عین ذات است) گوش، چشم، دست، پا و خلاصه همه قوای ادراکی و تحریکی بنده متقرّب و محبوب خود خواهد شد.
بنابراین، اگر کسی به پایگاه منیع و رفیع ولایت الهی بار یابد و از اولیای خدا شود و آن گاه برای انجام کاری خیر نام خدا را بر زبان آورد، آثار اسم خدا را مشاهده خواهد کرد.
البته معلوم است که انسان متکامل در همه این موارد، مظهر اسمای حسنای الهی میشود و بالتبع (نه بالاصالة)، بالعرض (نه بالذات) و بالمجاز (نه بالحقیقه)، منشأ امور یاد شده میگردد. لذا هرگاه دچار انحراف فکری، اخلاقی و رفتاری شود و از مقام ولایت رانده شود این فضیلت از او بازپس گرفته خواهد شد .
عیسی بن مریم (علیهماالسلام) با یکی از اصحابش که مردی کوتاه قد و از ملازمان رکاب او بود میرفتند تا به دریا رسیدند. عیسی% با یقین و اعتقاد قلبی «بسماللَّه» گفت و بر روی آب حرکت کرد. مرد کوتاه قد که عیسی% را بدین وضع دید، او نیز با یقین و اعتقاد قلبی «بسماللَّه» گفت و بر روی آب حرکت کرد تا به آن حضرت رسید. ناگهان حالت عُجب و خودپسندی به او دست داد و با خودش گفت: این، عیسی روحاللَّه است که بر روی آب راه میرود و من نیز بر روی آب راه میروم، پس او چه فضیلتی بر من دارد، و من از او چه کم دارم؟ با گفتن این جمله، ناگهان در آب فرو رفت. استغاثه به حضرت عیسی% کرد تا او را گرفت و از آب نجات داد. آن گاه از آن مرد پرسید: چه به ذهنت خطور کرد؟ ماجرا را توضیح داد. حضرت عیسی% گفت: خودت را در غیر موضعت نشاندی، خدا این گونه خوارت کرد، از آنچه گفتی، توبه کن. مرد توبه کرد و به مقام سابق بازگشت: (کلینی، 1401، 2: 306؛ جوادی آملی، 1388 ب، 3: 357) و اگر مىشنویم که" بلعم" داراى این اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش این است که بر اثر خود سازى و ایمان و آگاهى و پرهیزگارى به چنان مرحلهاى از تکامل معنوى رسیده بود که دعایش نزد خدا رد نمىشد، ولى بر اثر لغزشها که در هر حال آدمى از آنها مصون نیست، و به خاطر هوا پرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحیه را به کلى از دست داد و از آن مرحله سقوط کرد، و منظور از فراموش کردن اسم اعظم نیز ممکن است همین معنا باشد (مکارم شیرازی، 1374 الف، 7: 31).
حاملان اسم اعظم
از نظر آیات و روایات دست یابی افراد به اسم اعظم ثبوتا امری ممکن است، و برخى از انسانها اثباتا هم اسم اعظم را مىدانستند؛ ولى مقدار بهرهمندى آنان از این اسم شریف یکسان نبود. هر انسان کاملى چون مظهر اسم اعظم است، طبیعتا آن را مىداند، و به همان اندازه، قدرت بیشترى براى تصرّف در جهان در اختیار داشته و دارد. و چون پیامبر اسلام$ و اهل بیت ایشان( مصداق اتم انسان کامل هستند بیشترین بهرهمندى را از اسم اعظم دارند. از این رو در روایت وارد شده است که از 73 حرف اسم اعظم، 72 حرف آن نزد آنان وجود دارد (کلینی، 1429 ق، 1: 571؛ مجلسی، 1403 ق، 14: 113- 115).
اینک به برخى از کسانى که بر اساس قرآن و روایات اسم اعظم را مىدانستند، اشاره مینماییم:
1. اهل بیت پیامبر$: در آیه 43 رعد از کسى یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: >... و مَن عِندَهُ عِلمُ الکتب<. بر اساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان علیه السلام و پس از او بقیه اهل بیت علیهم السلام هستند (عروسی حویزی، 1373، 2: 521- 524). و کسى که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد؛ زیرا امام صادق% در روایتى فرموده است: نزد سلیمان% فقط یک حرف از اسم اعظم بود؛ ولى نزد على% تمام علم کتاب وجود داشت (عروسی حویزی 1373، 2: 521- 524). نیز در آیه 40 نمل آمده است که نزد آصف بن برخیا بخشى از علم کتاب بود که آن بخش در احادیثى به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است (کلینی، 1429 ق، 1: 572)، و در روایات دیگرى، علم آصف بن برخیا در مقایسه با علم امامان که داراى همه علم کتاب بودند، مانند قطرهاى در برابر دریا دانسته شده است (عروسی حویزی، 1373، 2: 522). از مقایسهاى که در اینگونه روایات بین علم کتاب و حرفى از اسم اعظم شده، به دست مىآید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز مىشود.
2. آدم%: خداوند همه اسماى الهى را به آدم% آموخت و او مظهر اسم اعظم خدابود: >و عَلَّمَ ءادَمَ الاسماءَ کلَّها< (بقره: 31).
3. آصف بن برخیا%: به وى یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنى، تخت ملکه یمن را از یمن به شام، نزد سلیمان% آورد (نمل: 40؛ عروسی حویزی، 1373، 4: 88- 90).
4. عیسى%: بر اساس برخى روایات، عیسى% به سبب برخوردارى از اسم اعظم مىتوانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیمارى پیسى را شفا دهد (آل عمران/ 3، 49؛ مائده/ 5، 110؛ مجلسی، 1403 ق، 4: 211)
5. بلعم بن باعورا: در قرآن، داستان شخصى بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولى وى خود را از آنها تهى ساخت (اعراف: 175) طبق برخى روایات این شخص، بلعم باعورا مردى از بنىاسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا مىکرد دعایش مستجاب مىشد، ولى بر اثر پیروى از فرعون و دشمنى با موسى% اسم اعظم را از دست داد (طبرسی، 1415 ق، 4: 768؛ مجلسی، 1403 ق، 13: 377).
در روایات به افراد دیگرى نیز اشاره شده که اسم اعظم را مىدانستند؛ مانند: نوح، ابراهیم، موسى (کلینی، 1429، 1: 572)، یعقوب (مجلسی، 1403 ق، 90: 226)، خضر (همان، 232)، یوشع بن نون (همان، 225) و غالب قطّان یکى از اجداد رسول خدا$ (همان، 226).
تعلیم اسم اعظم
آیا دست یابی به اسم اعظم همانگونه که از طریق بندگی قابل حصول است از طریق تعلیم و تعلم هم ممکن است؟ از قرآن و روایات استفاده میشود که اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، مانند آیه شریفه: >و عَلَّمَ ءادَمَ الاسماءَ کلَّها< (بقره: 31)، و روایت امام صادق%: «خداوند تبارک و تعالى به آدم% وحى کرد که وصیت و اسم اعظم خدا را به هابیل تحویل دهد...» (عیاشى، بی تا، 1: 312).
در برخى روایات دیگر هم آمده است که پیامبران( به فرزندان و اوصیاى خود، اسم اعظم را مىآموختند (مجلسی، 1403 ق، 11: 227، 246). در روایتى، عمر بن حنظله مىگوید: از امام باقر% خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را دارى؟ گفتم بلى. سپس حالتى پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم (.همان، 27: 27؛ علامه طباطبایی، 1370، 73) و روایات فراوانى که نشان مىدهد در صدر اسلام، یادگیرى اسم اعظم خواسته و آرزویى بزرگ بوده که برخى از همسران پیامبر$ و برخى از اصحاب امامان( تقاضاى آن را داشتند (مجلسی، 1403 ق، 90: 223، 225، 227، 230). البتّه در این روایات اشاره شده است که یادگیرى اسم اعظم قابلیت و لیاقت مىخواهد و اسم اعظم را به هر کسى نمىتوانآموخت.
در انتها دیدگاه فخر رازی و علامه طباطبایی به عنوان نمایندگان دو نگاه متفاوت را مورد بررسی و مقایسه قرار میدهیم.
دیدگاه فخر رازی
فخر رازی مسئله اسم اعظم را در دو کتاب لوامع البینات و تفسیر کبیر مورد بحث قرار داده است، اما در مورد معنای اسم اعظم، آثار و حقیقت اسم اعظم، و اینکه آیا اسم اعظم از مقوله لفظ است یا حقیقت، مطلبی بیان نکرده است. آنچه که میتوان از ظواهر مباحث فخر رازی در مورد اسم اعظم نتیجه گرفت اینکه گویا ایشان اسم اعظم را از مقوله لفظ، و آثار آن را مترتب بر لفظ میداند. از اینرو بیشترین کوشش فخر رازی در دو کتاب مذکور در جمع آوری اقوال و نقض و ابرام آنها جهت تعیین اسم اعظم انجام گرفته است؛ مگر اینکه بگوییم همانگونه که مقصود از احصاء در اسماء حسنی را حفظ حرمت آنها و رسیدن به مرحله عبودیت دانسته (ر.ک: فخر رازی، 1396 ق، 85- 100)، در اینجا نیز عمل به محتوای اسم اعظم را ملاک استجابت دعا و رسیدن به خواستهها بداند.
بهرحال فخر رازی در این موضوع نیز رای ثابتی ندارد. او گاهی بعد از نقل اقوال مختلف و تضعیف آنها، قولی که اسم «الله» را به عنوان اسم اعظم میداند تقویت کرده و میگوید: این قول به نظر من اقرب است؛ زیرا اسم «الله» برای واجب تعالی به منزله اسم عَلَم است، و اگر اسم علم باشد بر ذات مخصوص باری تعالی دلالت میکند پس اشرف و اعظم از سایر اسماء خواهد بود (فخر رازی، 1420، 1: 111؛ همو، 1396 ق، 95).
و از طرفی قولی که «الحی القیوم» را اسم اعظم میداند تضعیف نموده، و در توجیه تضعیف این قول میگوید: حی به معنای درّاک فعّال است، که چون صفت است دلالت بر کثرت عظمت نمیکند، و اما قیوم، مبالغه در قیام است و به معنای قائم به نفس و مقوم غیر است، اما اینکه قائم به نفس است مفهومی سلبی است؛ زیرا مفهومش استغناء ذات باری تعالی از غیر است، و اما اینکه مقوم غیر است یک صفت اضافی است. پس قیوم لفظی است که بر مجموع سلب و اضافه دلالت میکند، و این مفهوم نمیتواند اسم اعظم باشد (فخر رازی، 1420 ق، 1: 111).
ولی در جای دیگر میگوید: «الحی القیوم» تنها جملهای است که مفاهیم متعدد توحیدی را در خود جمع کرده است؛ زیرا سایر آیات الهی مانند: «شهدالله انه لااله الا هو» (آل عمران: 18) تنها دلالت بر توحید به معنای نفی ضد و ند میکند. یا آیه شریفه «قل هو الله احد» دلالت بر توحید به معنای نفی ضد و ند و نفی ترکیب دارد، و یا آیه شریفه >إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ< (اعراف: 54) بیانگر صفت توحید در ربوبیت است، ولی جمله «الحی القیوم» به تنهایی بر همه این معانی دلالت میکند؛ زیرا قیوم بودن ذات باری تعالی اقتضا دارد که هم قائم به ذات باشد و هم مقوّم غیر. لازمه قائم به ذات بودن، وحدت و نفی ضد و ند و نفی تحیز و نفی جهت است همانطور که مقوم غیر بودن مستلزم این است که غیر ذات باری تعالی همه حادث باشند؛ اعم از اینکه جسم باشند یا روح، عقل باشند یا نفس، و همه محدثات مستند به او باشند، و در سلسله اسباب منتهی به ذات باری تعالی میشود که او مسبب الاسباب است. از این بیان معلوم شد که آیه شریفه «الحی القیوم» بر جمیع مباحث مربوط به علم الهی احاطه دارد و در شرافت به عالیترین مرحله رسیده است. فلذا شایستگی دارد «الحی القیوم» در بین اسماء الهی اسم اعظم باشد (فخررازی، 1420 ق، 7: 8).
دیدگاه علامه طباطبائی
مرحوم علامه اسم اعظم را یکی از اسماء حسنی و مبدأ سایر اسماء میداند، و میفرماید: اسمای خداوند همان حقیقت کمالهای وجود است که ترتیب خاصی میان آنها برقرار میباشد، و برخی از آنها از بعضی دیگر نشأت گرفتهاند، و روشن است که اسمی که اسم دیگر از آن ناشی شده است، دارای گستره بیشتر و درجه بالاتر و اثر بزرگتری نسبت به اسمِ نشأت گرفته از آن میباشد. اگر این سلسله را از پائین به بالا دنبال کنیم، به اسمی خواهیم رسید که بزرگترین اسماء است و همه آثار وجودی که در عالم هستی برای اسماء ثابت است، به او منتهی میگردد (که آن اسم اعظم است) (طباطبائی، 1370، 72).
ایشان در مورد حقیقت اسم اعظم میگوید: آنچه مهم است، بیان این نکته است که اگر در روایات و دعاها و آثاری که در این روایات برای اسم اعظم ثابت شده است دقت شود، معلوم میگردد اسم اعظم، اسمی است که هر گونه اثری بر آن مترتب میگردد، اعم از بوجود آوردن، نابود کردن، آفریدن، روزی دادن، زنده کردن، میراندن، حشر، نشر، جمع کردن، متفرق ساختن و خلاصه هر نوع دگرگونی جزئی و کلی، و روشن است که این تاثیرات بر اسم لفظی که یک صدای از بین رفتنی و عرض متکی به مخارج دهان است مترتب نمیگردد، بلکه از ناحیه معنا بروز میکند، اما نه از آن جهت که مثلاً یک صورت ذهنی خیالی میباشد، زیرا چنین صورتی همانند لفظ است، علاوه بر آنکه در مصداق خارجی فانی میباشد، و اضافه بر آنکه این امر هرچه باشد، با وجود خارجی خود اثر میکند و محال است چنین وجودی به ذهن آید. بنابراین اسم مورد نظر یک اسم خارجی و حقیقی میباشد، یعنی ذات همواره با یک وصف، پس آن اسم یکی از مراتب آن ذات مقدس میباشد. البته بالاترین و والاترین آن مراتب، و مقصود از اسم اعظم خداوند که در کلمات معصومین آمده، همین است (طباطبائی، 1370، 73).
امام صادق% فرمود: «خداوند اسم اعظم خود را بر هفتاد و سه حرف قرار داد، آنگاه به آدم% بیست و پنج حرف از آن را داد و به ابراهیم% هشت حرف و به موسی% چهار حرف و به عیسی% دو حرف از آنرا عطا نمود که با آن مردگان را زنده میکرد و کور مادرزاد و مبتلا به پیسی را بهبود میداد و به محمد$ هفتاد و دو حرف داد و یک حرف را در حجاب نگه داشت تا آنچه در اوست را کسی نداند و او آنچه در ضمیر بندگان است را میداند (صفار، 1362، 234). پس از آنکه دانستیم جان آدمی میتواند در یک مرتبه از مراتب ذات فانی گردد که در این صورت چیزی جز آن مرتبه باقی نخواهد ماند، معنای این روایات روشن میشود، و اگر براستی لفظی در کار بود، حال آن نسبت به استجابت به مانند حال سایر الفاظ دعا میبود. لذا از اینجا معلوم میگردد که مراد از حروف در روایت، حروف الفبا نیست و قطعاً چنین است؛ زیرا در آن صورت در حجاب بودن آن نامعقول خواهد بود (طباطبائی، 1370، 75).
مرحوم علامه در تفسیر المیزان نیز در موضوع اسم اعظم و حقیقت آن مفصل بحث نموده و در چند مورد تاکید میکند اسم اعظم از قبیل الفاظ نیست. در جلد هشتم تفسیر المیزان میگوید: در میان مردم شایع شده که اسم اعظم اسمی است لفظی، از اسمای خدای تعالی که اگر خدا را به آن بخوانند دعا مستجاب میشود، و در هیچ مقصدی از تاثیر بازنمیماند و چون در میان اسماء حسنی خدا به چنین اسمی دست نیافته و در اسم جلاله نیز چنین اثری ندیدهاند معتقد شدهاند به اینکه اسم اعظم مرکب از حروفی است که هر کس آن حروف و نحوه ترکیب آنرا نمیداند، و اگر کسی به آن دست بیابد همه موجودات در برابرش خاضع گشته و به فرمانش در میآیند (طباطبائی، 1371، 8: 354).
ایشان بعد از ذکر چند روایت در مورد اسم اعظم میفرماید: لکن بحث حقیقی از علت و معلول و خواص آن، همه این سخنان (مردمی) را رفع میکند. زیرا تاثیر حقیقی دائر مدار وجود اشیاء و قوت و ضعف وجود آنها و سنخیت بین موثر و متاثر است، و صرف اسم لفظی از نظر خصوص لفظ آن، چیزی جز مجموعهای از صوتهای شنیدنی نیست، و شنیدنیها از کیفیات عرضیهای هستند که اگر از جهت معنای متصورش اعتبار شود، صورتی است ذهنی که فی نفسه هیچ اثری در هیچ موجودی ندارد، و محال است که یک صوتی که ما آنرا از حنجره خود خارج میکنیم، و یا صورت خیالیی که ما آنرا در ذهن خود تصور مینمائیم کارش بجایی برسد که به وجود خود، وجود هر چیزی را مقهور سازد، و در آنچه که ما میل داریم به دلخواه ما تصرف نموده آسمان را زمین و زمین را آسمان کند، دنیا را آخرت و آخرت را دنیا کند و... حال آنکه خود آن صوت معلول اراده ما است و اسماء الهی- و مخصوصاً اسم اعظم او– هرچند موثر در عالم بوده و اسباب و وسائطی برای نزول فیض از ذات خدای تعالی در این عالم مشهود بوده باشند لکن این تاثیرشان به خاطر حقایقشان است نه به الفاظشان که در فلان لغت دلالت بر فلان معنا دارد، و همچنین نه به معانیشان که از الفاظ فهمیده میشود و در ذهن تصور میشود، بلکه معنای این تاثیر این است که خدای تعالی که پدید آورنده هر چیزی است، هر چیزی را به یکی از صفات کریمه اش که مناسب آن چیز است و در قالب اسمی است، ایجاد میکند، نه اینکه لفظ خشک و خالی اسم و یا معنای مفهوم از آن و یا حقیقت دیگری غیر ذات متعالی خدا چنین تاثیری داشته باشد.
چیزی که هست خدای تعالی وعده داده که دعای دعا کننده را اجابت کند و فرموده: >أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ< ( بقره: 186). و این اجابت موقوف بر دعا و طلب حقیقی و جدی است که درخواست از خود خدا شود و نه از دیگری. بنابراین کسی که دست از تمامی وسائل و اسباب برداشته و در حاجتی از حوائجش به پروردگارش متصل شود، در حقیقت متصل به حقیقت اسمی شده که مناسب با حاجتش است. در نتیجه آن اسم نیز به حقیقتش تاثیر کرده و دعای او مستجاب میشود. این است حقیقت دعای به اسم، و به همین جهت خصوصیت و عمومیت تاثیر بحسب حال آن اسمی است که حاجتمند به آن تمسک جسته است. پس اگر این اسم، اسم اعظم باشد، تمامی اشیاء رام و به فرمان حقیقت آن شده و دعای دعا کننده بطور مطلق و همه جا مستجاب میشود (طباطبائی، 1371، 8: 356).
و نیز مرحوم علامه در ذیل آیه شریفه 40 از سوره نمل ضمن برشمردن اقوال مختلف در مورد اسم اعظم که بعضی میگویند اسم اعظم عبارتست از «حی قیوم»، و بعضی دیگر گفته اند: «ذوالجلال و الاکرام»، و بعضی دیگر گفتهاند «الله الرحمن»، و بعضی آنرا به زبان عبرانی «آهیا شراهیا» دانستهاند میفرماید: محال است اسم اعظمی که در هر چیز تصرف دارد از قبیل الفاظ و یا مفاهیمی باشد که الفاظ بر آنها دلالت میکند، بلکه اگر واقعاً چنین اسمی باشد و چنین آثاری در آن باشد، لابد حقیقت اسم خارجی است که مفهوم لفظ به نوعی با آن منطبق میشود. خلاصه، آن اسم، حقیقتی است که اسم لفظی، اسم آن اسم است (طباطبائی، 1371، 15: 363، 18: 15).
مقایسه و بررسی دیدگاه فخر رازی و علامه طباطبائی
از مقایسه آنچه که از فخر رازی و علامه در موضوع اسم اعظم بیان شد، چند نکته قابل ذکر است که ذیلاً به آنها اشاره میشود:
1- فخر رازی در مسئله اسم اعظم به مانند بسیاری از مباحث دیگر از ثبات رأی برخوردار نیست. بطوریکه گاه حتی در یک اثر علمی دچار تغییر رأی شده است. مانند موضوع مورد بحث که نظر فخر رازی در مورد اسم اعظم در جلد یک تفسیر کبیر با نظر ایشان در جلد هفت متفاوت است. در حالی که علامه بر خلاف فخر رازی دارای ثبات رأی میباشد. گرچه بین زمان تدوین رساله اسماء الهی و تفسیر المیزان چندین سال فاصله است اما نظر او در مورد اسم اعظم یا توقیفیت اسماء یا عینیت اسماء و صفات با ذات یکی است.
2- تفاوت دیدگاه فخر رازی و علامه در حقیقت اسم اعظم- که فخر رازی آنرا از مقوله لفظ یا مفهوم ذهنی میداند ولی علامه آنرا یک مرتبه و حقیقت عینی میداند- بیانگر تفاوت نگاه آن دو به مسائل اعتقادی و عرفانی است.
با توجه به تعالیم روحبخش و نورانی اسلام، احتمال اینکه حروف و الفاظ بدون تکیه بر محتوا و بدون توجه به اوصاف و حالات گوینده چنان اثر داشته باشد که حتی اهریمن در صورت در اختیار گرفتن اسم اعظم بتواند تکیه بر جای سلیمان زند و کارهای او را انجام دهد بسیار بعید به نظر میرسد بلکه ناممکن است. لذا اینگونه برداشت از اسم اعظم با روح تعالیم اسلام سازگار نیست. افزون بر اینکه داستان «بلعم باعورا» که نشان میدهد بعد از انحراف از مسیر پاکی و تقوی اسم اعظم را از دست داد، گواه بر این است که این نام رابطه نزدیکی با اوصاف و حالات گوینده دارد (مکارم شیرازی، 1374 ب، 4: 57). بنابراین حق مطلب همان است که علامه طباطبائی بر آن تأکید میورزند.
علت حقانیت این دیدگاه را در مبحث حقیقت اسم اعظم بیان کردیم، افزون بر اینکه دیدگاه علامه مبتنی بر روایاتی است که استجابت دعا و برآورده شدن حاجات را متوقف بر قلب پاک و نورانی میدانند. امام صادق% فرمود: از پیامبر خدا$ در باره اسم اعظم الهی سوال شد، فرمود: همه اسماء الهی اعظماند، و باید قلبت را از هرچه غیر خداست تهی گردانی و به هر نامی که میخواهی او را بخوانی، و در حقیقت خداوند به نامی غیر نام دیگر اختصاص ندارد بلکه خداوند واحد قهار است (منسوب به امام صادق علیه السلام، 1360، 57؛ مجلسی، 1403، 90: 322)، و از طرف دیگر روایات علت عدم استجابت دعا را بخاطر هماهنگ نبودن زبان با قلب میدانند. پیامبر اکرم$ فرمود: بدانید که خداوند دعای دل غافل را اجابت نمیکند (همان). از امام علی% در مورد علت عدم استجابت دعا سؤال شد با اینکه خدا فرموده است: «ادعونی استجب لکم (غافر: 60)، فرمود: چون قلبهای شما گرفتار هشت معصیت شده و با وجود آنها درها و راههای دعا را بسته اید، پس چگونه دعا مستجاب شود (مجلسی، 1403، 90: 377، محمدی ریشهری، 1375، 2: 17)، و امام صادق% در حدیثی فرمود: دعای کسی که لقمه حرامی در شکمش باشد یا مالی از روی ظلم در نزد او باشد بالا نمیرود (مجلسی، 1403 ق، 90: 321).
بنابراین تاثیر اسم اعظم در دعا هنگامی است که با قلب پاک باشد و گرنه اگر کسی اسم اعظم هم بداند ولی با قلب تاریک و عمل قبیح دعا کند اثری نخواهد داشت، چنانکه بلعم باعورا وقتی دچار انحراف و آلودگی قلب شد دیگر دعای او اثرگذار نبود.